سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

وقتی در چهره دخترعمویم نگریستم، قلبم لرزید/ او با پسر دیگری ازدواج کرد اما...

پدرم می‌گفت: ضرب المثل معروفی هست که می‌گوید: «فامیل اگر گوشت یکدیگر را بخورند استخوان های هم را دور نمی ریزند!»

به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان،خدمت مقدس سربازی را که تمام کردم، زمزمه هایی درباره ازدواجم در خانه پیچید. هر کدام از اعضای خانواده ام دختری را پیشنهاد می کردند تا این که پدرم از من خواست با دخترعمویم ازدواج کنم. تا آن روز، هیچ گاه به دخترعمویم فکر نکرده بودم.

اگر چه او دیگر ۱۶ سال سن داشت ولی هنوز در نظر من یک کودک خردسال جلوه می کرد. آن شب خیلی به «مهسا» فکر کردم. پدر می گفت: ضرب المثل معروفی هست که می گوید: «فامیل اگر گوشت یکدیگر را بخورند استخوان های هم را دور نمی ریزند!»

صبح روز بعد به بهانه دیدار با عمویم به منزل آن ها رفتم. این بار وقتی در چهره دخترعمویم نگریستم قلبم لرزید. احساس کردم او را دوست دارم و می توانم با او راه خوشبختی را طی کنم. آن روز ناهار را هم در منزل عمویم ماندم و به بهانه های مختلف سعی کردم بیشتر با دختر عمویم صحبت کنم. اگر چه مادرم اختلافاتی با مادر مهسا داشت و بیشتر اوقات با هم قهر بودند اما من تصور می کردم با ازدواج من و مهسا، اختلافات آن ها نیز به پایان برسد.

چند روز بعد از آن که موضوع را با پدرم مطرح کردم مراسم خواستگاری و عقدکنان برگزار شد و من و مهسا با هم نامزد شدیم ولی هنوز ۴ روز از برگزاری مراسم عقدمان سپری نشده بود که با بی تفاوتی های مهسا روبه رو شدم. او خیلی سرد با من برخورد می کرد و با حرکات و رفتارش چنین نشان می داد که اصلاً مرا دوست ندارد! چند روز بعد هم مادر مهسا به مادرم گفته بود که دخترم طلاق می خواهد و می گوید نامزدم را دوست ندارم و از او خوشم نمی آید! ابتدا این حرف ها را به خاطر سن کم مهسا جدی نمی گرفتم و تصورم این بود که او هنوز نمی تواند تصمیم درستی بگیرد ولی مدتی بعد با درخواست مهسا از یکدیگر به صورت توافقی جدا شدیم و او با پسر دیگری ازدواج کرد اما با شوهرش اختلافات زیادی پیدا کرد و مدام با یکدیگر درگیر بودند تا این که کارشان به طلاق کشید.

پس از این ماجرا، باز هم با دخالت اعضای خانواده ام قرار شد من و مهسا بار دیگر با هم ازدواج کنیم. یک ماه بعد از ازدواجمان مهسا باردار شد. این خبر تمام اعضای خانواده را به وجد آورد و من از همه بیشتر خوشحال شدم اما این خوشحالی هم ۶ ماه بیشتر دوام نیاورد و مهسا دوباره دادخواست طلاق داد. او در حالی که ۷ ماهه باردار است باز هم می گوید نمی تواند با من زندگی کند و امروز به کلانتری آمده ایم تا برای طلاق به دادگاه برویم ولی هر چه فکر می کنم نمی دانم عاقبت زندگی فرزندم به کجا خواهد رسید.

انتهای پیام/

منبع رکنا

برچسب ها: اخبار جنایی ، حوادث
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۴
در انتظار بررسی: ۰
م
۱۰:۲۰ ۰۳ آذر ۱۳۹۷
مرگ بر امریکا
احمد
۱۰:۱۷ ۰۳ آذر ۱۳۹۷
وقتی تجربه و شناخت انسان از محیط اطراف کم باشه اینطور میشه ، واقعا تاسف آوره این داستان
م
۱۰:۱۰ ۰۳ آذر ۱۳۹۷
باید مورد بررسی قرار بگیرد
ناهید
۱۰:۲۱ ۰۳ آذر ۱۳۹۷
موضوع مشکوکه
ملکوت
۰۷:۵۰ ۰۳ آذر ۱۳۹۷
این نشانه بی فکری در ازدواج شما هست که در زمان انتخاب چشمتون باز نکردی و ازدواج کردی در ضمن دختر عمویتون بیماری روی روانی دارد به یک روانشناس مراجعه کنید تا چند جلسه مشاوره شود.خوب هست.
مهرداد
۲۰:۲۹ ۰۲ آذر ۱۳۹۷
آخرشماچقدرخ خون.سردهستیدطلاقش.بده.بره.اون.فقط.میخادآبروی.شماراببره
ناشناس
۲۰:۰۸ ۰۲ آذر ۱۳۹۷
این ماجرا کمی بو دار نیست؟؟؟!!!
ناشناس
۱۹:۵۲ ۰۲ آذر ۱۳۹۷
عجب خدا کمکت کنه
ناشناس
۱۹:۰۱ ۰۲ آذر ۱۳۹۷
خود کرده را تدبیر نیست و انسان مسلمان و زرنگ از یه سوراخ دو بار گزیده نمیشود. با تعاریفی که از دخترعموت کردی اگر صد بار دیگه هم دزدواج کنه زن زندگی نیست کسی که هنوز اب جوهر عقد خشک نشده در خواست طلاق میده حرفی برای گفتن نداره
جواد
۱۸:۳۲ ۰۲ آذر ۱۳۹۷
براییک مرد سخت است شکست عشقی من خودم تجربه کردم. خورد میشه آدم.
منصور
۱۰:۲۸ ۰۳ آذر ۱۳۹۷
شکست عشقی یعنی چی؟؟ //
ناشناس
۱۷:۵۵ ۰۲ آذر ۱۳۹۷
بنظرتون ازدواج فامیلی خوبه ؟ از لحاظ ژنتیکی انقدر پیشرفت کردیم که مشکلی پیش نیاد ؟
ناشناس
۱۷:۳۵ ۰۲ آذر ۱۳۹۷
همسر هم همسرهای قدیم
اکبر
۱۱:۴۵ ۰۲ آذر ۱۳۹۷
آدمی که به کوچکترین مسائل زندگی بی اهمیت است،،،،، شک نکنید که بیخیاله بزرگترین مسائل میشود،،، این یک معادلست