سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

سروده شاعر مهاجر افغانستانی برای مردم مظلوم ارزگان

سید ابوطالب مظفری شاعر مهاجر افغانستانی، سروده ای را  با عنوان «یاقوت  بازمانده ز تاراج ارزگان»  سروده است.

به گزارش حوزه افغانستان باشگاه خبرنگاران جوان، طالبان از چند روز پیش با حملات گسترده به منطقه «ارزگان خاص» سبب کشته شدن و آوارگی ساکنان این منطقه شدند.

حملات طالبان بازتاب گسترده ای در پی داشته است. سید ابوطالب مظفری شاعر مهاجر افغانستانی، سروده ای را  با عنوان «یاقوت  بازمانده ز تاراج ارزگان»  سروده است:

بودم به خلوتی و نظر بسته بر جهان 
با خویش، بدگذاره و با خلق، بدگمان 
تلخ و ترش، خلاف همه طبع‌های شاد
با بغض‌های مستندِ در گلو نهان
غم چکه چکه از قلمم، نَشت ناله داشت
چون تار زِه شکسته،بدآهنگ و بد زبان
دشمن ستاده هرقدمی، دشنه در کمین
یاران نهاده تیر دو سر، چلۀ کمان 
اسب چموش زندگی  و  راهِ بد قلق
آزرده بود، روح مرا تا بُن سِنان

القصه، حال و قال چنین بود تا ز مهر
پیکی رسیدم از طرف یار مهربان
گفتم دگر کند، مگر این تحفه، حال را
آری چنین کنند ز احباب، ارمغان
پیکی مصور آمد و نقشی به رخ کشید
نقشی کزآن شکست مرا، بند استخوان
دیدم تو را شکسته‌تر از روزگار خویش
باری، دلم گرفت ز تقدیر آسمان
دیدم به کاخ جور، گلوی تو سرخ بود 
آنسان که بر کنارۀ جو، باغ ارغوان
چون شمع با زبان شده یکباره مشتعل 
چون کوه از درون شده گویی شرر فشان 
دیدم در آن میانه صدایت غریب بود
چون بازِ سرخِ عرشی گم کرده آشیان
گفتی:منم به کیسه تاریخ این دیار
یاقوت باز مانده ز تاراج ارزگان
ای رفته تا ضیافت اندوهِ ناگزیر
سقراط قصه‌های غم و جام شوکران
تاریخ‌دان فلسفۀ جاودان شکست
ناطور دشت و وارث شمشیر و  برلیان
ما گله‌های گمشده‌ای کوه و دره‌ایم
با ما بگو که راه کدام و کجا نشان؟
ما بسته‌های جان و جهانیم از قدیم
ای آشنای جان من از ایل و خانه‌دان!
ما عشق را به خون جگر کسب کرده‌ایم
گیتی نداده است به ما ارث رایگان
هم دل نهاده بر سر سودای عاشقی 
هم جان نهاده بر سر پیمان جاودان
دشت هزارحادثه را در شب خطر
هی آمدیم، پای به زنجیر، خونچکان
بسیار بَدرَه ها که گرو برد، در گذر
از گوش و دست و سینۀ ما دزد و گزمگان
بسیار بوده‌اند بد اندیش و بدسگال 
گم خواستند از من و تو، دُود و دُودمان
بر راه‌ها ز کلۀ مردان، منارها
در شهرها ز حجله دوشیزگان، فغان  
مهمان بزم عشرتشان دختران قوم 
آذین کوی و برزن ‌شان، نعش سروران 
«قومی ظلوم»، پیر و جوان جمله متهم
ارباب و خان و سید و ملا و خانمان

کوتاه قصه؛ تاب ندارده، چکامه‌ای
شرح «هزار ساله ستم بر هزاره‌گان»
شب تیره، سال سرد، وطن دور، دل غمین 
طبع از درون فسرده و این چامه ناتوان
می‌خواستم به شکوه بیارم به محضرت 
حالی که مانده بود از آن یار، در نهان

انتهای پیام/

 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.