حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس، بعد از پایان جنگ، سلاح گرمش را با سلاح داغی به نام «قلم» تعویض کرد و خاطراتش را در قالب کلمات، به جملاتی تبدیل کرد و کتاب «یاد یاران» به دنیا آمد. این کتاب را رهبر انقلاب پسندیدند و او را به ادامه راهش تشویق کردند.
داودآبادی حدود ۳۰ سال است که مدام مینویسد و روز به روز کتابهایی بهتر و خواندنیتر از قبل در حوزه دفاع مقدس و مقاومت اسلامی منتشر میکند. دفترِ آرام او در خیابان دانشگاه، دانشگاهی است برای کسانی که میخواهند یاد بگیرند و درجا نزنند...
آنچه در ادامه میخوانید، حاصل همه حرفهای ما نیست. خیلی از مباحث را به درخواست او نیاوردیم و برخی حرفها هم در حالی بیان شد که ضبط صوتمان را خاموش کرده بودیم. با این حال، مطمئنم آنچه میخوانید برای بسیاری از شما تازگی دارد...
* دریغ از یک برگ پرونده
"پیگیری" یا دیپلماتیک است یا عملیاتی. نوع دیپلماتیکش میشود بیانیه دادن ۳۶ ساله وزارت خارجه. یعنی ۳۶ سال است که شما کمیته حقیقت یاب تشکیل نداده اید؟ امروز مهرماه ۱۳۹۷ است و من اثبات میکنم یک برگ پرونده در پلیس لبنان برای پیگیری سرنوشت ۴ دیپلمات وجود ندارد. حتی در سفارت ایران در بیروت هم همینطور است، چون پیگیری این موضوع برایشان اولویت نداشته و ندارد.
من چند سال پیش خدمت شهید غضنفر رکن آبادی بودم و همین بحث را مطرح کردم. گفتم اگر چنین اتفاقی در یک کشور غربی بیفتد یک میز در سفارت تشکیل میدهند؛ شما چه کاری کرده اید؟... گفت: هیچ. تازه رکن آبادی نابترین و عملیاتیترین سفیر ما بود. پرسیدم: شما اصلا پروندهای دارید که رویش کار بکنید؟... گفت: نه... گفتم شما کتاب کمین جولای ۸۲ را دیده ای؟...
بیشتر بخوانید: داستانی عجیب از احمد متوسلیان در میدان جنگ
یک موقع شما سفیر میشوی و میگویند وظایفت این است که: ۱- ارتباط با حزب الله لبنان ۲- ارتباط با دولت لبنان و ۳- امور کنسولی. چهارمی ندارد و بررسی وضعیت ۴ دیپلمات برایشان حل شده است. این پرونده برای وزارت خارجه و مجلس و دست اندرکاران سیاسی حل و تمام شده است.
گویا سال ۷۵ یا ۷۶ مجلس به کنگره آمریکا نامه زد و پیگیری وضعیت دیپلماتها را درخواست کرد. کنگره هم یک تیم تحقیق فرستاد و نامهای به مجلس دادند که ما به این نتیجه رسیدیم که اینها کشته شده اند و مراتب تسلیت خودمان را اعلام میداریم! این از مجلس بود که تکلیفش معلوم شد. پرونده هم در مجلس بسته شد. روزنامهها هم منتشر کردند.
"خاویر پرز دکوئیار" دبیرکل سازمان ملل در همان مقطع به تهران آمد و با آقای هاشمی رفسنجانی دیدار کرد. در کتابش هم نوشته که من به ایران آمدم تا مراتب تسلیتم را به خانواده ۴ دیپلمات اعلام کنم. یعنی در سازمان ملل هم این پرونده بسته شد.
سازمان ملل طوری نیست اکه اگر پروندهای بسته بشود با زور بشود بازش کرد. میشود نامه داد، اما مهم این است که این نامه کجا میرود؟ عملیاتی میشود یا نه؟
*طوماری در گوشه انبار
یک بار دوستان در میدان، ولی عصر طوماری گذاشتند و یک ماه مردم آن را امضا میکردند. آن طومار را با خودشان به سوریه بردند و به لبنان هم رفتند، اما بی نتیجه بود. پرسیدم: میخواهید با این طومار چه کار کنید؟ گفتند: میخواهیم به «بان کی مون» دبیرکل وقت سازمان ملل متحد بدهیم تا پیگیری کند. گفتم: مگر پیگیری یک موضوع در سازمان ملل با طومار است؟ این پرونده در آنجا بسته شده. مگر سازمان ملل این طومار را تحویل میگیرد؟... الان هم آن طومار گوشه انباری منزل یکی از همان دوستان است!
