سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

چگونه دلشوره را به زانو در بیاوریم؟

در این مطلب به چگونگی مقابله با دلشوره‌های روزمره پرداخته شده است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛همه ما در زندگی با مسئله‌ای روبه‌رو هستیم به نام معنای زندگی. اگر دقت کنیم اکثر بی‌حوصلگی‌ها و بی‌تابی‌ها و افسردگی‌ها و... در نهایت به آنجا ختم می‌شود که من به دنبال معنای زندگی هستم. معنای زندگی خود را پیدا نمی‌کنم و بر اساس تیپ شخصیتی خود دچار خشم می‌شوم، معنای زندگی خود را پیدا نمی‌کنم و بر اساس تیپ شخصیتی خود دچار بی‌حوصلگی یا افسردگی می‌شوم.

دقت کنید که فی‌المثل ملال‌های ما از کجا می‌آید؟ یک بی‌حوصلگی ساده از کجا می‌آید و شیوه برخورد و مواجهه ما با این ملال‌ها و بی‌حوصلگی‌ها چیست؟ حال از یک زاویه متفاوت‌تر می‌توان به این خشم‌ها یا ملال‌ها و بی‌حوصلگی‌ها نگاه کرد. اغلب ما وقتی این نشانه‌های بی‌قراری را در درون خود می‌بینیم می‌خواهیم روی آن را بپوشانیم. چطور؟ مثلاً می‌گوییم برویم شمال دلمان گرفته است. برویم مهمانی، برویم خرید یا برویم سینما. اینکه شما شمال بروید یا خرید کنید یا سینما بروید اتفاق قابل سرزنشی نیست، اما موضوع آنجاست که ببینیم ریشه این خرید رفتن‌ها یا شمال رفتن‌ها از کجا می‌آید. اگر من در درون خود بگردم و ببینم که ریشه و پایه بسیاری از رفتار‌های من از یک رنج درونی می‌آید، در آن صورت می‌توانم به جای آنکه روی آن رنج را گل‌کاری یا چمن‌کاری کنم تا نبینم می‌توانم با آن رنج یا ترس یا آن دلشوره یا آن بی‌حوصلگی روبه‌رو شوم.

بی‌حس کردن مسئله، مسئله را حل نمی‌کند

من می‌توانم این تمرین را در زندگی خود داشته باشم. هر زمان که دیدم بی‌حوصله شده‌ام یا دچار دلشوره هستم به جای آن که بلند شوم در یخچال را باز کنم و هرچه در یخچال است را بریزم در شکمم، به جای آن که فوراً تلویزیون را روشن کنم، یا اینکه بی‌هدف وب‌گردی کنم، یعنی مثلاً بروم کانال‌های بی‌سر و ته را در تلگرام چک کنم، بهتر است اجازه دهم که با آن بی‌قراری یا دلشوره روبه‌رو شوم.

دلشوره یا بی‌قراری یا ملال در واقع از زاویه‌ای بالاتر بهترین دوستان من هستند؛ اگر بتوانم از آن‌ها فرار نکنم، به این می‌ماند که من دست خود را به اتوی داغ چسبانده‌ام. از آن طرف حسگر‌های عصبی‌ام را هم بی‌حس می‌کنم، یعنی اجازه نمی‌دهم که درد در من منتشر شود، معلوم است که دست من بعد از مدتی به خاکستر تبدیل می‌شود و می‌سوزد و کارآیی خود را از دست می‌دهد، اما اگر من حسگر‌های عصبی‌ام را بی‌حس نکنم و اجازه دهم که در تماس با درد – مسئله‌ام- بمانم، خیلی سریع دستم را از روی اتوی داغ برمی‌دارم و شانس اینکه دست من نجات پیدا کند و کارآیی خود را داشته باشد بسیار بالا خواهد بود.

