اما به نظرم مهمتر از آن پاسخ به این سوال است که چه میشود مجموعهای مبارز که هسته مرکزی آن را عموما دانشجویان تحصیلکرده مسلمان با دغدغههای عدالتخواهانه و ضداستبدادی و کموبیش دینی تشکیل دادهاند، در یک روند نسبتا کوتاه به جایی میرسد که اعضایش سلاح به دست بگیرند و علیه همه آن آرمانهای سابقش ماشه بچکاند. اینکه چطور میشود یک تشکیلات فاصله بین روشنفکری – حداقل در ادعا- و تروریسم را به سرعت میپیماید، موضوعی مهم است و بررسی آن علاوهبر ارزش تاریخی شاید مصادیق بهروزی هم پیدا کند.
با نگاهی اجمالی به گروههای مبارز پیش از انقلاب تسامحاً میتوان مجموعه اپوزیسیون حکومت پهلوی را به سه دسته عمومی تقسیم کرد؛ سه جریان که بهرغم داشتن هدف مشترک سلبی در بعد ایجابی تفاوتهایی در فرم و محتوا با هم داشتند. جریان اول موسوم به جریان راست (۱) که شامل گروههای ملیگرا و ملیگرا- مذهبی مانند جبهه ملی و نهضت آزادی میشد، در روش مبارزاتی بیشتر متمرکز بر روشهای سیاسی نخبگانی در چارچوب رژیم و مدل پارلمانتاریستی رفتار میکردند، جریان دوم گروههای چپگرا بودند که در محتوا بیشتر به گفتمانهای ماتریالیستی و کمونیستی گرایش داشتند و روش مبارزاتی آنها مسلحانه و نظامی بود و جریان سوم، گروههای اسلامگرا و نزدیک به روحانیت بودند که روش مبارزاتی مردمی و ناظر به حرکت توده عمومی مردم را در پیش گرفته بودند. هسته اولیه سازمان مجاهدین در سالهای آغازین دهه ۴۰ و از بدنه نهضت آزادی شکل گرفت. نسل جوان نهضت آزادی که مدل مبارزاتی نهضت آزادی و مهندس بازرگان را حداکثری نمیدید، تصمیم گرفتند از نهضت جدا شوند. نگاه حداقلی نهضت در تحدید قدرت شاه تا روزهای پایانی رژیم و تا سال ۵۷ هم ادامه پیدا کرد و این موضوع سبب شد جوانان پرشر و شوری مانند محمد حنیفنژاد، سعید محسن و بدیعزادگان با هدف مبارزه حداکثری با حکومت شاه و استفاده از روش قهرآمیز در سال ۴۴ اقدام به تشکیل سازمان مجاهدین خلق کنند.
بعدها حسن نیکبین (عبدی)، علی مشکینفام، ناصر صادق، علی میهندوست و حسین روحانی نیز به آنها پیوستند. سازمان نوپا و جوان مجاهدین در حالی حداکثری دیدن مبارزات را از جریانهای اسلامگرا وام گرفت که روشهای مبارزاتی آنها را قبول نداشت و بیشتر سعی کرد شبیه گروههای چپ مبارزه کند؛ مبارزهای مسلحانه که بسیار پرهزینه است و طبعا نمیتواند خیلی مردمی باشد و نخبگانی و درشمار محدود باقی میماند.
صورتمساله نشان میدهد که در سال ۴۴ سازمانی تشکیل شده است که دیگر هیچ نسبتی با نهضت آزادی و تفکرات مهندس بازرگان نه در هدف و روش و نه در ایدئولوژی ندارد، اما واقعیت چیز دیگری است. اسناد و مدارک نشان میدهد اعضای سازمان از زمان تاسیس تا دستگیریهای سال ۵۰ و بعد انشعاب سال ۵۴ و به اصطلاح تصفیه تشکیلاتی این سال درگیر مسائل فکری مهمی هستند که برای حل آنها عموما به کتب و آثار پدر معنوی خود یعنی مهندس بازرگان رجوع میکنند. مساله اصلی سازمان در این سالها اولا نسبت دین و علم است و ثانیا روش و مدل مبارزه.
