سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

تصمیم ترامپ یک اتفاق ناگهانی نبود/ هژمونی آمریکا در غرب آسیا رو به افول است

تغییر تمرکز واشینگتن در سیاست خارجی پیش از این نیز بار‌ها رخ داده است. اینکه هم ترامپ و هم اوباما از تکرار تجربه عراق در سوریه فرار می‌کنند، نشان از یک تغییر راهبردی دارد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، آمریکا از فرصت فروپاشی بلوک شرق و نبودِ رقیبِ قدرتمند در جهان طی دو سه دهه برای فتح مناطق دیگر از جمله غرب آسیا بهره گرفت. حالا با قدرت گرفتن روسیه و به ویژه چین، اولویت اصلی ایالات متحده مقابله با این قدرت‌های شرقی است و دلیلی ندارد در مقابلِ این تغییر رویکرد کاخ سفید موضع تندی اتخاذ کنیم. این خلاصه استدلال برخی تحلیلگران و ناظران بین‌المللی خطاب به حلقه جنگ‌طلب در واشینگتن است.

ترامپ چه می‌کند؟

۲۷ نوامبر بود که ترامپ در یک مصاحبه اذعان کرد اگر چه مسأله نفت دیگر آن چنان اولویت ندارد که برای ماندن در منطقه هزینه بدهیم، اما حمایت از اسرائیل یکی از دلایل اصلی عدم خروج نیرو‌های آمریکا از غرب آسیا است. وی پیشتر نیز حتی اتحاد با عربستان را نه بخاطر مسأله نفت، بلکه بیشتر به لزوم حفظ جایگاه اسرائیل در منطقه ربط داده بود.


با این حال حدود ۲۰ روز بعد در ۱۹ دسامبر، ناگهان فرمان خروج سریع حدود ۲ هزار نظامی آمریکایی از سوریه طی یک ماه را صادر کرد، فرمانی که با واکنش شدید منتقدان و حتی اطرافیان ترامپ مواجه شد و ژنرال متیس آن را بهترین فرصت برای کناره‌گیری از پنتاگون دانست.

از ۱۹ دسامبر تا کنون دو تغییر دیگر در تصمیم دولت آمریکا ایجاد شده است. اولاً لیندسی گراهام سناتور جمهوری‌خواه پس از مذاکره با ترامپ در کاخ سفید اعلام کرد رئیس‌جمهور حاضر شده این خروج طی سه ماه انجام شود. اما از آن مهمتر سخنان جان بولتون مشاور امنیت ملی ترامپ و از موافقان جدیِ مداخله در منطقه بود که رسانه‌ها در ۶ ژانویه به نقل از وی تیتر زدند خروج آمریکا از سوریه «مشروط» است و هنوز قطعی نیست.


جان بولتون که در سال ۲۰۱۷ میلادی به خاطر خوش‌خدمتی‌هایش نشان «نگهبان صهیون» را دریافت کرد.
چند روز پیش برای راضی‌کردن اسرائیل به خروج نیرو‌های آمریکا از سوریه به تل‌آویو رفت.
 
بولتون که برای اطمینان خاطر نتانیاهو به تل‌آویو رفته، در این باره گفته است شکست‌دادن داعش و امنیت متحدانِ کُرد از جمله شروط خروج نیرو‌های آمریکایی از سوریه است. او گفت: از کرد‌ها می‌خواهیم سمت اسد یا روسیه نروند؛ و البته «آن‌ها می‌دانند چه کسی دوست آن‌ها است». گفته می‌شود وی به اسرائیل اطمینان داده نیرو‌های آمریکایی در یک پایگاه نظامی باقی می‌مانند تا تل‌آویو از فعالیت‌های ایران در مرز سوریه و اسرائیل ایمن باشد.

البته اگر بولتون هم این را به اسرائیل نمی‌گفت: باز هم همه می‌دانند که دست‌کم ۴۰ هزار نیروی نظامی ایالات متحده همچنان در منطقه حضور دارند.