*پیگیریهای احمدی نژاد
ما تا امروز هیچ گروه عملیاتی نداشته ایم که دنبال این پرونده برود. سال ۸۶ بود که آقای احمدی نژاد کتاب کمین جولای ۸۲ را خوانده بود و بر اساس آن یک کمیته پیگیری تشکیل داد. آقای سید احمد موسوی هم شد رییس کمیته پیگیری. دبیرش هم کسی بود به نام صالح کاظمی نیا که اهل خوزستان بود. یک بار هم من را خواست تا ادعاهایم را بشنود. ۱۱ سال پیش بود. گفتم: واقعا میخواهید تکلیف این پرونده را معلوم کنید یا اینکه مثل بقیه فقط میخواهید بگویید اینها زنده اند؟
یک دلیل اگر کسی مبنی بر زنده بودن اینها آورد، قبول است و هر چیزی که تا الان بوده همه شانتاژ تبلیغاتی بوده.
*۱۲ ایرانی در زندانهای اسرائیل
سال ۱۳۷۷ خبری آمد که «احمد حبیب الله» رییس کمیته دوستی با زندانیان فلسطینی گفته: من ۴ دیپلمات ایرانی را در زندان عِتلیت اسرائیل دیده ام... من به دنبال منبع عِبری و عربی اش رفتم و دیدم اصلا این موضوع در کار نبوده. حبیب الله گفته بود: "یکی از دوستان من که وکیل یکی از زندانیان فلسطینی در زندان عتلیت است، گفته یک بار که به آنجا رفته بودم، ۳ ایرانی و راننده شان را در آن جا دیده ام. "
من پیگیری کردم و فهمیدم که ۱۲ ایرانی در زندانهای اسرائیل بوده اند. وقتی میگوید ۳ ایرانی و راننده شان، یعنی راننده، ایرانی نبوده.
*۳ ایرانی که همزمان با حاج احمد دستگیر شدند
من پیدا کردم که سال ۷۳ سفارت ایران در بیروت بیانیه داد که ۳ ایرانی دیگر هم همزمان با دیپلماتها اسیر شدند و در مجموع، ۷ ایرانی در برباره اسیر شده اند. یکی شان شیخی به نام حجت الاسلام محمد علی توسلی که ۶۰ ساله و اهل بابل بود؛ یکی دیگر هم به نام سعید که کارمند بنیاد شهید بوده و نفر سوم، در حال تردد بوده اند که آنها هم در برباره دستگیر میشوند. گویا شیخ توسلی برای تبلیغ به لبنان میرفته.
سال ۷۷ این صحبت از سوی احمد حبیب الله مطرح شد و سال ۹۲ یعنی ۱۵ سال بعد، بر اثر تصادف، کشته شد. آن وقت روزنامهها تیتر زدند: «پس از آن که احمد حبیب الله افشا کرد که دیپلماتهای ایرانی را در زندانهای اسرائیل دیده، در یک تصادف ساختگی کشته شد!...» این در حالی است که از آن موضوع ۱۵ سال میگذشت.
بیشتر بخوانید: سرانجام «حاج احمد» و یاران همراهش؛ شهادت یا اسارت ۳۶ساله؟
*ستاد جنگ روانی
یک ستاد جنگ روانی هست که این مطالب را برای ۴ دیپلمات درست میکند. مثلا ناگهان یک خبر را در روزنامهها نشر میدهد. چند وقت پیش خبر آمد که یک یونانی، دیپلماتها را در زندانهای اسرائیل دیده.
من پیگیری کردم و فهمیدم اولا یونانی نیست و نامش «ماریو سموندس» است و از فالانژهایی بوده که در برباره حضور داشته و بعدا به جرم قاچاق مواد مخدر در یونان زندانی شده. اصلا هم در زندان اسرائیل نبوده.
*به آستر کُت هم رحم نکردند!