سازمان در سال ۱۳۵۰ عملیاتهایی را انجام میدهد، اما قبل از آنکه کار به عملیات خیلی مهمی بکشد، برخی از اعضای مرکزی دستگیر شده و ۹ نفر از آنها یعنی حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان، عسگریزاده، مشکینفام، ناصر صادق، میهندوست و محمد بازرگانی اعدام میشوند. حکم اعدام مسعود رجوی هم با رایزنی برادرش که کارمند سازمان ملل است به حبس تبدیل میشود (۲) با تضعیف مرکزیت سازمان و پایان نسل اول چالشهای نظری به نقطهای میرسد که در سال ۵۴ منجر به انشعاب و صدور بیانیه موسوم به تغییر مواضع ایدئولوژی سازمان در ۴۰ صفحه و توسط گروهی از اعضای خارج زندان میشود. سه فراز مهم این بیانیه نشاندهنده چالشهای اصلی اعضای سازمان تا آن روز است؛ «.. پس از چهار سال مبارزه مسلحانه و دو سال بحث و گفتوگوی ایدئولوژیک به این نتیجه رسیدهایم که مارکسیسم تنها فلسفه واقعی انقلابی است»، «اسلام به دلیل اعتقاد به خدا و نبوت و قیامت نمیتواند مبشر پیروزی نهایی زحمتکشان و مستضعفان باشد» و «هرچه پوستین کهنه اسلام را وصلههای علمی زدیم، از جای دیگر پاره شد». در بین این سه عبارت به نظر میرسد عبارت سوم مهمتر است و عبارتهای اول و دوم استنتاج اعضای مارکسیستشده سازمان از عبارت آخر است و این مسالهای است که قبلا مهندس بازرگان سعی کرده در آثار خود به آن پاسخ دهد. از قضا نوع پاسخگویی مهندس بازرگان است که خواسته یا ناخواسته سازمان را به نقطه انحطاط میکشاند.
مرحوم بازرگان و مرحوم یدالله سحابی و اعضای نهضت آزادی که نسبت به جبهه ملی نگاه مذهبیتری داشتند، از زمان تاسیس و ارتباط با بدنه دانشجویی و در تقابل با فضای فکری آن زمان و موج بلند و پرجاذبه روشنفکری آن عصر که مارکسیسم بود، تلاش داشتند بین دین و علم تلفیقی ایجاد کرده و ثابت کنند دین اسلام علمی است، تا مقابل مارکسیستها و غربیها حرفی برای گفتن داشته باشند، اما عدم تسلط به مبانی فقهی و دینی روشن و دقیق سبب میشود مجموعه تعلیماتی که به بدنه نهضت و سمپاتهای آن و طبعا نسل جوان سازمان مجاهدین منتقل میشود، حکم همان وصله زدن پوستین کهنه را داشته باشد. ردپای اثر این عبارت بیانیه تغییر ایدئولوژیک سازمان را در جای جای تعالیم مهندس بازرگان میتوان دید. (۳)
کتاب اصلی آموزش ایدئولوژی سازمان یعنی کتاب «راه انبیا، راه بشر» بهشدت تحت تاثیر کتاب «راه طیشده» مهندس بازرگان است. کتاب مرجع دیگر سازمان یعنی شناخت که ظاهرا توسط حسین روحانی نگاشته شده، در بخشهایی کاملا برگرفته از ابزار شناختی آریانپور و آن هم ملهم از نوعی نگاه مارکسیستی است.
کشمکشهای درونی سازمان بعد از بیانیه تغییر ایدئولوژی اوج گرفت و خشونت برونسازمانی تبدیل به خشونت درونی و حذف فیزیکی اعضا منجر شد (۴) و بدنه مارکسیست سازمان به خشنترین روشها بدنه اسلامگرا را از تشکیلات حذف کرد. خشونت و سبوعیت سازمان که در سالهای بعد از انقلاب و پس از پایان دوره ریاستجمهوری بنیصدر و اعلام رسمی مبارزه مسلحانه مجاهدین با نظام بروز کرد، میراث همین خشونت است.
