آیا فراز و فرود مهندس بازرگان را نمیتوان عدم استراتژی مشخص او دانست؟
مهندس بازرگان یک شخص نیست بلکه نماد یک جریان فکری است بنابراین نوسانات فکری مهندس بازرگان نوسانات جریانی است و بررسی آغاز و سرانجام آن جریان، میتواند علل و زمینههای این کش وقوسها را هم تبیین کند. مرحوم مهندس بازرگان نقشه راه نداشتند البته خیلیها در جهان اسلام سعی کردند نقشه راه بنویسند و نوشتند در بین اخوانیهای مصر در زمان حسن البنا شعارشان این بود که اسلام دینشان و قرآن قانون اساسی آنان است شخصیت غیر اخوانی مثل سید قطب به سمت اخوان گرایش پیدا کرد تنها راه نجات مسلمانان را رسیدن به حکومت اسلامی دانست.
آیا کتاب کشفالاسرار را میتوان نقشه راه امام دانست یا به نوعی امام با شروع مبارزه میدانست که اقدامی میخواهد انجام دهد؟
امام نقشه راه داشتند و نقشه را به جلو بردند که آن رسیدن به حکومت اسلامی است امام در کتاب کشف الاسرار که ادامه بحث ولایت فقیه ملااحمد نراقی است ایده امام کاملا مشخص است. امام ایده و برنامه دارد برهمین اساس فضا و محیط را برای ایده خود فراهم میکند.
شما سخنرانیهای امام را در سال ۴۲ میبیند کامل مشخص میکند که امام تلاش میکند شرایط را به سمت جامعه اسلامی پیش ببرد. از دید جامعه شناسی خیلی خوبی برخوردار بود. برای فهم اندیشه امام میتوان به گفتوگویی که بین امام و آیت الله حکیم در سال ۱۳۴۴ در نجف جریان پیدا میکند رجوع کرد که حسی شبیه مرحوم مهندس بازرگان داشت که میگویند بارها اتفاقات زیادی رخ داد که ما شکست خوردیم و روحانیت تنها شد، اما امام میگویند که اگر قرار بر شکست باشد که کنار بکشیم امام حسین (ع) هم تنها شدند آقای حکیم میگویند که مگر شما حسین بن علی (ع) هستید؟ امام بر راه سیدالشهدا (ع) تأکید میکند؛ بنابراین حتی در جنبشی که در سال۴۲ و ۵۷ به وجود آورد انقلاب را به عاشورا پیوند زد؛ و در سال ۵۷ و هم در دوره بعد نسل جوانی که تربیت کرد با ادبیات عاشورا پیوند زدند پس اینجا یک مسیری مشخص شد.
اما این گمگشتی در بین طیفهای گوناگون دیگر از جمله کمونیستها هم وجود داشت؟
خیلی از افراد نمیدانستند چه بکنند حتی در آن دوره کمونیستها و دیگران تکلیفشان با خودشان مشخص نبود گاهی به دنبال چه گورا بودند و گاهی به دنبال مائو بودند. حتی یکی از مسائلی که در حق تاریخ ما تا حتی بی انصافی شد این بود که تاریخ ندید که چگونه امام تحت تاثیر برخی روحانیون مانند استراتژیهایی است که ما را از سمت جنگ چریکی و نبردهای مختلف دور نگه داشت.
واقعا با برخی از این استراتژیها مشخص نبود که کشور به چه سمتی برود حتی گاهی روحانیون داخلی و خارجی برخیگروهها مثل مجاهدین خلق را تایید میکنند درحالیکه امام کسی بود که اجازه مشروعیت را به خیلی از این حرکتها نداد. ما به عنوان کسی که انقلاب شناس هستیم و بر مطالعات انقلاب در دنیا سروکار داریم میگوییم که هیچ انقلابی با این میزان تلفات حداقلی به پیروزی نرسید.
حال بزرگان دیگر هم بودند که اهل خشونت نبودند و عاقل بودند این فصل خشونت در جریان انقلاب را باید بپذیریم که براساس یک آگاهی جدی صورت گرفته است.
یک نکته دیگر این است که در تاریخ ما «انسداد تاریخی» در جریان انقلاب گشوده شد در کتاب مرحوم مصدق به نام «خاطرات و تعلمات» که سال ۶۴ منتشر شد حداقل بیست سال قبل از آن کتاب نوشته و به طور محدود هم بیرون نیامد. خاطرات مدرس سال ۸۵ منتشر شد و یک علتشام این بود که این خاطرات دست خانواده دکتر بیانی بود و اینها تردید در چاپ آن داشتند و خود من به دکتر صالحی کمک کردم که این منتشر شود.
در هر حال جامعه ما از این انسداد بیرون آمد و گشودنیهای زیادی رخ داد مسئله دیگر که بخشی از بحثهای ما را کمک کند خروج ما از عصر استفتاء است ما در زمان آقامحمدخان در جنگ با روسها پیروز شدیم در جنگ دوم ده سال مقاومت و بعد دو سال و در مواجهه مربوط به هرات بیست ماه و در مواجهه صلح پاریس یکی ـ. دو ماه مقاومت کردیم، اما در جنگ جهانی اول هیچ کانون جدی مقاومت در سطح ملی شکل نمیگیرد و در جریان جنگ جهانی دوم براساس مطالعات حتی یک دسته مقاومت هم پیدا نشد که علیه نیروهای اشغال گر خارجی ایستاده باشند.