زمانی گفتند که یک زندانی فلسطینی کتی را از زندانهای اسرائیل آورده که در آسترش نوشته: «من زنده هستم - موسوی». کلی روی این موضوع مانور داده شد، اما اثری از آن نبود. من به رائد موسوی (فرزند سید محسن موسوی) گفتم تو این کت را دیده ای؟ گفت: نه! حتی مادرش هم ندیده بود. میگفتند دست خط را تطبیق داده ایم و فهمیدیم که دستخط موسوی است. گفت: فقط عمویم این کت را دیده... گفتم: پس کو؟ کت کجاست؟
گفت: عمویم میگوید گویا این کت در لبنان بوده که آنجا بمباران شده و از بین رفته!
*دریغ از یک عکس و گفتگو
یک فلسطینی به دفتر خبرگزاری ایران در لندن مراجعه کرده و گفته من با دیپلماتها دیدار داشته ام. من سئوال میکنم که دفتر خبرگزاری ایران با این آدم مصاحبه نکرده و عکسی از او نگرفته؟... تمام این خبر مجهول است و سندی ارائه نمیشود.
*منافقینی که میخواستند پناهنده شوند
۱۴ نفر ایرانیِ منافق سال ۶۵ به بیروت میروند تا از سفارت آمریکا پناهندگی بگیرند. خانواده هایشان هم بودند. چند نفرشان مهلت پاسپورتشان تمام شده بود و سفارت هم بدون این که اطلاعی از وضعیت اینها داشته باشد، پاسپورتشان را تمدید کرده بود. سفارت ایران در بیروت غربی است و در مسیر رفتن به سفارت آمریکا در بیروت شرقی، فالانژها دستگیرشان میکنند. بعد هم به ایران میگویند ما ۱۴ ایرانی را دستگیر کرده ایم، فلان مقدار پول بدهید تا آزادشان کنیم. وقتی سفارت تحقیق میکند، متوجه میشود که آنها از اعضای منافقین هستند و به همین خاطر میگویند به ما ربطی ندارد. هر کاری میخواهید بکنید!
دو روز بعد، فالانژها این افراد را رها میکنند. اینها به سفارت آمریکا میروند و پناهنده میشوند.
حالا یک نفر پیدا شده و میگوید: فالانژها من با زن و بچه ۶ ماهه ام را دو سال در بیروت نگه داشتند!
من با آن فرد صحبت کردم و پرسیدم: بچه ۶ ماهه ات را نگه داشتند؟! مگر تو چه چه چیزی همراهت بود؟!
گفت: یکی از زندانبانها به من گفت: اینجایی که تو هستی، چهار دیپلمات ایرانی را هم همینجا نگه داشته بودیم... این شد سندی که هیچ چیزی را اثبات نمیکند.
* یک ماهه این پرونده را میبندم
همه اینها بازی با اخبار بوده. برخی اوقات هم تحریف ترجمه بوده. من به کمیته پیگیری گفتم که شما مردانه میخواهید تکلیف را معلوم کنید؟ جوابشان مثبت بود. گفتم: من یک ماهه این پرونده را میبندم. چون بسیجی کار کرده و تکلیفش را معلوم میکنم. دو سه مسیر را به او گفتم، اما رفت که رفت. ۱۱ سال گذشته و هیچ خبری نشده. الان هم رائد موسوی رییس کمیته است.
حتی آقای کاظمی نیا آمد و گفت: خبر تو کذب محض است. گفتم: کدام خبر؟
گفت: آن خبر که میگویی سه ایرانی دیگر آنجا اسیر شده اند. همه این خبر را تکذیب کرده اند.
گفتم: این خبر در فلان تاریخ در روزنامه اطلاعات منتشر شده. من نامه خیلی محرمانه با اسامی شان را دیده ام.
همین را دست گرفت و گفت: دیدن نامه خیلی محرمانه خودش جرم است!
من هم گفتم بالاخره این خبر دروغ است یا من مجرمم؟! این، دو تا بحث است؟ تا کی میخواهید واقعیت را قایم کنید؟
*توسلی یا متوسلیان؟
پارسال در مراسم آقای طالب زاده فردی آمد به نام «عیسی الایوبی» که صحبت کرد و جنجال شد، ولی هیچ کس گفته هایش را نفهمید. وقتی من صحبت هایش را آنالیز کردم متوجه شدم که با آن ۳ اسیر ایرانی زندان بوده و نه با گروه ۴ دیپلمات.
