سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

اشعار برگزیده شب پنجم محرم ۹۷

اشعار مداحی و مراثی ویژه عبدالله الحسن (ع) در این گزارش جمع آوری شده است.

به گزارش خبرنگار حوزه تکیه حسینی گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شاعران آیینی کشورمان هر کدام به یاد عزای سالار شهیدان (ع) و یاران وفادارشان ابیاتی را سروده‌اند. شما می توانید اشعار ویژه عبدالله الحسن (ع) را  به مناسبت شب پنجم محرم بخوانید.

شعر برگزیده «سید پوریا هاشمی» برای شب پنجم محرم ۹۷

تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است
پس حسینیه‌ ما صحن و سرای حسن است
نهضت کرب و بلا تحت لوای حسن است
گریه‌ی این دهه روزیش به پای حسن است

کربلا آمده اند این دو به امضای حسن
هرچه داریم به قربان پسر‌های حسن

نوبت نوکری ساحت عبدالله است
رحمت الله همان رحمت عبدالله است
صحبتی هست اگر صحبت عبدالله است
ذکر لب‌ها مددی حضرت عبدالله است

یازده ساله، ولی حافظ قرآن است این
به سکوتش منگر غرش طوفان است این

کربلایی مدنی بوده از اول نسبش
این حسن زاده حسین است فقط روی لبش
در حرم عبد حسین است همیشه لقبش
نوجوانی علی زنده شده از ادبش

این چه شانیست که هنگام بیانش شده است
جان ناموس خدا حافظ جانش شده است

باز انگار حسن دست به دست زهراست
تل شده کوچه و زهرای قبیله تنهاست
بازهم حرف علی شد سر نامش دعواست
ریسمان خنجر کند است و به مقتل غوغاست

کوچه‌ی سنگی و گودال به هم پیوستند
قنفذ و شمر در این فاجعه‌ها هم دستند

روی تل بود دلش در وسط میدان بود
به رویش گرچه نیاورد، ولی گریان بود
عمه هم مثل خودش بی رمق و حیران بود
همه سیراب و عمویش چقدر عطشان بود

ناگهان دست کشید و سوی میدان آمد
به سرش میزد و با ذکر عموجان آمد

آمد و دید که غوغا شده دور پدرش
یک نفر نیزه فرو کرده میان کمرش
یک نفر هم زده بر صورت او با سپرش
یک نفرهم زده با کهنه غلافی به سرش

ولی الله تنش زیر لگد‌ها مانده
نیزه‌ بدقلقی در دهنش جا مانده

حرمت خون خدا زیر سنان چال شد و
زینت دوش نبی زینت گودال شد و
آنقدر خون ز تنش رفت که بیحال شد‌ و
تن پاکش وسط هلهله پامال شد و

یاعلی گفت و صدا را به گلویش انداخت
خویش را گریه کنان روی عمویش انداخت

دست خود را سپر بی کسی آقا کرد
زیر لب با عموی تشنه لبش نجوا کرد
پلک خون بسته خود را به چه زحمت وا کرد
و‌خودش را بغل زخم عمویش جا کرد

گفت: هرچند عمو زخمی و درهم شده ام
باز صد شکر فدایی امامم شده ام

 

شعر برگزیده «مجتبی خرسندی» برای شب پنجم محرم ۹۷

من یتیمم، ولی پدر دارم
دست لطف عمو به سر دارم

رفته میدان عمو و از دوریش
دل خون و دو چشم‌تر دارم

دست من را رها کن‌ای عمه
به خدا نیت سفر دارم

نگرانم نباش من مَردَم
من کجا ترس از خطر دارم؟

در رگم خون فاتح جمل است
نوه‌ی شیرم و جگر دارم

میروم تا فدای او بشوم
من برای عمو سپر دارم

سمت میدان دوید، اما، آه…
لشکر بی حیا و عبدالله

دید در انتهای یک گودال
گوییا رفته است عمو از حال

آمد و بر سر عمو افتاد
رجز عاشقانه‌ای سر داد

این عموی من است، بی کس نیست‌
می‌زنیدش، مگر گناهش چیست؟

برد پیش امام دستش را
تیغ یک بی مرام دستش را…

باز دستی شکست، یاالله
روضه را برد جای دیگر، آه …

مادری در مصاف یک نامرد
دست مادر، غلاف یک نامرد

 

