از کودتای رضاخان تا تجربه شکست ملیشدن صنعت نفت و همراهی با نهضت انقلاب اسلامی همگی در کارنامه فعالیتهای ایشان به ثبت رسیده است. آیتالله طالقانی علاوهبر حضورش در عرصه سیاست، از فعالیتهای دینی و مذهبی هم غافل نبود. ایشان را در تاریخ سیاسی ایران به تفسیر قرآن و سخنرانیهای پرشور در مسجد هدایت و نظریهپردازی درباره تشکیل شوراها میشناسند.
اگر چه آیتالله طالقانی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کمتر از یک سال زنده بود اما مسئولیتهایی چون ریاست شورای انقلاب، عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسی و اولین خطیب نمازجمعه تهران را عهدهدار شد.
امام خمینی(ره) در پی رحلت وی در 19 شهریور 1358 پیامی صادر کردند و در بخشی از این پیام فرمودند: «او شخصیتى بود که از حبسى به حبس و از رنجى به رنج دیگر در رفت و آمد بود؛ و هیچگاه در جهاد بزرگ خود سستى و سردى نداشت. من انتظار نداشتم که بمانم و دوستان عزیز و پر ارج خودم را یکى پس از دیگرى از دست بدهم.
او براى اسلام به منزله حضرت ابوذر بود؛ زبان گویاى او چون شمشیر مالک اشتر بود؛ بُرنده بود و کوبنده. مرگ او زودرس بود و عمر او با برکت.» امروز بعد از گذشت 37 سال از رحلت آیتالله طالقانی هنوز درباره اندیشهها و منش سیاسی وی بحثهای زیادی مطرح است.
برخی جریانها تمایل شدیدی دارند که وی را در سطح یک عضو نهضت آزادی و چهرهای بیطرف و منتقد سیاستهای نظام تنزل دهند، بدون اینکه سوابق مبارزاتی و حمایت قاطع وی از حکومت دینی و رهبری امام خمینی(ره) را مدنظر قرار دهند. در حالی که آیتالله طالقانی طی سالهای متمادی در مسجد هدایت به تبلیغ و ترویج دین مشغول بود و در این سالها به آموزش و تفسیر قرآن میان دانشجویان و مردم پرداخت، بهطوری که همواره مورد اقبال مردم قرار میگرفت و مسجد هدایت در طول دهه 40 محل حضور صدها و بلکه هزاران نفر از مبارزان و مشتاقان نهضت اسلامی بود که برای شنیدن سخنرانیهای پرشور آیتالله طالقانی جمع میشدند.
مهدی طالقانی متولد 1329 یکی از 10 فرزند آیتالله طالقانی است که بر پاسداری از شخصیت واقعی پدرش تاکید میکند. او معتقد است برخی جریانها سعی میکنند طالقانی را از تاریخ انقلاب حذف کنند اما چون موفق نمیشوند دست به تحریف او میزنند. به مناسبت سالگرد آیتالله طالقانی دقایقی با او به گفتوگو نشستیم.
در سالهای اخیر به حضور آیتالله طالقانی در برخی برهههای تاریخی کمتر پرداخته شده است. یکی از این برهههای مهم تاریخی جریان «نهضت ملی شدن نفت» است. اگر ممکن است کمی در مورد فعالیتهای آیتالله طالقانی در آن دوره و مراوداتش با دکتر مصدق و آیتالله کاشانی توضیح بفرمایید.
مرحوم آیتالله طالقانی به حرکت ملی دکتر مصدق کاملا اعتقاد داشت و با نهضت ملی شدن صنعت نفت همراه و همگام بود. ایشان عضو جبهه ملی اول بودند و در جلسات حزب هم شرکت میکردند که برخی عکسها نیز از این جلسات موجود است و مرحوم شاهحسینی، مرحوم سیدجوادی و مرحوم تختی هم در کنار آیتالله طالقانی حضور دارند.
بنابراین با نهضت ملی موافق بودند و مرحوم دکتر مصدق را تایید میکردند. با آیتالله کاشانی هم روابط دوستی داشتند و به منزل ایشان رفت و آمد میکردند. در این رابطه مرحوم پدرم در مراسم سالگرد دکتر مصدق در 14 اسفند 1357 خاطرهای نقل میکنند: یک وقتی رفتم خدمت مرحوم کاشانی و ایشان برای من خربزه آوردند، من هم به شوخی به ایشان گفتم مراقب باشید که پوست خربزه زیر پایتان نیندازند (اشاره به دستاندازی برخی در جریان نهضت ملی). در واقع آیتالله طالقانی با هیچکس روابط خصمانهای نداشتند و حضور در کنگرههای جبهه ملی به معنای روابط غیرحسنه با آیتالله کاشانی نبود. ایشان هم مانند بسیاری از مبارزان زمان خود مانند آیتالله زنجانی و دیگران با جبهه ملی همکاری داشتند. بعد از ماجرای کودتا هم آیتالله طالقانی بسیار ناراحت بودند و سقوط دولت ملی دکتر مصدق را برای کشور و مردم یک فاجعه میدانستند.