عیسی الایوبی از نام توسلی استفاده میکرد و البته عرب ها، چون سختشان است، به متوسلیان هم توسلی میگفتند، اما این توسلی، در حقیقت، همان شیخ توسلی است. چون میگفت: به دین اسلام و زبان عربی کاملا مسلط بود و بحثهای عقیدتی میکرد... اینها نشان میداد که منظورش شیخ توسلی است و نه حاج احمد.
در مورد شیخ توسلی هم وزارت خارجه نامهای به خانواده اش میدهد که گویا کشته شده و در حوزه علمیه بابل هم سنگ مزار یادبودی برایش گذاشته اند.
آن دو نفر هم در زندان بوده اند و الان هم هستند و یکی از آنها در همان اسرائیل، جورابفروشی دارد و زندگی میکند.
یکی از راههایی که به کمیته پیگیری گفتم این بود که لیست همه مدعیان شهادت و مدعیان زنده بودن این دیپلماتها را دربیاورید و ادعاهایشان را لیست کنید و به قرینه هم حذف کنید. با این کار میشود تکلیف کار را مشخص کرد.
*۴ دیپلمات کنار قاچاقچیان؟!
چطور ممکن است ۴ دیپلمات را با این ارزش بالا، با قاچاقچیان مواد مخدر در یک محل نگهداری کنند؟ میگویند یک قاچاقچی گفته: من در زندان مسئول پخش غذا بودم و یکی از ایرانیها میآمد و غذایشان را میگرفت و میبرد. ریشو بود و عربی را با لهجه فارسی صحبت میکرد. موهای پر و مشکی داشت، آنقدر که روی صورتش ریخته بود (!)
این موضوع برای ۲۵ سال بعد از رفتن حاج احمد است. آدمی که زندان برود، اول از همه موهایش میریزد، چون آفتاب نمیخورد. مبحث بعدی این است که آن قاچاقچی مواد مخدر در جنوب لبنان چگونه عربی با لهجه فارسی را تشخیص میداده؟ مگر این تشخیص، کار سادهای است؟
*تجارت اطلاعات در لبنان
لبنانیها کاسبند و بزرگترین چیزی که در آنجا خرید و فروش میشود، اطلاعات است. آنجا مرکز مبادله مواد مخدر، اسلحه و اطلاعات است، اما شما در لبنان یک نفر معتاد نمیبینید. معروف است که میگویند: مهمترین اطلاعات در لبنان بیشتر از یک ساعت دوام نمیآورد! میفروشند، چون آنجا بزرگترین پایگاه جاسوسی دنیا است. لبنانیها هم اطلاعات را تکه تکه میکنند و یکجا نمیفروشند. مثل ما نیستند که به راحتی هر اطلاعاتی را بدهند.
مثلا حزب الله قرار شد با اسرائیل تبادلاتی داشته باشد. اعلام کرد که ما از «ران آراد» اطلاعاتی داریم. بر اساس همین اعلام، کلی امتیاز گرفت و اسرایش آزاد شدند و پیکرهای شهدایش را گرفت. در مرحله بعد، نامهای تایپ شده به اسرائیل دادند که ۵ سال بعد از مفقود شدنش نوشته بود. کلی هم بابت این نامه امتیاز گرفتند. یک سال بعد، همان دستنوشته را ارائه کردند و امتیازهای جدیدی گرفتند. این نشان میداد که چقدر دقیق کار میکنند.
آقای علی ربیعی در زمان خاتمی رییس کمیته پیگیری بود. استخوان پایی را آوردند و گفتند این برای «ران آراد» است. به اسرائیل دادند و گفتند تکهای از جنازه است... این یک گاف بزرگ بود و به این معنا که جنازه آراد دست ماست.
اسرائیل آزمایش کرد و گفت: این مربوط به آراد نیست! سه بار این رفت و برگشت انجام شد، اما اثبات نشد. آخر سر هم اسرائیل گفت که باید استخوان فک را بدهید، چون بهترین جا برای گرفتن آزمایش تشخیص هویت، آنجاست. ایران هم زیر بار نرفت و... ما گاف بزرگی دادیم و هیچ چیزی هم نصیب ما نشد.
*عکسهای ۱۵۰۰ دلاری
همین الان به یک نوجوان ۱۵ ساله در لبنان بگویید که اسلحه ام ۱۶ میخواهید؛ ۱۰۰ دلار میگیرد و اسلحه را تا نیم ساعت بعد میآورد و بقیه پول را میگیرد! پیشرفتهترین تسلیحات را هم میشود در لبنان خرید و فروش کرد.