آیا این اتفاق در درون ما هم به شکلی دیگر روی نمی‌دهد؟ وقتی درد بی‌حوصلگی یا درد ملال یا درد بی‌قراری در من می‌خواهد منتشر شود من به جای اینکه خود را با خوردن یا سیگار کشیدن یا خرید رفتن یا شمال رفتن بی‌حس کنم می‌توانم متوجه آن درد باشم. بنشینم و در یک تأمل و سکوت درونی به آن بی‌حوصلگی یا ملال یا دلشوره که پیک و فرستاده درد واقعی من هستند نگاه کنم. فقط در این صورت است که مسئله من حل خواهد شد وگرنه با خرید رفتن یا سیگار کشیدن یا خوردن یا شمال رفتن فقط مسئله خودم را گل‌کاری کرده‌ام.

مثل کودکی نباشید که دست‌هایش را از ترس روی صورتش می‌گذارد

هر وقت دچار بی‌حوصلگی یا ملال می‌شوید به آن نگاه کنید. مثل یک پیک عزیز که از یار برای شما پیام آورده به صورتش نگاه کنید. در آغاز ممکن است این کار بی‌فایده یا مسخره به نظر برسد، اما این‌ها قضاوت‌های ذهنی است. اجازه بدهید آن احساس بی‌قراری در شما وجود داشته باشد و از آن فرار نکنید. درباره‌اش تحلیل ذهنی نکنید. نگویید که چرا این احساس بی‌قراری هست یا من چقدر بدبختم. بسیاری از ما با حس‌های خود برخورد‌های این شکلی داریم. وقتی ملال یا بی‌قراری می‌آید سگرمه‌هایمان در هم می‌رود و ابرو گره می‌زنیم و می‌خواهیم زود آن حس را از خودمان بیرون کنیم، اما، چون می‌دانیم که آن حس را نمی‌توانیم بیرون کنیم شروع می‌کنیم به نادیده گرفتن. اغلب روش‌های ما در برخورد با حس‌های واقعی درونمان نادیده گرفتن است، مثل یک کودک برای اینکه بین خود و آنچه از آن می‌ترسد حائل و جداکننده ایجاد کند دست‌هایش را روی صورتش می‌گذارد تا آن منبع ترس را نبیند. حالا آن منبع ترس چیست؟ منبع ترس او سایه‌ای است که لوستر روی سقف ایجاد کرده و تصویری ترسناک برای کودک پدید آورده است. حال بیایید فرض کنیم که آن کودک، مهارت روشن کردن چراغ را در این مواقع بلد بود. او می‌رفت و چراغ را روشن می‌کرد و می‌دید که آن سایه غول‌مانند ناپدید شد، یعنی به محض اینکه فضا روشن شود سایه‌ها خواهند رفت. در این جا هم مسئله ما این است. ما حکم همان کودکی را داریم که می‌خواهد به جای روشن کردن فضا دست‌هایش را روی چشم‌هایش بگذارد. شمال رفتن ما یا خرید کردن یا وب‌گردی و نظایر آن برای دور زدن احساس ملال و افسردگی یا بی‌قراری و... در واقع همان کاری است که کودک می‌کند، اما ما می‌توانیم به جای این کار‌ها چراغ را روشن کنیم و ببینیم که آیا با روشن کردن چراغ، مسئله ما هم ناپدید می‌شود؛ اما چگونه؟


