سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

زوجی قهرمان شبیه به زن و شوهر فیلم «حوض نقاشی»/مدال‌هایی که معلولیت هم مانع کسب آن‌ها نشد!

زوجی که با کم توانی ذهنی دست و پنجه نرم می‌کنند، مدال‌های بسیاری در مسابقات ورزشی کسب کرده اند و بی شباهت به زن و شوهر فیلم حوض نقاشی نیستند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛انگارکه فیلم نامه «حوض نقاشی» برایمان جان گرفته باشد.وقتی نرگس و مصطفی را درخانه شان ملاقات می‌کنیم. زوج توان یابی که دردنیای واقعی بازی می‌کنند زندگی‌شان را ؛ نه پرده سینما. آن‌ها مدال آوران ورزش کم توانان ذهنی هستند. زوجی قهرمان درحوض نقاشی زندگی خویش.روایت زندگی آنها خواندنی است.

فیلم «حوض نقاشی» با بازی «شهاب حسینی» و «نگارجواهریان» روایت تازه ای پیدا کرده است.انگارکه فیلم نامه «حوض نقاشی» برایمان جان گرفته باشد.وقتی نرگس و مصطفی را درخانه شان ملاقات می‌کنیم. زوج توان یابی که دردنیای واقعی بازی می‌کنند زندگی‌شان را ؛ نه پرده سینما. با همه سادگی‌ که درزبانشان جاری است هر لحظه عشق را زیر سقف خانه‌شان تجربه می‌کنند به همان سادگی که در فیلم حوض نقاشی دیده بودیم. حاصل ازدواج آن‌ها بعد از ۹ سال زندگی مشترک «امیر محمد» ۸ ساله است که از هوش عادی بهره می‌برد. با این تفاوت که این پدر و مادر سراپا گوش می‌شوند برای امیرمحمدشان. آنجا که بابا مصطفی بیش از نیم ساعت گردنش را خم نگه می‌دارد تا امیرمحمد تمام مدال‌های پدر که تعداد آن‌ها از ۱۰۰ تا هم می‌گذرد را به گردنش بیاویزد و مصطفی با اینکه چند دقیقه ای نیست از سرکاربرگشته و خسته است خم به ابرو نمی‌آورد و فقط گاهی می‌گوید: «امیرمحمد دیگه بسه بابا!». نرگس چشم از چشم مصطفی برنمی دارد، نرگس اندازه صبرمصطفی را خوب می‌داند. این را از چشمان او می‌فهمد با همه سادگی که دارد. اما این همه داستان زندگی این زوج نیست. آن‌ها علاوه براینکه قهرمان زندگی خویش هستند بارها باعث افتخارخانواده، اقوام و کشورمان شده‌اند.آنها مدال آوران ورزش کم توانان ذهنی هستند. زوجی قهرمان درحوض نقاشی زندگی خویش.

چشم و چراغ خانه پدری

مصطفی اولین فرزند خانواده است وچشم و چراغ خانه پدری. او بارها درتیم فوتسال ۷ نفره کم توانان ذهنی درکشورهای مختلف شرکت کرده و مدال های رنگارنگ را برای پدرش به ارمغان آورده اما هیچوقت اولین رقابت جهانی که در آن شرکت کرد را فراموش نمی کند،مسابقاتی که شکل دنیای او را تغییر داد.مسابقات جام جهانی کم توانان ذهنی در سال ۲۰۰۳ ایرلند. مصطفی دراین دوره به عنوان یکی از اعضائ تیم فوتسال ۷ نفره حضور داشت. در همان مسابقات بود که مصطفی برای اولین بار همسرش را ملاقات کرد دختری که در تیم آمادگی جسمانی توانیابان ذهنی کشورمان شرکت کرده بود. بعد از اینکه مصطفی از مسابقات برگشت ازدواج با «نرگس سادات» برایش آرزو شده بود اما باید صبر می‌کرد؛این را مادرش گفته بود.

ایرلند شهر آشنایی این زوج

"نرگس سادات مرتضوی" همسرمصطفی همه تاریخ مدال‌ها و افتخارات مصطفی را حفظ است. فقط کافی است بگوید«مدال سال 2011 » آنوقت نرگس سادات مدال را روی میز می‌گذارد.یا مدال رقابت های فوتبال درکشورهای اسلامی،همه مدال ها را تک به تک حفظ است. نرگس سادات برایمان تعریف می‌کند که وقتی درپیست مسابقات می‌دویدم مصطفی خیلی تشویقم می‌کرد و مرتب صدای او در گوشم بود که فریاد می‌زد «بدو بدو..»

اولین آشنایی آن‌ها به همان روزها برمی گردد. مصطفی با همان گویش خاص خودش می‌گوید: «باید تشویقش می‌کردم آخه حرف پرچم ایران بود ما همه از ایران رفته بودیم برای بالا بردن پرچم کشورمان.»