به هر حال این مجموعه اتفاقاتی است که طی کمتر از دو ماه گذشته رخ داده و برخی از تحلیلگران را به این نتیجه رسانده که ترامپ هم مانند اوباما صرفاً بواسطه منافع دیگر مانند امنیت جریان نفت یا حفظ جایگاه اسرائیل به منطقه چشم دارد و الا منطقه تهدیدی برای ایالات متحده نیست که نیاز به این‌همه لشگرکشی باشد. اگر ترامپ نیز مانند بوش پدر و پسر به چنین لشگرکشی‌های تمایل داشت، متیس که خود از فرماندهان مداخله نظامی در عراق و افغانستان بوده از کابینه استعفا نمی‌داد. رئیس‌جمهور آمریکا از اوایل سال ۲۰۱۸ دستور برنامه‌ریزی برای خروج از سوریه تا سپتامبر را به پنتاگون صادر کرده بود. بنابر این سخنان بولتون را باید صرفاً برای جلوگیری از افزایش انتقادات نسبت به ترامپ و کاهش نگرانی اسرائیل دانست.

هژمونی آمریکا در غرب آسیا رو به افول است

دهه ۱۹۷۰ میلادی جهان شاهد تغییر رویکرد آمریکا به چین پس از حدود دو دهه دشمنیِ آشکار بود، آنچه به دیپلماسی پینگ‌پونگی مشهور شد. این تغییر رویکرد که پس از قدرت‌گیری چین و برای اعمال فشار بر شوروی بود (به دلیل اوج‌گیری تخاصم میان پکن و مسکو و حتی درگیری مرزی در آن سال‌ها) نتیجه تغییر معادلات جهانی بود که واشینگتن را به تغییر اولویت خود سوق داده بود. آمریکا اولویت اصلی را طی دو دهه مقابله تمام‌عیار با شوروی و بلوک شرق قرار داد و این سیاست را تا فروپاشی شوروی ادامه داد.

تحلیلگر نشنال اینترست با اشاره به این ماجرا در تاریخ روابط خارجی، مدعی شده که اصلاً عجیب نیست اگر دوباره رویکرد آمریکا تغییر کند، این بار نه نسبت به شرق بلکه در غرب آسیا. این یادداشت که به قلم لیون هادار با عنوان «اسرائیل باید بپذیرد که ایالات متحده دیگر پلیس خاورمیانه نخواهد بود» منتشر شده است، به نگرانی متحدانی، چون «فرانسه» علاوه بر «مغز‌های راهبردی در پنتاگون، وزارت خارجه» و سایر مراکز تصمیم‌ساز در سیاست خارجی و امنیتی ایالات متحده نسبت به تصمیم اخیر ترامپ برای خروج نیرو‌ها از سوریه اشاره شده و آمده است:

«این درخشان‌ترین و بهترین مغز‌ها همان‌هایی بودند که با حمایت تحلیلگران نومحافظه‌کار و جهان‌گرایان لیبرال در رسانه‌های جریان اصلی و اتاق‌های فکر در واشینگتن، ایالات متحده را به رژه در میانه دجله و فرات و در کوه‌های هندوکش هل دادند» حالا بعد از ۱۵ سال که بلندترین جنگ در تاریخ آمریکا است، سربازان ما در افغانستان گیر افتاده‌اند و طراحان شکست‌خورده خاورمیانه بزرگ و نقشه‌های تغییر رژیم، ملت‌سازی و تأسیس دموکراسی در عراق و لیبی تلاش می‌کنند ایالات متحده را در یک ماجراجویی نظامی دیگر در سوریه بکشانند. خدا رحم کرد که دیوانه‌ای که کاخ سفید را اشغال کرده چنین پیشنهاد‌هایی را رد می‌کند».

 
 

لئون هادار، تحلیلگر اسرائیلی و منتقد سیاست‌های آمریکا در خاورمیانه است.
 
نویسنده کتاب «طوفان شن: شکست سیاست‌گذاری در خاورمیانه» ادامه می‌دهد با وجود ۶ تریلیون هزینه در جنگ‌های غرب آسیا، ایالات متحده تنها دستاوردش تغییر موازنه قوا در منطقه به نفع ایران و همچنین ترویج افراطی‌گری در جهان عرب است. بنابر این اصلاً عجیب نیست که «ترامپ نیز مانند اوباما توصیه نخبگان واشینگتن را برای تولید قسمت دوم فیلم عراق در سوریه که می‌توانست به تقابل نظامی با روس‌ها و ایرانی‌ها بیانجامد، رد کرد». این دو فهمیده‌اند

«* جنگ سرد مدت‌ها پیش تمام شده و روسیه شبیه اتحاد شوروی نیست،

* اینکه آمریکا و نه عربستان سعودی بزرگترین تولیدکننده نفت در جهان است

* و اینکه پیامد جنگ‌های قومی و فرقه‌ای در جهان اسلام صرفاً تأثیر حاشیه‌ای بر منافع و امنیت و ملی ایالات متحده خواهد داشت».