شعر برگزیده « حسن کردی» برای شب پنجم محرم ۹۷

میخواستم به جای پدر یاورت شوم
جای عمو به اشک غم آب آورت شوم
 
احلی من العسل نه فقط سهم قاسم است
بگذار تا عمو غزل دیگرت شوم
 
با بغض کوچه‌ها به هواخواهی امدم
میخواهم از خدا سپر حنجرت شوم
 
گودال مثل کوچه و شمشیر آتش است
وقتش شده فدای تو و مادرت شوم
 
دیدم که نیزه‌ها نفست را بریده اند
دیگر نشد به خیمه تماشاگرت شوم
 
هرگز مخواه بعد تو با چشم‌های خیس
من شاهد اسارت این خواهرت شوم
 
آغوش وا کن‌ای گل صد چاک زیر تیغ
تا زائر ضریح تن اطهرت شوم
 
دستم شکست و حرمله چشم انتظار من
بگذار تا شبیه علی اصغرت شوم
 

شعر برگزیده  « آرش براری» شب پنجم محرم ۹۷

در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم
فرصت برای حرز گرداندن ندارم
حتی دگر وقت رجز خواندن ندارم

دست مرا در دستهایش داشت عمه
هر قدر گفتم میروم نگذاشت عمه

بغض زیادی از مدینه جمع کردم
اندازه ده سال کینه جمع کردم
هر چه نفس میشد به سینه جمع کردم

سر میدهم امروز نام مادرم را
میگیرم امروز انتقام مادرم را

از دست‌های عمه دستم را کشیدم
هرجور میشد از حرم بیرون دویدم
شکر خدا انگار به موقع رسیدم

چیزی نمانده بود جانت را بگیرد
میخواست خیلی زود جانت را بگیرد

از این طرف عمه صدایم کرد برگرد
از آن طرف دشمن تو را از پا درآورد
گفتم عمویم را نزن با نیزه نامرد

من آخرین یار عمو در کربلایم
دورت بگردم‌ای عمو دارم می‌آیم

دشمن برای غارت خلخال رفته
هرکس رسیده داخل گودال رفته
آنقدر نیزه خورده که از حال رفته

گفتم عمویم را رها کن
دست از سرش بردار دستم را جدا کن

گودال گیر انداخت در خود شیر‌ها را
با سینه میگیرم جلوی تیر‌ها را
پس میزنم با دست این شمشیر‌ها را

این جان ناقابل به جان دوست بند است
حالا دو تا دستم به یک مو پوست بند است

تنگ است این گودال جای دو بدن نیست
جا نیست اینجا جای دست و پا زدن نیست
من پیش تو هستم اگر اینجا حسن نیست

آرام سر بگذار روی دامن من
شمشیر و تیر و سنگ و نیزه گردن من

تیر سه شعبه قطع کرده گردنم را
بردند مثل تو عمو پیراهنم را
سم‌های مرکب‌ها لگد کرده تنم را

این نعل‌ها من را در آغوش تو جا کرد
شمر آمد و ما را ز یکدیگر جدا کرد

 

شعر برگزیده «محمد قاسمی» شب پنجم محرم ۹۷

اِبـتلایش فرق داشت
چون که در نزد عـمو قالوا بلایش فرق داشت
 
بر عمـو لبّیـک گفت…
وقتِ حَجّش بود و لَحنِ ”رَبّـنایش» فرق داشت

مثل نامـش خاص بود
روضه‌ او با هـمه حـال و هوایش فرق داشت
 
«لا أُفـارِق گو» دویــد
صـوت غــرّایِ «أنَا بْنُ المُجـتَبایــش» فرق داشت
هم سـپر شد هم قلم‌ ای به قُـربانش که جنسِ دستهایش فرق داشت
 
گـشت آویزان به پوست
پس گریزِ روضه‌ دســـت جُــدایش فرق داشت
 
بـین آغـوش حُـسـین
آخــرین نذری این قُـــربان، مِـنایش فرق داشت
 
گفت: «واأمّاه » لیک
آخِرین دَمْ، خـواهـشِ مادر بیـایـش فرق داشت
 
بـا سه شعبه ذبح شد
گرچه با شش ماهه خیلی حجم نایش فرق داشت
 

شعر برگزیده  «محمدحسن بیات لو» شب پنجم محرم ۹۷

وقتی که از حال عمویش با خبرشد
آتش وجودش راگرفت و شعله ور شد
 
از دست‌های عمه دست خود کشید و
فریاد زد: عمه دگر وقت سفر شد
 
آمد میان گودی گودال و با دست
جان عموی نیمه جانش را سپر شد
 
تیزی تیغ حرمله بر او اثر کرد
دستش بریدوطفلکی بی بال و پرشد
 
بادست آویزان شده بر پوست میگفت:
حالا زمان دیدن روی پدر شد

 

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۵:۴۴ ۰۳ شهريور ۱۳۹۹
بسیارعالی