به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. در این مطلب به مرور گزیدهای از این کتاب برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف پرداخته شده است.
آنچه پیشرو دارید بخش چهارم گزیدهای است که پیش از این سه بخش از آن منتشر شده است. در سه بخش گذشته جایگاه انسان و اومانیسم در آموزهحلقه انحراف، میدا و منشأ اومانیسم و جایگاه انسانگرایی و نسبت انسان و خدا در آموزههای کابالا مرور گردید. در این بخش نسبت خدا و انسان در آموزههای حلقه انحراف بررسی بیشتر خواهد شد.
اسفندیار رحیممشایی، از منطقی میگوید که آینده را تصاحب خواهد کرد. منطقی که از دید او از ترکیب سه عنصر خدا، انسان و جهان، آینده را خواهد ساخت:
«هر منطقی که بتواند در آیندهای نزدیک، ادبیاتی داشته باشد که سه عنصر انسان، خدا و جهان را بر اساس مناسبات صحیح، ترکیب کند، آینده از آن اوست.»
در تفکر مشایی، انسان نه تنها در مرکز عالم قرار داشته و در جای خدا نشسته است، بلکه شایسته تعظیم بوده و تعظیم خدا در تعظیم انسان مصداق پیدا میکند. وی در این باره سخنان متعدد زیادی گفته است:
«اگر کسی دنبال تعظیم خدا است، باید دنبال تعظیم انسان باشد.»
«تعظیم پرچم، تعظیم نعمتهای الهی و تعظیم انسان است که در واقع، برای خدا تعظیم کردهایم.»
«انسان، محور عالم است و انسان است که فضیلتها را میشناسد و اگر میخواهیم خداوند را تجلیل کنیم باید انسان را تجلیل کنیم.»
حلقه انحراف معتقد است که اساساً این انسان است که به هستی معنا میدهد و هستی، طفیلی وجود انسان است و بدون انسان، هیچ معنا و مفهومی ندارد. در نظر این حلقه، انسان همه عالم است و آفرینش بدون انسان معنایی ندارد؛ حتی خدا هم برای شناخته شدن خود محتاج انسان بوده و میبایست انسان را میآفرید. محمود احمدینژاد در اینباره میگوید:
«انسان بالاترین موجود عالم هستی و بالاترین مخلوقی است که همه عالم برای او خلق شده و اگر انسان را از مجموعه عالم خلقت کنار بگذاریم، دیگر همه عالم، بی معنا و عبث خواهد بود.»
«اگر انسان نباشد راهی برای شناخت خدا در عالم وجود ندارد.»
«خداوند انسان را آفرید تا به واسطه خلق او به همه ملائک و موجودات عالم فخر کند. اگر انسان نبود جایی برای تجلی صفات خدا و شناخت خدا وجود نداشت.»
«انسان همه عالم است و اگر انسان نبود هیچ ظرفی برای بروز عدالت و زیباییها وجود نداشت، جایی نبود که خدا در آن معرفی شود. پس همه عالم عبارت از انسان، شناخت خدا و در گرو آن شناخت انسانیت است. به طوری که همه مصلحان عمر، توان و جان خود را بر سر صیانت از انسان و انسانیت گذاشتند.»
اسفندیار رحیممشایی نیز در اینباره میگوید:
«اگر کسی قدر آسمان را بشناسد باید قدر انسان را بشناسد، اگر قدر انسان شناخته نشود، قدر خداوند شناخته نخواهد شد. اگر میخواهید خدا را معرفی کنید، انسان را معرفی کنید. چرا که راه دیگری برای معرفی خدا وجود ندارد.»
اکبر جباری، چهره تئوریک، ولی حاشیهای این حلقه نیز معتقد است که انسان، یگانه سوژه هستی است که به همه عالم، معنا میبخشد:
«انسان به عنوان یگانه سوژهٔ هستی، به همهٔ عالم، هستی میبخشد؛ تمام ماسوای او ابژهای خواهند بود که معنای خودشان را از این یگانه سوژه میگیرند.»