بر این اساس واشینگتن احساس خطر می‌کند که وقتی در غرب آسیا گیر افتاده و فکر و هزینه‌اش صرف پروژه‌های بیهوده می‌شود، آن سوتر قدرتی در شرق آسیا در حال شکل‌گیری است که ایالات متحده را دست‌کم در عرصه سیاسی و اقتصادی جهان به مبارزه می‌طلبد. بهترین حالت برای چین این است که همین پروژه‌های بیهوده، ایالات متحده را به جنگ هسته‌ای با روسیه بکشاند. با وجود چنین خطری رئیس‌جمهور به این نتیجه رسیده که ترکیه، عربستان یا اسرائیل اگر نگران اوضاع سوریه هستند، به جای تلفن‌زدن به کاخ سفید، بهتر است خود دست به کار شوند.


اوباما پس از انصراف از حمله به سوریه در ماجرای حمله مشکوک شیمیایی گفته بود واشینگتن نمی‌خواهد پلیس دنیا باشد 
و حالا ترامپ در رویکردی مشابه توییت کرد «آیا ایالات متحده آمریکا می‌خواهد پلیس خاورمیانه باشد؟»

هادار می‌پرسد اصلاً چرا اروپا که بیش از آمریکا تحت‌الشعاع تحولات خاورمیانه قرار می‌گیرد بودجه بازسازی سوریه و مقابله با خطر هسته‌ای ایران را افزایش نمی‌دهد؟ یا چرا روسیه در سوریه درگیر موازنه قوا میان منافع اسرائیل، ایران و اسد نشود؟ حتی اگر جنگ بین سوریه و ترکیه شکل گیرد و سال‌ها ادامه یابد، مگر پیامد جنگ طولانی ایران و عراق برای منافع آمریکا و اسرائیل چیز بدی بود؟

وی نهایتاً به تصمیم‌سازان در رژیم صهیونیستی هشدار می‌دهد که از حباب خود خارج شوند و با توجه به «تغییر جایگاه ایالات متحده در خاورمیانه» دریابند که «محور سیاست آمریکا پیگیری منافع آمریکا است، نه ضدیت یا حمایت از اسرائیل… اسرائیل باید برای روزی آماده شود که حتی اگر رئیس‌جمهور آمریکا ضریب هوشی انشتین را داشته باشد، اما توان واشینگتن برای تقویت منافع اسرائیل، محدود باشد» و مهمترین کاری که از آن بر می‌آید بکارگیری توان نظامی برای ایجاد بازدارندگی در مقابل حمله ایران به اسرائیل و بکارگیری توان دیپلماتیک برای تسهیل توافق با فلسطینی‌ها است.

چرا آمریکا همه نیروهایش را از غرب آسیا خارج نمی‌کند؟

رقابت دو یا چند قدرت برتر در منطقه ما موجب می‌شود علی‌رغم کاهش اولویت ذاتی غرب آسیا برای آنها، بواسطه این رقابت به منطقه کشیده شوند تا اگر خود هژمون خاورمیانه نیستند لااقل نگذارند قدرت دیگری در این منطقه به هژمون تبدیل شود. ایالات متحده اولین بار در زمان ترومن به همین شکل در پی منافع خود در برابر نفوذ شوروی با تهران ارتباط گرفت.

دولت ترومن پس از جنگ جهانی دوم که متفقین از ایران به عنوان پل پیروزی بهره گرفتند، برای مقابله کم‌هزینه با ماندگارشدن نیرو‌های روسیه در شمال ایران، به جای تقابل با آن‌ها نیرو‌های خود را خارج کرد تا مسکو توجیهی برای نگه‌داشتن نیروهایش نداشته باشد. شوروی تحت فشار متحدان دیروزش در جنگ و همچنین به طمع امتیاز نفت شمال که قوام نخست‌وزیر در سفرش به آن کشور با استالین مطرح کرده بود، نیروهایش را از ایران خارج کرد، اما واشینگتن ارتباط سیاسی با تهران را پیگیری کرد که طی چند سال در ۱۹۵۳ به ازسرگیری غارت نفت ایران در پی کودتای ۲۸ مرداد و همچنین به پیمان سنتو در سال ۱۹۵۵ انجامید.