در واقع اعضای جوان نهضت آزادی هرچند سعی کردند در سال ۴۴ از نهضت آزادی انشعاب کنند، اما به لحاظ فکری هیچگاه نتوانستند از زیر یوغ نهضت خارج شوند و التقاطی که آنها را به نقطه خشونت رساند، حاصل همان تعالیم پدران معنوی است. در واقع جوانان نهضتی منشعبشده در عرصه فکر کاری نکردند جز تکرار طوطیوار وصله پینههای بزرگان نهضت آزادی و شخص مهندس بازرگان.
هبوط سازمان منافقین از روشنفکری تا ماشه چکاندن، اما تنها با التقاط فکری اتفاق نیفتاده است؛ گروههای زیادی در تاریخ بودهاند که در عین اعوجاج فکری به گوشهای خزیدهاند و خشن نشدهاند. ظهور گروههایی مانند فرقان یا در ابعاد وسیعترش همین منافقین حاصل همداستانی التقاط و رادیکالیسم است.
الگو گرفتن از شاخه خارج کشور نهضت آزادی به رهبری ابراهیم یزدی که ملهم از انقلابهای کوبا، الجزایر و... مسیر آموزش چریکی را در پیش گرفته بودند و روشهای بهکارگرفته شده توسط گروههای محفلی و چریکی چپ سبب رادیکال شدن سازمان مجاهدین شد؛ روشی که پس از انقلاب هم با چراغ سبز رئیسجمهور وقت در سال ۶۰ امتداد یافت و فجایع خونینی را رقم زد.
پینوشتها
۱- مفهوم راست به لحاظ سیاسی، تاریخی از آن زمان تاکنون دچار دگردیسی فراوانی شده است.
۲- هرچند بعدها برخی از اعضای سازمان تبدیل حکم اعدام رجوی به حبس ابد را مشکوک اعلام کردند و معتقد بودند او از ابتدا عامل نفوذی ساواک برای تغییر در مشی و حرکت سازمان بوده است.
۳- بازرگان در «مطهرات در اسلام» تلاش دارد ثابت کند آنچه در اسلام طاهرکننده است، دلایل علمی دارد (آب- آفتاب – خاک و...). وی در کتاب راه طیشده بدون استدلال صریح و دقیقی علوم حسی و تجربی را پایه تعالی و رشد میداند و معتقد است رشد این علوم بشر را درنهایت به همان مقصدی میرساند که دقیقا از پیش به سوی آن دعوت شدهاند، بنابراین راه علم همان راه طیشده انبیا است. او به همین دلیل اروپاییان را در خط انبیا میداند و حمام رفتن صبحگاهی و گاهی قبل از آفتاب آنان را به منزله وضو و غسل مسلمانان، خواندن سرمقاله و روزنامه نیمهخواندن و به اخبار رادیو گوش دادن را صلواهالوسطی و کتاب خواندن بعد از ناهار را در حکم تعقیبات نماز ظهر میداند. خوابیدنشان را همان هشت ساعت خواب شرعی مومنان که عبادت هم هست میشمارد و به قمارخانه و میخانه و رقاصخانه رفتنشان را بسیار اندک و قابلملاحظه شمرده و ورزش و تئاتر و موزه رفتن شبانه آنها را در حکم امور مستحبی میداند.
۴- در بیرون زندان و پس از اختلاف بین مجید شریف واقفی (که ایدئولوژی جدید مارکسیستها را نپذیرفته بود) و بهرام آرام و تقی شهرام (عوامل اصلی تغییر ایدئولوژی)، در ۱۷ اردیبهشت ۵۷ آرام و شهرام و تنی چند از هواداران او با کمک لیلا زمردیان (زن شریف واقفی که با بهرام آرام ارتباط داشت) شریف واقفی و صمدیه لباف که مخالف ایدئولوژی مارکسیستها بودند را ترور کردند و جنازه شریف واقفی را سوزاندند و لباف که زخمی شده بود، توسط ساواک دستگیر و اعدام شد.
گروه تغییر ایدئولوژییافته در جریان پیروزی انقلاب (اوایل ۵۷) با گروههای مائوئیست ادغام و نام «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» را برای خود (که بهطور خلاصه به آنها «پیکار» میگفتند) انتخاب کردند.
منبع:روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/
عالی بود. لطفا ادامه روند فعالیت منافقین رو هم توضیح بدید.