بیشتر بخوانید: ساعت به ساعت روز عاشورا چگونه گذشت؟
آغاز جنگ
به طور طبیعی در هر نبردی، نخستین اقدام پیش از آغاز جنگ، آمادهکردن نیروها و منظمکردن آنان بهطور کامل برای نبرد است. در عاشورا نیز گرچه لشکر امام حسین(ع) از نظر تعداد و تجهیزات، قابل مقایسه با لشکر یزید نبود، اما هر دو سپاه در نخستین ساعات روز عاشورا، که به نقلی روز جمعه و به قولی روز شنبه بوده است، لشکر خود را برای جنگ آراستند و فرماندهان چپ و راست و میانه و علمدار سپاه را مشخص کردند. از اینرو، شیخ مفید روایت میکند: «چون صبح شد، امام (ع) پس از نماز صبح یاران خویش را که ۳۲ سواره و ۴۰ نفر پیاده بودند، به صف کرد و زهیربنقین را در سمت راست لشکر و حبیببنمظاهر را در سمت چپ لشکر قرار داد و پرچم را بهدست برادرش اباالفضلالعباس (ع) سپرد و خیمه را در پشت سر قرار داد. اطراف آن را که پیش از آن خندق کنده بودند، پر از هیزم و چوب کرد و آتش زد تا دشمن نتواند از پشت سر آنان را غافلگیر کند. در طرف مقابل عمر سعد، فرمانده لشکر یزید نیز سپاه خود را منظم کرد و در سمت راست عمروبنحجاج و در جناح چپ شمربنذیالجوشن و عروةبنقیس را فرمانده سوارگان و شبثبنربعی را فرمانده پیادگان قرار داد و پرچم را بهدست غلامش «درید» داد و سپس به طرف اردوگاه امام (ع) حرکت کرد.
توبه حر
امام(ع) سپس به میان میدان رفت و به موعظه پرداخت. تنها کسی که بشدت تحتتأثیر قرار گرفت و ره صدساله را لحظهای پیمود، حربنیزید ریاحی بود؛ همان کسی که حرکت امام(ع) به طرف کوفه را سد کرد و حتی نگذاشت امام(ع) برگردد و او را تحت نظر گرفت. شیخ مفید مینویسد: حربنیزید چون دید آن مردم به جنگ با اباعبداللهالحسین(ع) مصمم هستند، به عمر سعد گفت: آیا تو با این مرد (امامحسین(ع) ) جنگ خواهی کرد؟ گفت: آری به خدا جنگی کنم که آسانترین آن افتادن سرها و بریدن دستها باشد. حر گفت: آیا در آنچه به شما پیشنهاد کرد، راضی نیستی؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود، میپذیرفتم ولی امیر تو (عبیدالله) نپذیرفت. سپس درحالیکه تردید و دودلی لرزه به اندام حر انداخته بود، به طرف لشکر امام حسین(ع) آمد و با حالت پشیمانی و توبه به امام حسین(ع) عرض کرد: من اکنون از آنچه نسبت به شما انجام دادم، استغفار میکنم. آیا توبه من پذیرفته است؟ امام(ع) فرمود: آری، خداوند توبه تو را میپذیرد. اکنون از اسب فرود آی. عرض کرد: من سواره باشم بهتر است از اینکه پیاده شوم، ساعتی با ایشان در یاری تو میجنگم و پایان کار من به پیاده شدن خواهد کشید.
به میدانآمدن خاندان امام(ع)
نخستین کسی که از خاندان امام(ع) به میدان آمد، علیاکبر فرزند امام(ع) بود که به نوشته شیخ مفید ۱۹ سال داشت. علیاکبر(ع) رجز خواند و ضمن معرفی خود به دشمن حمله کرد. کوفیان از کشتن او خودداری میکردند تا اینکه مرةبنمنقذ سر راه او را گرفت و نیزهای به علیاکبر (ع) زد و او را به زمین افکند. لشکر یزید دور علیاکبر (ع) را گرفتند و او را آماج شمشیرهای خود قرار دادند.
شهادت یاران
در پی دستور عمر سعد، عمروبنحجاج با همراهانش از سمت فرات به اصحاب امام(ع) حمله کردند و ساعتی جنگیدند؛ در این میان مسلمبنعوسجه بر زمین افتاد. وقتی که لشکر دشمن عقب نشست و گردوخاک فرو نشست و چشم امام(ع) به مسلمبنعوسجه افتاد، نزد او آمد و برای او که هنوز رمقی در بدن داشت، این آیه را تلاوت کرد: «و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» دیگر بار جناح چپ لشکر یزید به فرماندهی شمر بر جناح چپ سپاه امام(ع) حمله کرد و یاران امام در برابر آنان مقاومت کردند و آنها را عقب راندند. سپس از هر طرف به سپاه امام(ع) حمله کردند و جنگ شدت گرفت. یاران سواره امام(ع) با اینکه اندک بودند، سرسختانه مقاومت کردند و سواران کوفه را از هر سو که حمله میکردند، پراکنده میکردند. فرمانده سوارگان لشکر یزید کسی نزد عمرسعد فرستاد و از ناکامی لشکریان خود گفت و از او تقاضا کرد که پیادگان و تیراندازان را به کمک او بفرستد. در اینجا بود که تیراندازان دشمن هجوم آوردند و یاران امام (ع) را تیرباران کردند. چیزی نگذشت که اسبهای یاران امام(ع) از پا درآمدند و جمعی نیز مجروح شدند. بهناچار پیاده شدند و ساعتی را جنگیدند. پس از تیراندازان، شمر بنذیالجوشن دوباره به جناح چپ سپاه امام(ع) حمله کرد و زهیربنقین با ٠١ نفر از اصحاب امام(ع) بر آنان حمله کرده و آنان را از کنارخیمهها دور کردند. این جنگ ادامه داشت تا اینکه ظهر شد، امام(ع) با یارانش نماز خواند و سپس یاران امام(ع) یک به یک نزد امام آمدند و پس از وداع با ایشان به میدان نبرد رفتند و شربت شهادت نوشیدند.