با این نگاه انحرافی در ساحت وجود و هستی، تنها سوژه هستی (فاعل شناسا) در هستی، انسان است و تمام آنچه خارج از انسان قرار دارد، ابژههایی هستند که معنای خود را از انسان میگیرند. این سخن به وضوح یادآور بحث «خدا؛ موجودی ساخته ذهن انسان» در نزد حلقه انحراف است که پیشتر به آن اشاره گردید. آنجا که مشایی گفته بود به عدد انسانها خدا وجود دارد و جباری با تأسی از فیلسوف ملحدی، چون «فویرباخ»، خدا را مفهومی تلقی کرده بود که ذهن انسان، آن را ساخته است. به عبارت دقیقتر از نگاه این حلقه انحرافی، انسان که یگانه سوژه هستی است و به همه عالم معنا میبخشد، به خدا نیز معنا بخشیده و خدا محصول ذهن و تخیل انسانهاست!
این در حالی است که انسان، خود مخلوق است و این خالق است که به همه عالم معنا میدهد. نظام خلقت، نظامی است احسن و حکیمانه که براساس لطف و رحمانیت الهی خلق شده است. هستی، ویژگیها، اساس حرکت و بود و نبودِ نظام خلقت از «الله» است، نه از انسان یا هر مخلوقِ دیگری.
آموزههای اومانیستی حلقه انحراف در این انگاره که «انسان یگانه سوژه هستی بوده و به ماسوای خود معنا میبخشد.» متوقف نمانده و به گزارههای عجیبتری، چون «همه چیز از انسان است و خارج از انسان، چیزی وجود ندارد» میرسد. در این باره احمدینژاد میگوید:
«به نظرم همواره باید از انسان شروع کنیم. نقطه شروع خود انسان است. اصلاً همه چیز از انسان است. مربوط به انسان است. خارج از انسان چیزی وجود ندارد.»
وی در جای دیگری میگوید که اگر انسان را حذف کنیم چیزی از عالم مخلوقات باقی نمیماند:
«اگر انسان را از هستی برداریم، چیزی از عالم مخلوقات باقی نمیماند.»
البته این حلقه به این جایگاه برای انسان و این حد از اومانیسم هم اکتفا نکرده و معتقد هستند که نه تنها با حذف انسان، عالم مخلوقات حذف میشود، بلکه با حذف انسان، خدا نیز حذف خواهد شد:
«انسان اهمیتش به همین علم است. اگر علم را برداریم، انسان حذف میشود. انسان را که حذف کنیم، دیگر نیازی به حذف خدا نیست، زیرا خدا دیگر خودش حذف شده است.»
در این نگاه بعد از حذف انسان، نیازی به حذف خدا نیست، بلکه گویا انسان همان خداست که با حذفش به صورت منطقی خدا نیز حذف میشود!
ظهور اسماء
اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد معتقد هستند که به دلیل ظهور اسماء الهی در انسان، انسان تجلی آیینه و ظرفِ معرفی و ظهور خدا و جانشین خدا در عالم شده است. از نظر احمدینژاد و مشایی، ظرفیت انسان، ظرفیت خدا است و انسان برای خدا شدن آفریده شده است. آنان در اینباره به کرات سخن گفتهاند و بر آن تأکید نمودهاند:
«تجلیل انسان یعنی تکریم و تجلیل خداوند. اگر بخواهیم علم خدا را ببینیم باید علم انسان را ببینیم و اگر بخواهیم جمال الهی را زیارت کنیم باید جمال انسان را زیارت کنیم. عظمت خداوند در انسان متجلی شده است.»
«انسان جلوه خداست. تجلی اسماء و صفات اوست. خداوند وقتی انسان را خلق کرد و آن مباحثه معروف با ملائک پیش آمد و فرمان سجده به انسان را داد، این سئوال مطرح شد که مگر به غیر خدا میتوان سجده کرد. آیا جز این بود که انسان جلوهای از خود خداوند بود که او فرمان داد بر آن سجده شود؟»
«انسان جانشین خداست، یعنی باید علمش علم خدا، فهمش فهم خدا، فضلش فضل خدا و ظرفیتش ظرفیت خدا بشود! باید به آسمان برسد و به خدا وصل بشود.»
«انسان جانشین خداست. یعنی همه اسماء الهی میتواند در وجود انسان متجلی شود. خدا عالِم به همه آسمانها و زمین است و انسان هم میتواند.»
