سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گلچین بهترین اشعار شب سوم محرم (ویژه محرم ۹۷)

اشعار مداحی و مراثی ویژه شهادت حضرت رقیه(س) را در اینجا مشاهده کنید.

به گزارش خبرنگار حوزه تکیه حسینی گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛شاعران آیینی کشورمان هر کدام به یاد عزای سالار شهیدان (ع) و یاران وفادارشان ابیاتی را سروده‌اند که در آستانه روز اول ماه محرم الحرام، شما می توانید اشعار ویژه حضرت رقیه  (س) را در اینجا مشاهده کنید.

 

شعر وحید محمدی به مناسبت روز سوم محرم

این زندگی بی روضه‌ها لطفی ندارد
دنیای ما بی کربلا لطفی ندارد

تا کربلایت هست بین سینه زن‌ها
طوف حرم، سعیِ صفا لطفی ندارد

دردم تویی، درمان تویی، آقای عالم
بی تربتت حتی شفا لطفی ندارد

باید برای نوکری خالص شد ارباب
این نوکری با ادعا لطفی ندارد

من مدعی عشق بودم تا که بودم
این ادعا بی ابتلا لطفی ندارد

تا یک قدم سوی تو نزدیکم نیارد
میدانم اصلا اشک ما لطفی ندارد

وقتی میان روضه‌ها حرف سه ساله است
این گریه‌های بی صدا لطفی ندارد

بابا رسید از طشت و دختر ناله می‌زد:
دیر آمدی‌ای با وفا … لطفی ندارد

حالا که چشمانم نمی‌بیند رسیدی‌
ای با وفا حالا چرا؟ … لطفی ندارد

دیر آمدی این آمدن بابای خوبم
حالا که افتادم زپا لطفی ندارد




شعر علیرضا لک به مناسبت روز سوم محرم

حرف دارم گلایه لازم نیست
تو ببین… آیه آیه لازم نیست
فقط اینجاکه سایه لازم نیست
با محبت بگو کجا بودی؟

وسط ماجرا چرا رفتی
بی هوا بی صدا چرا رفتی
بر روی نیزه‌ها چرا رفتی
بعد از آن بین شعله‌ها بودی؟

بین خورجین سر تو را بردند
چادر خواهر ترا بردند
با لگد دختر ترا بردند
کوفه بودی؟ نه کربلا بودی

دیده‌ای بی پناهمان کردند؟
آمدند و سیاهمان کردند
جور دیگر نگاهمان کردند
تو نپرسی زمن، کجا بودی؟

عمه را با طناب آوردند
بی حساب و کتاب آوردند
بین بزم شراب آوردند
پای آن چوب بی حیا بودی

نحوه صحبتم عوض نشده؟
حالت صورتم عوض نشده؟
آن قد و قامتم عوض نشده؟‌
می‌شناسی؟ تو آشنا بودی!

این منم این منم پریشانت‌
ای فدایت! شکسته دندانت؟

آمدی جان من به قربانت
هر شب اینجا دعای ما بودی …




شعر سید پوریا هاشمی به مناسبت روز سوم محرم

من که بعد از تو به کوه درد‌ها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده‌تر خورده ام

دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف
از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام

صحبت از مسمار اینجا نیست، اما چکمه هست
با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!

زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر
بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام

حرف‌های عمه خیلی سخت بر من میرسد
گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام

هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت
گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام

ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین
گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام

بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند
ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام

آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد
زخم‌ها از خنده‌ی این چند دختر خورده ام

دخترت با درد پا طی مسافت میکند
پای من زخم است پای زخم اذیت میکند


 

شعر وحید قاسمی به مناسبت روز سوم محرم

بــا کــاروان نیــزه ســفـر می‌کـنم پدر
با طعنه‌های حرمله سـر می‌کـنم پدر

مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه‌ها
در پیش سنگ سینه سپر می‌کنم پدر

در پیش سنگ سینه سپر می‌کنم پدر
از کــوچــه نــگــاه و قیــح یــهــودیــان

بــا یــک لبــاس پــاره گـذر می‌کنم پدر
حــالا بـرو به قـصر، ولی نیـمه شب تو را

بـا گــریه‌های خویش خبر می‌کنم پدر
این گریه جای خطبه کوبنده مـن است

من هم شبیه عمه خطر می‌کـنم پدر
بــا دیـدن جـراحــت پـیـشـانی ات دگر

از فـکـر بوسـه صــرف نــظر می‌کنم پدر
شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لطــف تو

 خورشید روی نیزه سحر می‌کنم پدر
امـشب اگـر که بوسه نگیرم من از لبت
در ایــن قـمــار عشق ضرر می‌کنم پدر


 

شعر حسین واعظی به مناسبت روز سوم محرم

روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم
رعشه گرفته دست هایم بس که لرزیدم

گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را.
اما به شب‌های خرابه باز تابیدم

دل داشتم من هم چرا آنگونه رفتی تو
با خود نگفتی دختر خود را نبوسیدم؟!