مرضیه بختیاری مادر مصطفی می‌گوید: «سوغات مصطفی از ایرلند، دل رفته‌اش بود، به‌محض اینکه به تهران رسید گوشه‌ای خلوت من را پیدا کرد، گفت: «فقط می‌توانم با نرگس سادات زندگی کنم.» نرگس سادات را در فرودگاه وقتی به استقبال مصطفی رفته بودیم، دیدیم، ما منتظر ماندیم که وضعیت کار و سربازی مصطفی مشخص شود. او تمام این سال‌ها در کنار پدرش کارکرد تا خودش را ثابت کند و دست‌آخر به‌واسطه یکی از مسئولان ورزش توانیابان، با خانواده نرگس سادات آشنا شدیم وزندگی پر از آرامش این دو جوان سر گرفت.»

آقای گل فوتبال ۷ نفره

شوت‌های سنگین مصطفی قهرمانش کرد. وقتی نمی‌توانست حرف بزند و زبانش گنگ بود، همه زورش را ریخته بود روی پایش. سال‌ها توپ فوتبال، تنها ابزار راه ارتباطی او با دنیای بیرون بود. وقتی در سن خردسالی همه از او ناامید شده بودند، شاید همین توپ بود که وادارش کرد راه برود ازبس‌که دوست داشت این ساحره گرد را. هیچ‌کس حرفش را نمی‌فهمید. زبانش در کام نمی‌چرخید. اما در نوجوان به‌جایی رسید که وقتی توپ مقابل دروازه بود و مصطفی پشت آن، دیگر برای همه مسلم بود که ضربه او گل است، گل. اما مصطفی به این سادگی‌ها به قله افتخار نرسید. سال‌ها پدر و مادر او را به دندان گرفتند و دار «مصطفی فیروزی» گل زن تیم توانیابان ذهنی، سال‌ها برسکوی قهرمانی تیم فوتسال ایستاده است و امروز برسکوی قهرمانی زندگی خویش. البته داشته‌های مصطفی به اینجا خلاصه نمی‌شود او پدری دارد عاشق فوتبال و خانواده. او را به نام «عموغلام» می‌شناسند. مردی که در زمین‌های خاکی بدون هیچ چشم‌داشتی مربی کودکان و نوجوانان فوتبال دوست بوده و هست. او عمرش را وقف نوجوانان و جوانان کرده که به خطا نروند و سرگرم درس و ورزش باشند. خیلی‌ها معتقدند که اگر امروز مصطفی پسر دردانه عموغلام مایه فخربرای یک محله، شهر و کشورمان شده تنها به دلیل مسئولیت‌پذیری عموغلام بدون هیچ چشم‌داشتی نسبت به نوجوان و جوانان است. به حتم دعای خانواده جوان‌ها می‌تواند نتیجه موفقیت‌های مصطفی باشد.

فقط فوتبال را می‌فهمیدم نه چیز دیگر

هنوزهم زبان مصطفی آنطورکه باید درکام نمی‌چرخد و به سختی می‌توان کلماتی که کنارهم ردیف می‌کند را متوجه شد. خودش این را خوب می‌داند و سعی می‌کند شمرده ترحرف بزند، می‌گوید: «من درکودکی فقط توپ را می‌شناختم. بابام لحظه ای من را از خودش جدا نمی‌کرد. همیشه درکنارپدرم احساس امنیت می‌کردم وقتی فوتبال را به شاگردانش یاد می‌داد خوب گوش می‌دادم همه تمرکز من فقط روی شوت کردن و پاس دادن بود. وقتی در مدرسه کم توان‌های ذهنی هم ثبت نام شدم درهمان مدرسه، بازی فوتبال و زنگ ورزش من را نجات داد.»

«امیرمحمد» پسرمصطفی درتمام مدتی که مهمان خانه‌شان بودیم با مدال‌های پدرسرگرم بود و هر ازگاهی سر بلند می‌کرد و می‌گفت: «طلاهاش برای منه». مصطفی و نرگس سادات بیش از صد بار مدال‌های رنگارنگ را جمع کردند و برای صد ویکمین بار امیرمحمد آن‌ها را به هم می‌ریخت. اما خم به ابروی آن‌ها نمی‌آمد. مصطفی که برای پذیرایی از مهمان‌ها گاهی به آشپزخانه می‌رفت پسر ۷ ساله‌اش به دنبالش می‌رفت و لحظه ای از پدرش جدا نمی‌شد. غلامعلی فیروزی پدر مصطفی به این وابستگی اشاره می کندو می‌گوید: «مصطفی نیزهمین وابستگی را به من داشت هر جا که می‌رفتم به دنبالم می‌آمد ترک موتورم می نشست. من با او هم سختی کشیدم و هم تمام لذت دنیا را تجربه کردم. اما به دنیا آمدن مصطفی روایتی عجیبی داشت.»