تفسیر قرآنی که مرحوم پدرتان نوشتند و مراودات ایشان با جریانهای چپگرا نظیر مجاهدین خلق، برخی را بر آن داشته که ایشان تحت تاثیر مارکسیسم بودند یا برخی آموزههای ایشان با تعالیم مارکسیستی منطبق است، نظر شما درباره این برداشتها چیست؟
شهید مطهری در مورد مرحوم پدرم میگفت که وقتی ایشان قرآن را تفسیر میکردند، از دو طرف به ایشان حمله میشد. یک طرف دوستان خیلی مذهبی بودند که میگفتند شما نباید قرآن را تفسیر کنید، قرآن را باید از رو بخوانیم و بعد سر طاقچه بگذاریم! یکطرف هم گروههای مارکسیستی بودند که اساسا اعتقادی به قرآن نداشتند، هر دوی این جریانها به مرحوم طالقانی حمله میکردند و کینه او را به دل داشتند، چطور میشود چنین شخصیتی که منفور مارکسیستها است تحت تاثیر تفکرات کمونیستی باشد؟ چیزهایی هم که ایشان درباره مالکیت خصوصی میگفتند و حتی در این مورد کتاب هم نوشتهاند، مربوط میشد به مطالبی که قرآن در این رابطه ارائه کرده است و چیزی از خودشان مطرح نمیکردند. بنابراین بحث گرایش مارکسیستی مرحوم طالقانی منتفی است.
در مورد رابطه با جریانهای چپ هم اگر منظورتان از گروههای مارکسیستی امثال حنیفنژاد و سعید محسن و بدیعزادگان است، آنها بسیار انسانهای مومن و باخدایی بودند. حنیفنژاد همواره در جیبش قرآن داشت و قرآن میخواند، دوستانش را جمع میکرد و با هم به کوه میرفتند و آنجا برایشان تفسیر قرآن میگفت. این گروه دائما با آیتالله طالقانی ارتباط داشتند و مبارزه آنها نیز از سالهای 46-45 از مسجد هدایت آغاز شده بود و نهایتا هم در سال 50 اعدام شدند. داستان این طیف که گروه اولیه مجاهدین خلق بودند با آن دسته دومی که بعد از اعدام اینها روی کار آمدند کاملا متفاوت است. موضع مرحوم پدرم در مورد این دو گروه تفاوت داشت و حتی بعد از انقلاب به جوانان توصیه میکرد که به سمت مجاهدین نروند، در حالی که در دهه 40 جریان اولیه مجاهدین را خیلی قبول داشت؛ اما بعد از این حتی در تریبون نمازجمعه بهشدت به مجاهدین و فعالیتهایشان حمله میکرد.
شما در مصاحبهای گفتهاید که اگر آیتالله طالقانی بود مجاهدین دست به مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی نمیزدند، اما الان میگویید که مرحوم پدرتان با آنها مخالف بود و حتی به آنان حمله هم میکرد، این دو را چگونه با هم جمع میکنید؟ در مورد اینکه مجاهدین و برخی گروههای خاص به مرحوم طالقانی میگفتند «پدر» هم کمی توضیح دهید.
درست است که مرحوم طالقانی به آنها حمله میکرد، اما آنها از پدرم حرف شنوی داشتند. حتی چپهای آن زمان هم میگفتند که اگر چه طالقانی ما را جوجه کمونیست خطاب کرده، ولی ما همچنان امیدمان به او است، زیرا ما هر جا که گیر افتادهایم به ایشان رجوع کردهایم و ایشان مشکل ما را حل کرده است.
اینکه به مرحوم طالقانی میگفتند «پدر» نه مختص مجاهدین بود نه مختص کمونیستها، او برای همه ملت ایران پدر بود و برای همه مردم جاذبه داشت. منتها برخی این لفظ را در مورد او استعمال میکردند و برخی هم از به کار بردن آن ابا داشتند. در واقع این لفظ را حضرت امام خمینی(ره) در مورد ایشان به کار بردند و فرمودند که «من برادری را از دست دادم و ملت ایران پدری را.» حالا این لفظ را برخی خوششان نیامد که به کار ببرند، و آنها که خوششان نیامد هنوز هم خوششان نمیآید و خیلی هم سعی دارند مرحوم طالقانی مستور بماند و چیزی از او گفته نشود.