عمر سعد نخستین تیر را رها کرد
همین که صحبتهای حر تمام شد، عمرسعد پرچمدارش را صدا زد و گفت: پرچم را نزدیک بیاور سپس تیری در کمان گذاشت و به طرف لشکر امام حسین(ع) پرتاب کرد و گفت: گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر را رها کردم. به دنبال او سایر لشکریان نیز تیرها را رها کردند و به میدان آمدند و مبارز خواستند.
جنگ در آغاز تنبهتن بود و یکبهیک انجام میشد. از اینرو، یسار غلام زیادبنابیسفیان به میدان آمد و مبارز خواست. عبدالله بن عمیر از لشکر امام حسین(ع) برای مبارزه به میدان آمد و طبق معمول نسب و نژاد خود را باز گفت.
اما مبارزه تکبهتک به ضرر لشکر یزید بود و انگیزه و شجاعت بالای اصحاب امام(ع)، جنگجویان دشمن را به خاک هلاکت میافکند. به همین دلیل عمروبنحجاج، فرمانده جناح راست لشکر یزید خطاب به لشکریان خود فریاد زد: ای احمقها! آیا میدانید با چه کسانی میجنگید؟ شما با سواران و دلاوران میجنگید! با دلیرانی که دست از دنیا شسته و تشنه مرگ هستند.
کسی تنها و جداجدا به جنگ آنان نرود و همگی هجوم کنید. عمر سعد این نظر را پسندید و دستور داد کسی تن به تن نجنگد.
معرفی ٤ سردار شهید کربلا
عبداللهابنعُمَیر: او مردی شجاع و شریف بود. قامتی بلند و بازوانی پرتوان و در رزم مهارت داشت. نام همسر او ام وهب بود. وی شبانه با همسرش به سوی حسینابنعلی(ع) رهسپار شدند. عبدالله مسیحی بود ولی به همراه مادرش خدمت امام رسیدند و دین اسلام را برگزیدند. او ١٩ سواره و ١٦ پیاده از لشکر دشمن را کشت و سرانجام بعد از اینکه انگشتان دستش قطع شده بود، به اسارت دشمن درآمد. به دستور عمرابنسعد سرش را جدا کردند و به سوی امام (ع) پرتاب کردند.
حبیبابنمظاهر (مُظهّر) اسدی: وی از اشراف، شجاعان و چهرههای سرشناس کوفه از قبیله بنیاسد است. رنگ رخسارش سرخ و سفید بود. وی صحابی رسول خدا(صلاللهعلیهوآله) بوده و در زمان حکومت امام علی(علیهالسلام) مقیم کوفه شد. حبیب در کربلا از امام (علیهالسلام) خواست تا اجازه دهد طایفه بنیاسد را به کمک بطلبد. امام پذیرفت. ٩٠ نفر به حبیب لبیک گفتند اما در راه کربلا با سپاه ٤٠٠ نفره ازرق درگیر شدند، تعدادی از آنان شهید شدند و بقیه گریختند پس حبیب به تنهایی به سوی امام(علیهالسلام) برگشت. در روز عاشورا، او فرمانده جناح چپ لشکر امام بود. او پیرترین رزمنده میدان بود. وقتی که خبر شهادت حبیب را به امام رساندند، امام خیلی ناراحت شد.
زهیربنقین: روزی از سلمان شنید: «هیچ افتخاری بالاتر از این نیست که آدم در کربلا، به نوه پیامبر کمک کند.» زهیر پیرو اهل بیت نبود. سالی که امام حسین (ع) مراسم حج را ناتمام گذاشت و راهی کربلا شد، زهیر با امامحسین (ع) آشنا شد. او دوست نداشت با امام دیداری داشته باشد، ولی به خاطر اصرار همسرش و یادآوری حرف سلمان، پیش امام رفت و شیفته امام شد. زهیر در کربلا فرمانده جناح راست بود و پس از خواندن نماز ظهر به شهادت رسید.
اَنسبنمالکاسدی: اَنس جزو بهترین یاران پیامبر بود. او هیچگاه خاندان اهلبیت(ع) را تنها نگذاشت. اَنس در کوفه زندگی میکرد و وقتی باخبر شد که امامحسین (ع) میخواهد علیه یزید قیام کند و او را به سزای اعمالش برساند، بار سفر بست و به کربلا رفت. همه تعجب کرده بودند. آخر امام در مکه میزیست و قرار بود به کوفه بیاید. از او پرسیدند: «تو که دوستدار امامت هستی و میخواهی او را ببینی، چرا به مکه نرفتی یا در کوفه نماندی؟» اَنسبنمالک اسدی گفت: «از رسول خدا (ص) شنیدم که امام در کربلا به شهادت میرسد. من پیش از آنکه امام به کربلا بیاید و حادثه خونین عاشورا رخ دهد، اینجا آمدهام. من راهم را نزدیک کردهام. من تا شهادت، تا بهشت، تا حقیقت فاصلهای ندارم.»
منبع: شهروند
انتهای پیام/