من سال ۷۵ در لبنان بودم و آن زمان اینترنت و گوگل اِرتی در کار نبود. شهید حسان لقیس فرمانده اتاق جنگ لبنان از دوستان من بود و من همیشه پیش او بودم. شبی یکی از دوستان ایرانی ما به حسان زنگ زد و گفت: برایت یک سورپرایز دارم... وقتی آمد، یک عکس ماهوارهای را باز کرد که تصویر یک سوم پایگاههای اسرائیل در جنوب لبنان را نشان میداد.
حسان گفت: از کجا خریده ای؟ دوست ایرانی مان گفت: از بازار... پرسید: چند خریدی؟ گفت: ۱۵۰۰ دلار...
حسان خندید و گفت: سرت را کلاه گذاشته اند. بیا و این سی دی را ببین. اینها تمام پایگاههای اسرائیل را در لبنان و فلسطین نشان میدهد. من آنها را به ۱۰۰۰ دلار خریدم!
*فروش آدم با ۲۰۰ دلار
یک بار در جنوب لبنان و در حال کمین بودیم که ناگهان چراغ یک خانهای روشن شد. من دیدم نیروها با سرعت از در و دیوار بالا رفتند تا خودشان را در باغهای اطراف پنهان کنند. تعجب کردم و پرسیدم: چرا ترسیدید؟ مگر اینجا خانه نیروهای خودی نیست؟ ... گفتند: اینجا حقوق یک کارمند، ماهانه ۴۰۰ دلار است، اما اسرائیل برای خرید هر اطلاعات جزئی و کمی هم ۲۰۰ دلار نقدا میپردازد. برای همین باید کاملا مخفیانه کار کرد و مراقب بود.
*تخریب لحظه ایِ سه ساختمان
در جنگ ۳۳ روزه، روزی که اعلام شد قطعنامه سازمان ملل را بپذیرند، اسرائیل، سه ساختمان ۸ طبقه را همزمان پودر کرد. به نحوی که گلوله از طبقه هشتم خودش را به زیرزمین میرساند و ناگهان با خلائی که ایجاد میکند، همه طبقات را بدون آسیب به ساختمانهای کناری، تخریب میکرد. خبر آمده بود که ۲ دقیقه قبل از آن، سید حسن نصرالله با فرماندهان حزب الله در آن ساختمان جلسه داشته اند. اطلاعات اسرائیلیها ۱۰۰ درصد بود و از طرف سفارت آمریکا رفته بود. البته حزب الله هم این مکالمات را شنود کرد. اسرائیل اعلام کرد که سید حسن را زده اند، اما یک ساعت بعد، سید حسن پیام داد.
حتی در اسرائیل هم دعوایی به پا شد که چرا بعد از قبول آتش بس این کار را کرده ایم؟ اما، چون نهایت هدفشان ترور سیدحسن بود زیر بار این کار رفته بودند.
مثلا روبرت مارون حاتم درباره دیپلماتهای ایرانی تا حالا صد روایت تعریف کرده و مبلغ بالایی صرف شده برای خرید این اطلاعات.
*من از حاج احمد باخبرم
من مستندات زیادی دارم که تکلیف حاج احمد را معلوم میکند، اما جایگاه حقوقی ندارم که بخواهم آن را بیان کنم. من به عنوان یک محقق اگر سندها و بیان افراد مختلف را رسانهای کنم، فردا همان افراد زیر حرفهایشان میزنند و من نمیتوانم پاسخگو باشم. من از شخصیتهای بزرگ و مطرحی فایل صوتی دارم که از وضعیت حاج احمد خبر دارند، اما میگویند از قول ما هیچ چیز ننویس. اگر هم چیزی بنویسم، ممکن است زیرش بزنند. به همین خاطر من بلاتکلیفم.
اگر کمیته پیگیری پیش ۲ نفر ایرانی و ۲ نفر لبنانی که اسامی شان را هم میدانند، بروند، مشکل کل پرونده حل میشود.