بیشتر بخوانید:۵ ماده خوراکی مقابله کننده با استرس


مشاهده‌گر وجودتان باشید

بدن هیچ وقت دروغ نمی‌گوید. وقتی احساس بی‌قراری را در بدن خود حس می‌کنیم این حس بی‌قراری یا غم نمی‌تواند غیرواقعی باشد. وقتی دلشوره داریم این دلشوره واقعی است. بدن همیشه راست می‌گوید، بنابراین بدن خود را زیر نظر بگیرید و ببینید فرایند شکل‌گیری احساس‌ها در بدن شما چگونه است. در آغاز ممکن است نتوانید نشانی حس‌هایتان را بدانید. مثلاً بدانید من این لحظه افسرده‌ام، اما نمی‌دانم که ریشه این افسردگی کجاست، یا من بدانم در این لحظه بی‌قرار هستم، اما به‌درستی نمی‌دانم ریشه این بی‌قراری کجاست. به این می‌ماند که چند آب میوه را با هم ترکیب کرده‌اند و می‌دهند شما بخورید، اما شما نمی‌دانید واقعاً این طعم کدام میوه است. طول می‌کشد که شما به جایی برسید که ببینید کدام آب میوه‌ها با هم ترکیب می‌شوند و این طعم را ایجاد می‌کنند. طول می‌کشد که شما آرام آرام به این بینش دست پیدا کنید. یعنی در آغاز فقط می‌دانید که بی‌قرار هستید، اما به خاطر اینکه تاکنون در این باره تمرین نکرده بودید و بدن، ذهن و احساس‌هایتان را زیر نظر نمی‌گرفتید نمی‌دانستید که چطور آن آب میوه‌ها با هم ترکیب می‌شوند و آن طعم را به وجود می‌آورند، اما اگر بدن، احساس‌ها و افکار شما همیشه یا اغلب زیر نظرتان باشد، یعنی از جایگاه مشاهده‌گری بدانید که اکنون این فکر در سر من است، شما با کسی که از جایگاه مشاهده‌گری به افکار خود نگاه نمی‌کند متفاوت خواهید بود، چون بعد از چند دقیقه، ساعت یا روز همان افکاری که در سر شما بوده به شکل احساس در بدنتان بازتاب خواهد یافت.

کیفیت بی‌نظیر، اما معطل مانده‌ای که در انسان وجود دارد

مشکل ما این است که زیر نظر خودمان نیستیم. چشممان به همه است جز خودمان. چالش اصلی دقیقاً این نقطه است که ما حواسمان به همه چیز و همه کس است جز خودمان. چه کنیم که مشکل ما حل شود؟ چه کنیم این بی‌قراری‌ها و ملال‌ها و افسردگی‌ها دست از سر ما بردارد. چه کنیم که به جای حل مسئله، مسئله‌ام را گل‌کاری نکنم؟ اگر به دنبال چنین چیزی هستم راهی نداریم جز اینکه زیر نظر خود قرار بگیریم. چطور؟ در هر لحظه حضور داشته باشیم. شما اگر خودتان را زیر نظر بگیرید و من اگر خودم را زیر نظر بگیرم خواهیم دید که در بخش ناچیزی از لحظه‌ها حضور داریم. منظورم از حضور داشتن چیست؟ منظور این است که خودم یعنی افکار و احساس‌ها و درک و دریافت‌های خود را ببینم.

بگذارید با این مثال روشن‌تر کنم. کیفیتی در انسان وجود دارد که کیفیت بی‌نظیری است. آن کیفیت این است: شما در عین حال که می‌توانید «بازیگر رفتاری» باشید، همزمان می‌توانید «تماشاگر رفتاری» هم باشید. یعنی همان لحظه که دارید غذا می‌خورید (حرکت بازیگرانه) می‌توانید خوردن خودتان را هم ببینید (حرکت تماشاگرانه). یا در حالی که به یک گل نگاه می‌کنید، خودتان را هم می‌توانید ببینید. در حالی که در یک پیاده‌رو راه می‌روید می‌توانید راه رفتن خودتان در پیاده رو را لمس کنید. در حالی که درباره موضوعی فکر می‌کنید می‌توانید فکر کردن خودتان را ببینید، اما چالش دقیقاً در این نقطه است که ما آن وجه تماشاگری را در خودمان مسکوت می‌گذاریم. یعنی فکر می‌کنیم، بدون آن که متوجه افکار خودمان باشیم. راه می‌رویم، بدون آن که متوجه راه رفتن خود باشیم، بلکه در پیاده‌روی، هزاران خیال و فکر زائد در ذهن ما تردد می‌کند. غذایمان را می‌خوریم، اما خوردن غذایمان را نمی‌بینیم و همه چیز در یک شتاب و استرس و درگیری اتفاق می‌افتد.

وقتی با دزد‌های درونت می‌زنی به جاده چالوس!