پیمان سنتو در واقع سد سیاسی و نظامی بود که بریتانیا و آمریکا در برابر نفوذ شوروی در غرب آسیا طراحی کردند و پاکستان، ایران، عراق و ترکیه از اعضای آن بودند. حالا نیز سنتو یا پرده آهنین در کار نیست، اما ایالات متحده تلاش می‌کند با در اختیارگرفتن و بالاکشیدن رأس چند هرم قدرت در منطقه مانند شورای همکاری خلیج فارس، مصر و اسرائیل، سایر کشور‌ها را به دامنه براند تا قدرت‌های خارجی چشم طمع به ایجاد هژمونی برای خود در منطقه نداشته باشند.

قرارداد ۳۸ میلیارد دلاری اوباما با نتانیاهو از اکتبر گذشته اجرایی شد.
آمریکا دست اسرائیل را گرفته تا راه بیافتد

ترامپ چندی پیش در لحنی دلگرم‌کننده نسبت به ریاض گفت: «واقعیت این است که عربستان سعودی در خاورمیانه به ما کمک بزرگی می‌کند، اگر آن را نداشتیم یک پایگاه بزرگ را از دست می‌دادیم ضمن اینکه اسرائیل به دشواری می‌افتاد». این فقط توجیه عدم سختگیری بر بن‌سلمان در ماجرای قتل فجیع جمال خاشقجی نبود، بلکه توجیه سیاست‌های متعدد ایالات متحده نسبت به دولت‌ها و مسائل راهبردی منطقه است. عربستان سعودی نیز در پاسخ به این نرمش آمریکا کمک کرد تا قیمت نفت در بازار‌های جهانی پایین بیاید.

علاوه بر عربستان سعودی، کمک‌های نظامی ایالات متحده به اسرائیل عملاً به معنای حضور نظامی در پشتیبانی از تل‌آویو است. صهیونیست‌ها با لابی در کنگره قانونی را تصویب کرده‌اند که واشینگتن را در فروش تسلیحات نظامی به کشور‌های منطقه ملزم به حفظ برتری نظامی اسرائیل می‌کند. این یعنی واشینگتن هر گاه بخواهد یک سلاح قدرتمند و جدید به مثلاً عربستان سعودی یا امارات متحده عربی بفروشد، ابتدا باید دست بالاتر را به اسرائیل بفروشد. بنابر این خرید‌های هنگفت ریاض و ابوظبی که سرآمد خرید‌های نظامی در جهان شده‌اند، فقط به دلیل ایران‌هراسی نیست، بلکه به تحریک تل‌آویو است تا سلاح دست بالاتر را از واشینگتن تحویل بگیرد.

در همین اکتبر گذشته قرارداد عظیم ۳۸ میلیارد دلاری که اوباما با نتانیاهو منعقد کرده بود، وارد مرحله اجرایی شد که قرار است طی آن تا ۱۰ سال آینده علاوه بر حجم عظیمی از تسلیحات پیشرفته، همکاری مؤثری در زمینه توسعه دفاع موشکی اسرائیل صورت بگیرد.


(از راست) فرانکلین درِشِر، اشتون کوچر و جرارد باتلر (بازیگر نقش اول فیلم ۳۰۰) از جمله سلبریتی‌هایی هستند که در اکتبر و نوامبر گذشته کمک‌های چند ده میلیون دلاری به لابی «دوستان ارتش اسرائیل» در آمریکا هدیه دادند.
 

از آن عجیب‌تر گردهم‌آیی‌هایی است که با نفوذ صهیونیست‌ها در آمریکا برای گلریزانِ اسرائیل (!) انجام می‌شود، یعنی فعالان اقتصادی، ثروتمندان، اصطلاحاً هنرمندان و سلبریتی‌ها جمع می‌شوند و برای ابراز وفاداری خود مبلغی را در حمایت از اسرائیل حواله می‌کنند. در همین اکتبر و نوامبر گذشته دو گلریزان در نیویورک و کالیفرنیا توانست مجموعاً مبلغ ۹۲ میلیون در اختیار لابی «دوستان ارتش اسرائیل» قرار دهد.

بنابر این ایالات متحده با توجه به خطرات جدیدی که از شرق آسیا احساس می‌کند، شاید تمرکزش بر غرب آسیا را کاهش دهد، اما این به معنای رهاکردن اسرائیل نیست؛ بلکه همچنان با همه توان سیاسی، نظامی و حتی فرهنگی‌اش تلاش می‌کند رژیم صهیونیستی را روی پای خود قرار داده و به آن راه‌رفتن بیاموزد، زیرا گرایش اسرائیل به سایر قدرت‌های بین‌المللی ممکن است مقدمه هژمونی یک قدرت جهانی دیگر در منطقه باشد.

منبع: مشرق

انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.