از روابط پدرتان با شهید نواب صفوی چیزی به یاد دارید؟
مرحوم طالقانی دو بار اعضای فداییان اسلام را مخفی کرد و به آنها پناه داد، اولین بار سال 1327 بود که شهید نواب بهشدت تحت تعقیب بود و پدرم نواب و خانواده او و برخی دوستانش را به یکی از روستاهای طالقان برد و حدود دوماه آنها را مخفی کرد، حتی آنها را به روستای خودمان هم نبرد که ممکن بود آنجا دنبالش بیایند. یک بار دیگر زمانی بود که من بچه بودم و این اتفاق افتاد و آن ماجرا را آقای عبدخدایی خیلی خوب تعریف کرده است. او میگوید ما تحت تعقیب بودیم و دیگر جایی را نداشتیم که به آن پناه ببریم. نواب به ما گفت که آقای طالقانی _ به قول لاتهای قدیم_ خیلی لوطی است و حتما به شما کمک خواهد کرد. برو به منزل او و بگو که ما جایی نداریم و میخواهیم به منزل شما بیاییم. آن زمان هم منزل ما تحت نظر بود، اما پدر به آنها گفت که تشریف بیاورید. ظاهرا چهار نفر بودند که آمدند و در منزل ما ساکن شدند. منتها بعد از چند روز نواب فکر کرد که احتمالا منزل ما امن نیست و تصمیم گرفت که به مکان دیگری برود. اما وقتی محل اختفا را تغییر داد در آنجا دستگیر شد. البته عبدخدایی و باقی دوستان در منزل ماندند و چند روز بعد که رفتند دنبال نواب متوجه شدند که او دستگیر شده است. اما آنها فرار کردند و به تبریز رفتند و عبدخدایی هم همیشه میگوید که مرحوم طالقانی بود که مرا از اعدام نجات داد.
همانطور که شما هم گفتید مرحوم پدرتان با هیچکس رابطه خصمانه نداشتند، حتی با برخی جریانهای چپگرا. برخی این ویژگی را مثبت ارزیابی نمیکنند و ایشان را «صلح کل» میدانند، در این باره چه نظری دارید؟
مرحوم طالقانی برای ملت ایران تماما جاذبه و سعیاش این بود که دافعه نداشته باشد، مگر اینکه پشت این آدمها و جریانها طیفهایی بوده باشند که نشود از کنار آنها رد شد، آنجا وارد میشدند و برخورد میکردند. زمانی که دفتر مجاهدین در خیابان ولیعصر(عج) را گرفتند و تخلیه کردند، مسعود رجوی خیلی ناراحت شد و با یکی دو نفر از دوستانش آمدند منزل ما که به مرحوم پدرم شکایت کنند. مرحوم شانهچی که مسئول دفتر پدرم بود، به آنها گفت آقای طالقانی بهشدت از شما ناراحت است و بهتر است که پیش او نروید. اما آنها اصرار کردند که ما حتما باید ایشان را ببینیم و رفتند به اتاق مرحوم پدرم. پدرم بهشدت با آنها برخورد و از منزل بیرونشان کرد. اینها را من به چشم خود دیدم. مساله مواضع پدر من نیست، بلکه غرضورزی آقایان است که میخواهند طالقانی نباشد. مرحوم طالقانی یک عکس با سران مجاهدین مثل رجوی و خیابانی دارد که برخی بر مبنای آن میگویند که طالقانی به مجاهدین علاقه داشت و آنها را تایید میکرد، در حالی که عین همین عکس را حضرت امام(ره) هم دارد. اینها کسانی هستند که میخواهند طالقانی را از چشم مردم بیندازند اما نمیتوانند، البته کاری کردهاند که نسل امروز خیلی آیتالله طالقانی را نمیشناسد.
میگویند بعد از وقوع انقلاب حضور کمرنگی در جلسات و شوراها داشته است، چنین چیزی واقعیت دارد؟
مرحوم پدرم در مورد اداره مملکت نگرانی داشت و نگرانیهای پدرم هم بحق بود. طالقانی معتقد بود که بهتر است روحانیت در حکومت مسئولیت نداشته باشد؛ حتی به خودش هم که پیشنهاد ریاستجمهوری شد با خنده آن را رد کرد. ایشان معتقد بود که روحانی اگر در مسجد باشد میتواند جوانها را جذب و درست تربیت کند و برای روحانی این کار ارزشش از هر چیز دیگر بالاتر است.
کار مملکتداری را باید به دست کارشناسان امر و کسانی که در امور مختلف متخصص هستند.
منبع:فرهیختگان
انتهای پیام/
خدا دشمنان اسلام و نظام اسلامی ایران را ریشه کن کند انشاالله.