اگر من به جد می‌خواهم که دزد‌های انرژی درونی من از استرس و بی‌تابی و دلشوره و افسردگی به درون من نیایند، راهش این نیست که با این دزد‌ها بروم مسافرت، مثلاً دزد‌ها را هم بردارم و خوش و خرم با هم برویم جاده چالوس، در حالی که مجبورم در همان جاده چالوس شکم دزدهایم را هم سیر کنم و هر کاری که می‌کنم اول از دزد‌های درونم اجازه بگیرم. اگر من با دزد‌های درونم به مریخ هم بروم باز هم آزاد نخواهم بود، چون در همان مریخ هم باز باید همه کارهایم را با آن‌ها چک کنم و روی آزادی را نخواهم دید. از منظومه شمسی هم که خارج بشوم و از کهکشان راه شیری هم عبور کنم ممکن است یک مدتی برایم جالب باشد که از کهکشان راه شیری خارج شده‌ام، ممکن است این کار به درد پز دادن و فخرفروشی‌های من هم بخورد و عکس‌هایی از خروجم از کهکشان راه شیری را در اینستاگرام بگذارم تا چشم فامیل و دور و بری‌ها از حدقه بیرون بیاید، اما بعد از مدتی باز احساس بی‌حوصلگی سراغم خواهد آمد و دلتنگ زمین خواهم شد، بنابراین فرمان را به سمت زمین کج خواهم کرد در حالی که هنوز به زمین نرسیده باز احساس بی‌حوصلگی و افسردگی خواهم کرد.

اما چرا اینگونه است؟ مسئله این است که با طی مسافت نمی‌توان بر چالش‌های درونی چیره شد. طی مسافت فقط حکم پوشانندگی دارد و بعد از مدتی دوباره من با مسئله‌ام روبه‌رو خواهم شد و دوباره دزد‌های انرژی سراغ من خواهند آمد. چه در داخل منظومه شمسی باشم چه در بیرون منظومه، چه در داخل کهکشان باشم و چه در بیرون از کهکشان. توجه می‌کنید؟ مسئله من درونی است و چطور بیرون می‌تواند مسئله مرا حل کند. مسئله همان جا حل می‌شود که تولید شده است و همان جا پاسخ خود را می‌یابد، و، چون دلشوره یا بی‌تابی یا افسردگی بازتاب افکار من در بدن من هستند، بنابراین ریشه آن‌ها به افکار من برمی‌گردد و تا این افکار ردیابی نشوند با آن افکار هر کجا که بروم انگار با دزد‌های درونم به جایی دیگر منتقل شده‌ام. مثل دانش‌آموزی که نمی‌تواند به سؤال خود جواب بدهد می‌گویم اجازه هست من ورقه‌ام را ببرم خیابان. اجازه هست من ورقه‌ام را ببرم کره ماه. تو ورقه‌ات را به هر کجا که منتقل کنی سؤالات امتحان تغییر نخواهد کرد. یا وقتی به خرید می‌روی، در حالی که می‌خواهی به دلشوره‌ات غلبه کنی، در واقع مسئله‌ات را فقط چند متر جابه‌جا می‌کنی، همین.

خدمت، دروازه عبور از تاریکی‌های درون

امام علی (ع) می‌فرمایند: «یارب قو علی خدمتک جوارحی / خدایا به جوارح من نیرو بخش که به تو خدمت کنند.» یکی از مهم‌ترین دروازه‌های یافتن معنای زندگی و عبور از حس‌های آزاردهنده‌ای، چون ملال و بی‌حوصلگی و افسردگی ورود به دروازه خدمت است. من می‌توانم با دو نیت کاملاً متفاوت از خانه خارج بشوم. می‌روم که پول بیشتری به دست بیاورم، می‌روم که روزی همسر و بچه‌ام را کسب کنم. می‌روم که از دیگران به دست بیاورم، می‌روم که به دیگران خدمتی بدهم. من با دو نیت کاملاً متفاوت می‌توانم بروم پیاده‌روی. می‌روم که وزن کم کنم، می‌روم که جسمم را برای خدمت پرورش دهم و این خلق چقدر معنای وسیعی دارد. تو می‌توانی برای خودت غذا بخوری، اما به حساب خدا بگذاری. یارب قو علی خدمتک جوارحی... خدیا این غذایی که می‌خورم قوت و جانی در من باشد که به واسطه آن قوت و جان به دیگران خدمت کنم.

منبع:روزنامه جوان

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
محدثه
۰۱:۲۹ ۰۱ آبان ۱۳۹۷
واقعا عالی بود،خدا قوت