غم دو پسر دریک خانواده

قصه زندگی مصطفی تنها به مدال‌های رنگارنگی که دارد ختم نمی‌شود. خانواده مصطفی برای حضورعادی پسر دردانه‌شان در اجتماعی که به آن تعلق داشت، بسیار جنگیده‌اند تا امروز مصطفی بتواند اینچنین پررنگ بدرخشد. پسری که نمی‌توانست حرف بزند و درسال های ابتدایی زندگی اش دچار مشکل مغزی شد وبا این اتفاق مشکلات زیادی برای خانواده رقم خورد.«غلامعلی فیروزی» و«مرضیه بختیاری» منتظر به دنیا آمدن فرزندشان بودند درست درسالهای اوج جنگ و شهادت در سال ۱۳۶۴‌، مرضیه که 15 سال بیشتر نداشت برای زایمان به بیمارستان رفته بود کارش به جراحی سزارین رسید. صبح روز بعد که خانواده برای دیدنش به بیمارستان آمدند مرضیه را دیدند که عزای فرزند از دست رفته‌اش را گرفته. اما خانواده فیروزی همان روزها قصه تلخ دیگری هم داشتند. «مسعود فیروزی»عموی نوزادی که قرار بود به دنیا بیاید جوان رعنای خانواده آن روزها در جبهه جنگ بود برادرآقا غلام، درجبهه جنگ مفقود شده بود. خانواده فیروزی هر روز گوش به زنگ بودند تا از جوانشان خبری بیاورند.

نوزادی که به خانه بازگشت

سال ۱۳۶۴ است. 31 روز از زایمان مرضیه خانم گذشته بود اما به اصطلاح دامنش خالی. اهل خانه دورمرضیه را گرفته‌اند، او را دلداری می‌دهند. درحیاط مشغول شستشوی لباس و ظرف وظروف هستند. صدای همهمه مردم از کوچه به گوش می‌رسد. جمعیت زیادی از مردم همراه با آمبولانس، جلوی خانه آقای فیروزی ایستاده‌اند. همه فکر می‌کنند از مسعود، پسرمفقود شده درجنگ این خانواده خبر آورده‌اند. آمبولانس وقتی جلوی خانه فیروزی ترمزمی کند. همسایه‌ها صلوات می‌فرستند. به گمان اینکه مسعود در جنگ زخمی شده و او را پیدا کرده و حالا به خانه رسانده‌اند وقتی در آمبولانس باز می‌شود خانم پرستار پسر بچه 31 روزه ای که لای پتو پیچیده شده را جلو می‌آورد و می‌گوید: «مرضیه بختیاری مادر این بچه در این خانه زندگی می‌کند؟»

مرضیه که یک ماه برای از دست دادن فرزندش گریه کرده حالا صاحب فرزند پسر شده است همه همسایه‌ها، دوست و آشنا هاج و واج این صحنه را تماشا می‌کنند. خیلی‌ها معتقدند که این پسر برای مرضیه نیست اما آزمایش dne همه چیز را روشن می‌کند. و نوزاد پسر به خانه باز می‌گردد.

گره گشایی این قصه

غلامعلی فیروزی قصه را اینطور برایمان تعریف می‌کند: «روزی که همسرم را برای زایمان به بیمارستان بردم همزمان خانم دیگری نیز به همین نام و نام خانوادگی در بخش زایمان پذیرفته شده بود. تنها با این تفاوت که نام پدرشان با یکدیگر متفاوت بود. من بی قرار برادر مفقود شده‌ام بودم وهوش و حواس درست و حسابی نداشتم. وقتی پرستار، جسم بی جان نوزاد دختر را که متعلق به همان خانم هم نام همسرم بود به مادرم نشان داد ما نیز مرگ فرزندمان را پذیرفتیم.

31 روز بعد بیمارستان با توجه به آدرسی که ازما داشتند بچه را همراه با یک پرستارو آمبولانس به محل فرستادند، قرارشده بود بعد از این پیگیری اگروالدین بچه پیدا نشوند بچه را به شیر خوارگاه بفرستند. آمبولانس همانجا جلوی در مسجد محل آدرس خانه فیروزی را گرفته بود اهالی که می‌دانستند مسعود مفقود شده است دیگرشک نکرده بودند که داخل آمبولانس مسعود است. با دیدن نوزادی که از آمبولانس خارج کردند همه انگشت به دهان ماندند. آن روز برای ما مثل این بود که دنیا را داشتیم مادرم او را مصطفی نام گذاشت به امید اینکه روزی مسعود در این خانه را می زند اما مسعود مادرم را سال‌ها چشم به راه گذاشت طوری که مادرم در تمام سال‌های چشم انتظاری در خانه‌اش را باز گذاشت تا مسعود زحمت فشار دادن زنگ را هم نکشد؛ تا اینکه در سال 1375 اعلام کردند که مسعود شهید شده است و انتظار مادرم و خانواده پایان گرفت.