این بحث ترسیدن جامعه ایرانی مقابل دشمن بیگانه اتفاقا مورد توجه عراق هم بود در جریان روزهای آغازین قبل از جنگ در عراق، نماینده آنها در جنبش عدم تعهد صحبت میکند که ایران به هیچوجه ما را تهدید نمیکند، اما آنها میگویند که الان بهترین فرصت است و ایرانیان هم سابقه جنگ در سالهای گذشته ندارند الان ما میتوانیم با آنها مقابله کنیم البته بازرگان میگوید که عراقیها از ترس صدور انقلاب حمله را شروع کردند حال آنکه اینگونه نیست؛ بنابراین از این دوره ما بیرون آمدیم، ولی مسئلهای که اینجا مطرح میشود این است که بسیاری از بزرگان مان شاید آنچه را آیت الله خمینی در ذهن داشت را به آسانی حس نکرده بودند.
با این همه تفاوت بین حضرت امام خمینی (ره) و مهندس بازرگان چرا به نخستین نخست وزیر ایران معرفی شد؟
در زمان انتخاب مرحوم بازرگان برای نخست وزیری قطعا ایشان بهترین شخصیتی بود که برای نخست وزیری انتخاب شد، اما این واقعیت هم هست که دوستان برای حضور در یک جریان انقلابی که تحول انقلابی رخ داد آماده نبودند و برنامهای هم نداشتند هیچ نوشتهای از آنها وجود نداشت که حداقل به طور کلی بگویند که چه کار میخواهند بکند.
شما ملاقات مرحوم بازرگان در پاریس با امام را بیاد بیاورید که امام به مهندس بازرگان میگوید که در ایران به دنبال تشکیل دولت باشید، اما بازرگان پاسخ میدهد که با این شرایط چه کار کنیم. امام میگوید که الان محمدرضا به یک موقعیتی رسید که نمیتواند کاری کند و مثال مار سرماخورده است تعبیر بازرگان این است که امام با کمال سادگی و صراحت میگوید وقتی من برگشتم مسئله ارتش و آمریکا را حل میکنم همین نشان میدهد که عصر استسفاء گذشته است. اما این جریان هنوز از این تاریخ استسفایی خود خارج نشده و شهامت و شجاعتی که بین مردم ایجاد شده بیرون نیامده است و این واقعیت است.
وقتی که بازرگان نخست وزیر میشود در دانشگاه تهران رسما اعلام میکند که من موتورم ضعیف است امام مثل بولدزر همه چیز را میشکنند و جلو میروند بعد هم به همه میگوید که آرامتر بروید درحالیکه او یک مربی در جام جهانی بوده نمیتوانسته خود را کنار بگذارد اگر توانایی این شرایط را نداشت باید صادق بود و جلو نمیآمد. حال این سوال همیشه برای من هست که چرا ایشان بعد چند ماه چنین اعلام میکند چرا نخست وزیری را پذیرفت.
نکته دیگر این است که در بحث حکومت اسلامی کتابهای متعددی نوشته شد سال ۵۴ سندی پیدا شد که ساواک در آن صریح میگوید این سند قانون اساسی جمهوری اسلامی است سال ۵۷ این بحث مطرح شد که جموری اسلامی به عنوان نظام و الگوی مورد نظر که امام مطرح کرد، نخست وزیر انقلاب است یک مرتبه گفتند جمهوری دموکراتیک اسلامی دو صفحه حتی درباره این جمهوری وجوددارد؟ چه توقعی داریم که به آسانی بپذیریم جامعه بدان رضایت دهد.
من یک گله مندی از مهندس بازرگان دارم در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت او درباره جنگ اظهارنظری دارد که میگوید جنگ معرف انقلاب و جنگ محصول انقلاب است واقعا به نظر شما تجاوز عراق به ایرن محصول انقلاب ما بود یا محصول فرصت طلبی عراق بود؟ یک مطالعه اگر سیر تاریخ جنگهایی که عراق بر ما تحمیل کرده از جنگ چالدران به بعد ما به خاطر اینکه انقلاب کردیم جنگ شده و جالبتر اینکه او مینویسند آیا وقتی خرمشهر تخلیه شد ارتش عراق عقب نشینی کرد؟
از همه اینها مهمتر او سال ۶۲ کتاب انقلاب ایران در دو حرکت را نوشته است که تروریسم سازمان مجاهدین که ۱۷ هزار نفر را در کشور کشت را تروریسم نخواند. آیا واقعا این تروریسم داستان همت و عشق به شهادت است؟ خیر بی انصافی است که همت و عشق را با مزدوری یکی بدانیم همان اندازه این کلام نادرست است که بگوییم رهسپاران جبههها با اعتقاداتشان مامور اینتلیجنت سرویس هستند. واقعا بین شهید و مجاهدی که در جبهه برای دفاع از سرزمین جان گذاشته است با عضو یک سازمان تروریستی که برای قدرت سیاسی وارد درگیری شده و مردم بی گناه را کشته است تفاوتی نیست.
۱۷ هزار نفر در این کشور با گلوله شاگردان آقای بازرگان قتل عام شدند چرا برای این گله نمیکنیم چرا نمیگوییم راه بازرگان اشتباه بود که خروجی آن نتیجه اش این شده است؟ چرا به مردم نمیگوییم و وجدان خود را قاضی نمیکنیم؟ این حقیقت دارد چرا سال ۶۲ هنوز این ماجرا را شهادت اعلام میکنید؟.
برای همه بزرگانی که چه درست چه نادرست زحمت کشیدند برای کشور آرزوی مغفرت میکنم، اما من به عنوان یک معلم تاریخ و شاهدی که از ابتدا هر چه از هر طرف بوده را خوانده و حقایق تاریخ را براساس روایتهای مختلف ببینیم و قضاوت عادلانه بکنیم.
منبع: فارس
انتهای پیام/