محمود احمدینژاد حتی معتقد است که انسان میتواند همه اسماء الهی را به ظهور و تجلی برساند و از این رو به خدا شباهت کامل دارد! و بخش یا تمام اختیارات خدای متعال را نیز دارا است:
«جانشین یعنی اولاً با اصل شباهت دارد و در ثانی دارای بخش یا تمام اختیارات اصل است. یعنی انسان میتواند و باید به جایی برسد که جز بر خالق خود همه اسماء الهی را به ظهور و تجلی برساند.»
«همه این عالم خلق شده است برای انسان و انسان مهمترین موجود این عالم است. شریفترین موجود این عالم است. جایگاهی که خداوند متعال برای انسانها در نظر گرفته است بالاترین و رفیعترین جایگاه است. کنار خدا، جوار خدا، خدایی شدن، جلوهٔ خدا شدن، خدایی زندگی کردن. این همان شأن انسانهاست. همه انسانها میتوانند به مرزهای جایگاه پیامبران و صالحان برسند. همه انسانها (میتوانند)»
از نظر این حلقه با توجه به جایگاه انسان که میتواند خدا شود و بخش یا تمام اختیارات خدا را نیز دارا است، این توانایی و شایستگی را دارد که عالم را مسخّر خود گرداند:
«انسان خلیفةالله است و با اتکا به قدرت خدادادی این توانایی و شایستگی را دارد که علاوه بر نیروها، استعدادهای عالم را مسخّر خود گرداند.»
بسیاری از علمای بزرگ اسلام معتقدند که خداوند متعال، حقیقت اسماء الهی را به حضرت آدم علیهالسلام آموخت نه به انسان به صورت عام. درحالی که مشایی و احمدینژاد مدعی ظهور اسماء الهی در انسانها به صورت عام هستند!
در آیات آفرینش مورد اشاره، شخص حضرت آدم علیه السلام محور است و اشارهای به عموم انسانها نشده است. در واقع آیات، ظهوری در خلقت همه انسانها یا نوع انسان به عنوان خلیفةالله ندارند. از سوی دیگر اگر همه انسانها مظهر اسماء الهی و در جایگاه تعظیم و سجود فرشتگان بودند و توانایی رسیدن به مقام خلافت الهی را داشتند، خداوند متعال در قرآن کریم آیههای بسیاری در سرزنش انسان و حتی غالب انسانها نازل نمیفرمودند. در روایات نیز، احادیث متواتر یا قطعی که اثبات کننده نگرش مشایی باشد، نه تنها وجود ندارد، بلکه از ائمه معصومین علیهم السلام احادیث قطعی در درست است که خلیفه الهی را محدود در انبیا و اهل بیت علیهم السلام میدانند.
همچنین در صورتی که همه انسانها، شرایط رسیدن به جایگاه خلافت الهی و جانشینی خدا بر روی زمین را داشتند، بایستی بر روی زمین در یک زمان واحد همه انسانها (یا تعداد بسیاری زیادی از انسانها) به جایگاه جانشینی برسند، حال آنکه چنین فرضی محال است.
جانشینی انسان در زمین هم، نه به دلیل قصور، غیبت یا نقص خداوند است که ذات حضرت حق، مطلق و عاری از هرگونه نقص است، بلکه به دلیل نقص عمومی انسانهاست. همچنین انسان به صورت عام نمیتواند بلاواسطه از حضرت حق، فیض، علوم و معارف و احکام الهی را دریافت کند، که اگر چنین نبود و انسان به صورت عام میتوانست چنین دریافتی داشته باشد اساساً جانشینی خدا بر زمین معنایی نداشت.
همچنین اگر این ادعا مطرح شود که انسان جانشین خداوند شده است تا به کمال برسد، بایستی پرسید چگونه موجودی پر از نقص و خالی از دریافت الهی میتواند جانشین خدا شود تا در ادامه مسیرش به کمال برسد؟ بنابراین جایگاه جانشینی و خلافت الهی و ظهور اسماء الهی جز در انسان کامل که همان امام معصوم علیهالسلام است، نمیتواند باشد.
از این رو نگرش عناصر شاخص حلقه انحراف در عمومیتانگاری از جانشینی خدا برای همه انسانها، از آموزههای مکتب اهل بیت علیهم السلام انحراف داشته و «ولایت خاصه» که یک امر اختصاصی به حضرات معصومین علیهم السلام است را عمومیت بخشیده و همگانی میکند.
منبع: مشرق
انتهای پیام/