این بچه برای ما بچه شد

«مرضیه بختیاری» مادری که امروز نتیجه همه صبوری و تلاش‌هایش جلوی چشمش نشسته وقتی از مصطفی می‌گوید قطره اشک گوشه چشمش می‌نشیند: «مصطفی از ترس موشکباران تشنج کرد و مشکل مغزی پیدا کرد همه زندگی همسرم شده بود پیگیری درمان مصطفی. طوریکه برای تأمین هزینه درمان پسرمان خودش را باز خرید کرد. مصطفی را به دندان گرفت و هر جا که می‌گفتند می‌برد. مصطفی حتی یک کلام هم حرف نمی‌زد اوایل مرتب فریاد می‌زد بدون اینکه حتی بتواند یک کلام حرف بزند. مرضیه خانم به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد نفس عمیقی می‌کشد، نوه‌اش را نوازش می‌کند و ادامه می‌دهد: «آن موقع من 20 سال داشتم و مصطفی 5 ساله شده بود. بعضی پزشک‌ها قرص می‌دادند که مصطفی بخوابد وداد نزند. اما پدرش کمرهمت را بسته بود درمقطعی از زندگی تمام دار و ندارمان را خرج مصطفی کردیم. من و پدرش هیچوقت خسته نشدیم و روزی که در فرودگاه منتظر بودیم مصطفی با مدالی که به گردن داشت وارد فرودگاه کشور شود تمام روزهای سخت معالجه او برایم زنده شده بود. حرف‌های دیگران که «آن قدر دنبال این بچه نباشید این بچه برای شما بچه نمی‌شود.» در گوشم زنگ می‌زد.اما من و پدرش مصطفی را حمایت کردیم. امروز مصطفی مایه افتخار نه تنها خانواده بلکه تمام فامیل است.

پدرو پسری که با هم بزرگ شدند

غلام فیروزی خودش را بازخرید کرده بود اما باید برای خرج و مخارج زندگی بیشتر تلاش می‌کرد در همان روزهای ابتدایی بیماری پسرش چند روز را در هفته مرخصی بدون حقوق می‌گرفت و وضعیت اقتصادی نا به سامانی پیداکرده بودند. اما بار دیگر کمر همت را بست و در اوقاتی که از مصطفی فارغ می‌شد لوله‌کشی ساختمان انجام می‌داد. مصطفی که بزرگ‌تر شده بود بهانه پدر را می‌گرفت دلش می‌خواست هرلحظه با پدر باشد. ترک موتور می‌نشست و هر جا که پدر می‌رفت پسر همراهش بود تا اینکه کم‌کم وردست پدر شد. حالا آن‌قدر لوله‌کشی را خوب یاد گرفته است که به‌طور مستقل کار می‌کند. به دلیل اعتمادی که به او دارند خیلی از لوله‌کشی منازلشان را به او می‌سپارند. با پیگیری‌ها مکرر پدر یک سالی است که مصطفی در سازمان آب و فاضلاب شهرستان محل اقامتشان کار می‌کند. مصطفی امروز با تلاش و پیگیری یک پدر عاشق و مادری صبور دنیای زیبای قهرمانی خود را دارد.

مدال‌های قهرمان

اخلاق وگذشت مصطفی زبانزد است سال گذشته درمسابقات فوتسال ID (هوش میانه) مقام آورد مدال خود را به یکی از بچه‌های توان یاب که آرزوداشت مدال قهرمانی را به گردن بیاویزد هدیه کرد. این درحالی بود که فقط چند دقیقه از گرفتن مدالش می‌گذشت.

این را پدرش می گوید و مهم ترین مسابقاتی که مصطفی در ان شرکت کرده را برایمان می شمرد

مسابقات فوتبال 7 نفره چمنی المپیک ویژه جام جهانی 2003 ایرلند مقام سوم را کسب کردند.

مقام دوم در تیم فوتبال در سال 2005 مسابقات کشورهای اسلامی در کشورعربستان

مقام دوم در تیم فوتبال درسال 2009 در کشور امارات متحده عربی

قهرمان جهان تیم فوتبال در کشور ایتالیا در سال 2011

مقام سوم تیم فوتبال در کشور فرانسه 2012

و...

منبع:فارس

انتهای پیام/

مدال‌های قهرمانی در «حوض نقاشی» زوج معلول

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۰:۴۱ ۲۴ شهريور ۱۳۹۷
آفرین بر این همت و اراده .موجب افتخار ایران هست