کار من از گریه گذشته وضعیت این است…
خندید یک دختر به من، من نیز خندیدم

مردم، ولی هرگز به روی خود نیاوردم
از تو چه پنهان من سرت را زیر پا دیدم

عمه خدا خیرش دهد خیلی مراقب بود.
عمه حواسش بود آن روزی که ترسیدم ..

حتی غلامان می‌شناسندم به چهره، آه
در کوچه برده فروشان بس که چرخیدم

مانند هم روز و شبم تار است این مدت
با گریه از جا پاشدم با درد خوابیدم


 

شعر مهدی رحیمی به مناسبت روز سوم محرم

پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم
به صورت در سپیدی در کبودی مثل هم بودیم

تو از بالای نی من از فراز ناقه افتادم
صعودش جای خود در هر فرودی مثل هم بودیم

تو بالا سنگ می‌خوردی و من پایین لگد یعنی.
میان کوچه تنگ یهودی مثل هم بودیم

من و تو در حقیقت رد پای مشترک داریم
تو از بالا من از پایین دعای مشترک داریم

یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و…
من و تو در نداری درد‌های مشترک داریم

منو تو هر دو از دلواپسی عمه می‌ترسیم
چنین از کربلا در دل بلای مشترک داریم

تو سر بر دامن مادر شدی من هم چنین گشتم
من و تو پیش زهرا نیز جای مشترک داریم

پدر جان قسمت زجر آور این داستان مانده
پدر جان بعد تو یک نیمه جان از عمه جان مانده

خدا صبرش دهد این نیمه جان را٬ عمه جانم را
که غیر از حرف دشمن٬طعنه‌های دوستان مانده

پدر حق می‌دهم از آسمان خون سر کند آخر.
سرِ بر نیزه‌ی تو در گلوی آسمان مانده

تو رفتی و عمو رفت و علیِ اصغرت هم رفت
ولیکن زجر‌های حرمله پیش سنان مانده

سه شعبه رفت، سر هم رفت، دنبالش پسر هم رفت
رباب، اما هنوز‌ای وای با قد کمان مانده

حسابش را بکن من با رباب و نجمه و لیلا
نگو دیگر چرا از عمه مُشتی استخوان مانده

تو خوردی چوب را در تشت زر، اما چرا بابا
به لب‌های رقیه ردِّ چوب خیزران مانده؟

دلیل گریه ام این است بابا جان که آن نامرد.
سرت را از خرابه برده، اما بوی نان مانده

رقیه رفت، اما غصه‌ی غسّاله اش باقی ست
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان مانده


 

شعر غلامرضا سازگار به مناسبت روز سوم محرم

امشب که با تو انس به ویران گرفته ام
ویرانه را به جای گلستان گرفته ام

امشب شب مبارک قدر است و من تو را
بر روی دست خویش چو قرآن گرفته ام

پاداش تشنه کامی و اجر گرسنگی
گل بوسه ایست کز لب عطشان گرفته ام

از بس که پابرهنه به صحرا دویده ام
یک باغ گل زخار مغیلان گرفته ام

از میزبانی ام خجلم سفره ام تهی ست
نان نیست جان زمقدم مهمان گرفته ام

زهرا به چادرش زعلی می‌گرفت رو
من از تو رو به موی پریشان گرفته ام

من بلبل حسینم و افتادم از نوا.
چون جغد، آشیانه به ویران گرفته ام

بر داغدیده شاخۀ گل هدیه می‌برند
من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته ام

(میثم) مدار خوف زموج بلا که من
دست تو را به دامن طوفان گرفته ام




شعر محمدجواد پرچمی به مناسبت روز سوم محرم

عشق کاری به قیل و قال ندارد
عاشقی حرف جز کمال ندارد
شاه عشّاق که مثال ندارد
باغ او میوه‌ای کال ندارد
نخل‌های علی نهال ندارد

غیر راه علی مسیر ندیدم
داخل خانه‌اش صغیر ندیدم
سر بلندند؛ سر به زیر ندیدم
من در این خانه غیر شیر ندیدم
شیر بودن که سنّ و سال ندارد.