*ایلی حبیقه، شاه کلید اصلی
برخی میگویند سراغ سمیر جعجع برویم که این آدرس اشتباه است؛ اصل داستان به دست ایلی حبیقه بود. فلسطینیها از حبیقه به عنوان فرمانده کشتار صبرا و شتیلا شکایت کردند و خودش هم اشتباه کرد و گفت: من چند وقت دیگر مصاحبه میکنم و اطلاعاتی را درباره صبرا و شتیلا بیان میکنم... در جا بمب گذاشتند و او را کشتند. چون میخواست شارون را لو بدهد. اما کسی هست که ۴ ساعت با ایلی حبیقه درباره دیپلماتهای ایرانی صحبت کرده و اگر او زنده بود هم مگر قرار بود چیز بیشتری بگوید؟
*اختراع دوباره چرخ در کمیته پیگیری!
مشکل بزرگی هست که وقتی رییس کمیته پیگیری تغییر میکند، مثل اول سعی میکنند چرخ را دوباره اختراع کنند و همه کارها را از اول شروع میکنند. متاسفانه روسای قبلی، حاضر نیستند مجموعه اسنادی که دارند را به رییس بعدی بدهند!
پدر و مادر موسوی، رستگارمقدم و اخوان و پدر حاج احمد با چشم انتظاری فوت کردند، اما نمیدانم چرا حقیقت را با مادر پیر حاج احمد در میان نمیگذارند و این پیرزن مظلوم را از نگرانی خارج نمیکند؟!
*چرا موضع را با «ران آراد» مخلوط میکنید؟
برخی از آقایان ایرانی، پرونده ۴ دیپلمات را به موضوع ران آراد پیوند زده اند.
سایت آمریکایی "رادیو فردا" خبری منتشر کرد که رییس ستاد ارتش اسرائیل گفته: ما میدانیم ران آراد کشته شده، اما برای بهره برداری سیاسی و فشار به ایران، اعلام میکنیم که زنده است...
شارون به خانواده آراد گفت که من با چشمان اشکبار اعلام میکنم که آراد کشته شده است؛ و همه چیز تمام شد.
حالا ما چرا موضع انفعالی میگیریم؟ آراد به ما مربوط نیست. ران آراد در سال ۱۳۶۴ در بمباران لبنان اسیر شد.
اسرائیل هم مصطفی دیرانی که آراد را به خانه اش در روستای طاریا برده بود و حتی دست شکسته اش را هم گچ گرفته بود، شبانه از اتاق خوابش دستگیر کرد و برد. شیخ عبدالکریم عبید را هم ربود چرا که شبی هم ران آراد را به خانه او برده بودند.
مصطفی دیرانی هم گفت که روستای ما بمباران شد و وقتی رفتیم ببینیم چه اتفاقی افتاده، فهمیدیم «ران آراد» نیست و فرار کرده.
هر کدامشان به ۳۰۰ تا ۴۰۰ سال زندان محکوم شدند تا امکان عفو و بخششان هم وجود نداشته باشد. دولت اسرائیل لایحه داد و تصویب کردند کسی که ۴۰۰ سال زندانی دارد را هم میشود بخشید. برای این که میخواستند کاری کنند که دیرانی و شیخ عبید را آزاد کنند. چرا که موضوع ران آراد برایشان تمام شده بود.
حزب الله لبنان یک نفر به نام سرهنگ "حنان تنینباوم" که مشاور امنیتی نخست وزیر اسرائیل بود را دستگیر کرد. اولین خواسته حزب الله هم تعیین تکلیف ۴ دیپلمات ایرانی بود. اما واقعا خبری از آنها نبود. به همین خاطر، دیرانی و شیخ عبید مطرح شدند که اسرائیل هم آنها را آزاد کردند.
*حاج احمد؛ سردار یا دیپلمات؟
درباره کتاب کمین جولای ۸۲ هم وزارت خارجه گفت که این کتاب نباید چاپ میشد و دیگر نباید چاپ شود. چرا که در این کتاب گفته شده که حاج احمد سپاهی بوده در حالی که ما اصرار داریم او دیپلمات است.
یکی نبود به اینها بگوید سال ۷۷ کنگره سرداران و ۳۶۰۰۰ شهید تهران برگزار شد و عکس حاج احمد را با درجههای سرداری در کل شهر نصب کردند.
استدلالها در بین دوستان پیگیر، در همین حد پایین و خنده دار است.
منبع:مشرق
انتهای پیام/
آخرین خبرها از احمد متوسلیان
الله اعلم
نمیدونم چه از خدا بخوام زنده بودن یا شهید شدنشون
زنده بودن با این همه سال اسارت یا شهید شدن و نبودنشون