هر چه این شبها سردتر میشود بیشتر به یاد آن کرسیهای قدیمی میافتم، کرسی همخوانی عجیبی با مفهوم خانه داشت که با عناصری همچون گرما، محبت، آرامش، درد دل و گاه بوی غذاهای دیر پخت عجین بود و به جان خانه ایرانی مینشست، از کرسی راه فراری نبود، نمی شد قهر باشی و دیگران نفهمند، نمی شد غمگین باشی و دیگران متوجه نشوند، نمی شد دروغ و دغلی در سر بپرورانی و همچنان در چشم دیگران بنگری و گرمای دست عزیزانت را لمس کنی، انگار وقتی کنار اهل خانه و فامیل (که آن روزها معنایی متفاوت داشت) جمع می آمدی مجبور به حرف زدن و آرامش پیدا کردن بودی، در کنج همین کرسیها چه قصهها و متلها که یاد نگرفتیم، چه مهربانیها که به رهنمود بزرگترها به بار ننشست و چه زنگارها که به یمن لطافت احوال جمع از دل نرفت.
وقتی جوان تربودم چندان اهمیت این دور هم آمدنها را نمیدانستم ، باور نمیکردم که روزی دوباره شنیدن صدای مادربزرگ برایم از تمام رویاهای جوانی پرارزشتر شود، باور نمیکردم شنیدن یک قصه از زبان مادربزرگ یا دیدن لبهایش که به ذکر میگنجد از تمام ارکسترها و سمفونیهای جهان باارزشتر شود، آن روزها همیشه بیرون رفتن از خانه و کنار دوستان بودن در سرم بود حالا اما میدانم که فرصت کم است خط خط چهره اعضای خانواده را خوب به خاطر میسپارم برای وقتی که نباشیم و یا نباشند.
میگویند هر شهری باید صداها و خاطرات و گوشههای دنج خود را داشته باشد و من میاندیشم که هر خانه ایرانی باید بهانهای برای گرمتر شدن و دور هم آمدن اعضای خانواده داشته باشد که خانواده در معنای راستین آن به واقع پناهگاه و گوشه دنجی بود که تمام زنگارها را از کولهبار خستگی برمیگرفت دریغ اما این روزها خانوادههای شاد، گرم، صمیمی و رفیق که در زمان محنت بر دفع مشقت یکدیگر میشتافتند و همخون را بر خود ترجیح میدادند کم و کمتر شده است.
در روزگاری که اتفاقا احوالات و اوضاع به گونهایاست که تمام اعضای خانواده باید یکدیگر را محکم در آغوش بگیرند و در برابر سختیها حمایت کنند، تو گویی کرسی یلدا به مثابه بهانهای برای نزدیکی نیاز جامعه امروز شده است که هر چه احوال پراکندهتر، خاطر به دوست، جمعتر.
این روزها گویی هر کسی درون خانواده سزیفوار بار غمهای خود را بر دوش میکشد و از قضا به سبک آن سوی آب برای این گسستنها هم جایگزینی اجتماعی نداریم و سردی خندههای باسمهایمان حتی از پس قابهای پررنگ و لعاب مجازی قابل رویت است.
این روزها که هر کس در خانه به کنج خلوت خود میخزد و مشغول کار خود میشود چقدر دلم هوای خانههای قدیم را میکند و بزرگترهایی که بزرگتری میکردند و بزرگ و پیر بودن را افتخار میدانستند همین بود که خط اخم عیب نبود و اگر به گوشه چشمی کوچکتری را مینواخت به هزار کرشمه این اطمینان را در قلب او مینهاد که ما پشت هم هستیم و باهمیم، چه دلپذیر بود وقتی همه چیز سر جای خود بود، کوچکترهایی که باید کوچکی را میگذراندند تا به بزرگی برسند و دلهایی که با امکاناتی بسیار کمتر، گرمتر بود یلدا یعنی ما به یاد بیاوریم که زندگی کوتاه است و باید یک دقیقه بیشتر برای باهم بودن را جشن بدانیم، یلدا بهانه خوبیاست تا فرصت دیدن عزیزانمان را از دست ندهیم، قبل از آنکه از دستشان بدهیم.
در کنار انار، هندوانه ، آجیل و لسان الغیب ...با یک بغل مهربانی، لبخند و عشق به دیدار کسانی برویم که یلداهای خاطرهانگیزی را با سرخ کردن صورتشان برایمان رقم زدهاند. حالا نوبت ماست که پدرها ، مادرها و عزیزانمان را به شیرینی یک لبخند مهمان کنیم چشمهایی که منتظرند را هرگز چشم انتظار نگذاریم شاید روزی ما هم چشم به دری بدوزیم که باز شدنش از هر چه داریم مهمتر باشد.
انتهای پیام/ج