چون شده حیدری تبار؛ رقیّه
هست اعجوبه‌ی وقار؛ رقیّه
مثل عمّه شد استوار؛ رقیّه
گرچه دیده سه تا بهار؛ رقیّه
در کمالات؛ او مثال ندارد

بر رخ او خدا نقاب کشیده
روی او پرده‌ی حجاب کشیده
جای چشمانش آفتاب کشیده
صورتش به ابوتراب کشیده
حیف در زندگی مجال ندارد

خوشی از عمر خویش دیده؟ ندیده
نازدانه‌ست ناسزا نشنیده
پابرهنه به روی خار دویده
گرچه کودک، ولی شده‌ست خمیده
او الفباش غیر دال ندارد

مثل یک شیشه‌ی بلور، شکسته
همچو خشتی که در تنور شکسته
سنگ خورده، ولی غرور شکسته
زیورش را کسی به زور شکسته
نزن او با کسی جدال ندارد

بر سرش ریخت آسمان خرابه
زخم‌ها خورد از زبان خرابه
معجر پاره؛ تازیانه؛ خرابه
آه؛ پروانه در میان خرابه
جای سالم به روی بال ندارد

بین انظار رفت مسخره کردند
سر بازار رفت مسخره کردند
دست به دیوار رفت مسخره کردند
کوچه هر بار رفت مسخره کردند
معجر پاره قیل و قال ندارد

زجر ول‌کن نبود؛ حرمله می‌زد
دخترک را بدون فاصله می‌زد
گردنش را گرفت سلسله می‌زد
گفت: جامانده‌ام ز. قافله می‌زد
طفل ترسیده که سؤال ندارد

کنج ویرانه غصّه دور و برش ریخت
خشت‌ها بالشی به زیر پرش ریخت
دختر شاه بود و موی سرش ریخت
گریه‌ها وقت دیدن پدرش ریخت
خواهشی او جز وصال ندارد

عشق کاری به قیل و قال ندارد
عاشقی حرف جز کمال ندارد
شاه عشّاق که مثال ندارد
باغ او میوه‌ای کال ندارد
نخل‌های علی نهال ندارد

غیر راه علی مسیر ندیدم
داخل خانه‌اش صغیر ندیدم
سر بلندند؛ سر به زیر ندیدم
من در این خانه غیر شیر ندیدم
شیر بودن که سنّ و سال ندارد.

چون شده حیدری تبار؛ رقیّه
هست اعجوبه‌ی وقار؛ رقیّه
مثل عمّه شد استوار؛ رقیّه
گرچه دیده سه تا بهار؛ رقیّه
در کمالات؛ او مثال ندارد

بر رخ او خدا نقاب کشیده
روی او پرده‌ی حجاب کشیده
جای چشمانش آفتاب کشیده
صورتش به ابوتراب کشیده
حیف در زندگی مجال ندارد

خوشی از عمر خویش دیده؟ ندیده
نازدانه‌ست ناسزا نشنیده
پابرهنه به روی خار دویده
گرچه کودک، ولی شده‌ست خمیده
او الفباش غیر دال ندارد

مثل یک شیشه‌ی بلور، شکسته
همچو خشتی که در تنور شکسته
سنگ خورده، ولی غرور شکسته
زیورش را کسی به زور شکسته
نزن او با کسی جدال ندارد

بر سرش ریخت آسمان خرابه
زخم‌ها خورد از زبان خرابه
معجر پاره؛ تازیانه؛ خرابه
آه؛ پروانه در میان خرابه
جای سالم به روی بال ندارد

بین انظار رفت مسخره کردند
سر بازار رفت مسخره کردند
دست به دیوار رفت مسخره کردند
کوچه هر بار رفت مسخره کردند
معجر پاره قیل و قال ندارد

زجر ول‌کن نبود؛ حرمله می‌زد
دخترک را بدون فاصله می‌زد
گردنش را گرفت سلسله می‌زد
گفت: جامانده‌ام ز. قافله می‌زد
طفل ترسیده که سؤال ندارد

کنج ویرانه غصّه دور و برش ریخت
خشت‌ها بالشی به زیر پرش ریخت
دختر شاه بود و موی سرش ریخت
گریه‌ها وقت دیدن پدرش ریخت
خواهشی او جز وصال ندارد

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.