انفال نام هشتمین سوره قرآن مجید كه از آیه اوّل این سوره گرفته شده است. بعضى موضوعات مطرح شده در این سوره عبارتند از: انفال و غنائم، صفات مؤمنان واقعى، داستان جنگ بدر، واقعه تاریخى شب هجرت رسول خدا(ص) از مكّه به مدینه، حكم اسیران جنگى، احكام جهاد، حكم خمس، خرافات مشركان و راه شناخت منافقان و مبارزه با آنان. این سوره 75 آیه دارد و در مدینه نازل شده است.
در فضیلت این سوره از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است: هر کس سوره های «انفال» و «توبه» را قرائت نماید من شفاعت کننده و گواهی دهنده برای او، در روز قیامت خواهم بود، مبنی بر اینکه او از نفاق به دور است و به تعداد همه مردان و زنان منافق در دنیا، به او ده حسنه داده می شود و ده گناه از او پاک می شود و ده درجه بالا برده می شود و عرش و حاملان آن در ایام زندگی او در دنیا بر او درود می فرستند.
امام جعفر صادق علیه السلام: هر کس سوره های «انفال» و «توبه» را قرائت کند هرگز نفاق وارد قلب او نمی شود و در زمره شیعیان از امر حسابرسی فراغت یابند.
ابی بن کعب از نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده است:
که هر کس سوره انفال و توبه را بخواند روز قیامت من شفیع و گواه او خواهم بود او از نفاق بری است و به عدد هر منافقی در دنیا، ده حسنه به او داده می شود و ده گناه از او برداشته می شود و ده درجه بر درجاتش افزوده می شود و عرش و حاملان آن در ایام زندگی برایش طلب رحمت می کنند و روز قیامت از خوان های بهشت می خورد تا مردم از حساب تمام شوند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿۱﴾
[اى پيامبر] از تو در باره غنايم جنگى مى پرسند بگو غنايم جنگى اختصاص به خدا و فرستاده [او] دارد پس از خدا پروا داريد و با يكديگر سازش نماييد و اگر ايمان داريد از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد (۱)
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿۲﴾
مؤمنان همان كسانى اند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مى كنند (۲)
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿۳﴾
همانان كه نماز را به پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم انفاق مى كنند (۳)
أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴿۴﴾
آنان هستند كه حقا مؤمنند براى آنان نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و روزى نيكو خواهد بود (۴)
كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ﴿۵﴾
همان گونه كه پروردگارت تو را از خانه ات به حق بيرون آورد و حال آنكه دسته اى از مؤمنان سخت كراهت داشتند (۵)
بيان آيات
از سياق آيات اين سوره بدست مى آيد كه اين سوره در مدينه و بعد از واقعه جنگ بدر نازل شده، به شهادت اينكه پاره اى از اخبار اين جنگ را نقل مى كند و مسائل متفرقه اى در باره جهاد و غنيمت جنگى و انفال و در آخر امورى را مربوط به هجرت ذكر مى نمايد.
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ...
معناى (انفال)، (ذات) و مراد از اصلاح طلبى ذات البين
كلمه (انفال ) جمع (نفل ) - به فتح فاء - است، كه به معناى زيادى هر چيزى است. و لذا نمازهاى مستحبى را هم (نافله ) مى گويند چون زياده بر فريضه است، و اين كلمه بر زياديهايى كه (فى ء) هم شمرده شود اطلاق مى گردد، و مقصود از (فى ء) اموالى است كه مالكى براى آن شناخته نشده باشد، از قبيل قله كوهها و بستر رودخانه ها و خرابه هاى متروك، و آباديهايى كه اهالى اش هلاك گرديده اند، و اموال كسى كه وارث ندارد، و غير آن، و از اين جهت آن را انفال مى گويند كه گويا اموال مذكور زيادى بر آن مقدار اموالى است كه مردم مالك شده اند، بطورى كه ديگر كسى نبوده كه آنها را مالك شود، و چنين اموالى از آن خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است. غنائم جنگى را نيز انفال مى گويند، اين هم باز بخاطر اين است كه زيادى بر آن چيزى است كه غالبا در جنگها مورد نظر است، چون در جنگها تنها مقصود ظفر يافتن بر دشمن و تار و مار كردن او است، و وقتى غلبه دست داد و بر دشمن ظفر پيدا شد مقصود حاصل شده، حال اگر اموالى هم به دست مردان جنگى افتاده باشد و يا اسيرى گرفته باشند موقعيتى است زياده بر آنچه مقصود بوده، (پس همه جا، در معناى اين كلمه، زيادتى نهفته است ).
كلمه (ذات ) در اصل مؤ نث (ذا) به معناى صاحب و از الفاظى است كه هميشه بايد اضافه شود، چيزى كه هست بسيار استعمال شده است در (نفس هر چيز) يعنى در آن چيزى كه حقيقت هر شى ء با آن محفوظ است، مثلا وقتى مى گويند: (ذات انسان ) معنايش آن چيزى است كه انسان به وسيله آن انسان است، و (ذات زيد) به معناى نفس انسانيت خاصه اى است كه به اسم (زيد) مسمى شده. و بعيد نيست كه اصل در اين لغت (نفس ذات اعمال كذا: نفس صاحب فلان اعمال ) بوده باشد، و سپس به منظور اختصار گفته باشند (ذات اعمال : صاحب كارها) و يا تعبير ديگرى كه اين معنا را برساند، و به تدريج اعمال را هم انداخته و تنها گفته اند: (ذات ).
و همچنين در عبارت ذات بين كه به معناى آن حالت و رابطه بدى است كه در ميان دو فرقه پديد مى آيد، چون دشمنى و خصومت هميشه بين دو طرف واقع مى شود، پس اين دشمنى (صاحب بين ) است كه عبارت ديگر آن (ذات بين ) مى شود، پس منظور از جمله (و اصلحوا ذات بينكم ) اين است كه آن حالت بد و آن فسادى كه در بينتان رخ نموده و آن تيرگى رابطه را اصلاح كنيد.
راغب در مفردات مى گويد: (ذو) بر دو وجه است يكى آن است كه به توسط آن چيزى را كه بخواهيم به اسم جنس و اسم نوع وصف مى كنيم. و در اين صورت تنها به اسم ظاهر اضافه مى گردد، و به صيغه تثنيه و جمع نيز در مى آيد، مثلا در تثنيه گفته مى شود: (ذواتا) و در جمع : (ذوات ) و بهيچ وجه در هيچ صورت جز به اضافه استعمال نمى شود.
سپس اضافه كرده است : علماى معانى اين كلمه را استعاره گرفته و عبارت دانسته اند از عين هر چيز، چه اينكه جوهر باشد و يا عرض، (و بر خلاف آنچه كه گفتيم ) آن را مفرد و مضاف به ضمير و با الف و لام استعمال نموده و عينا معامله لفظ نفس و خاصه را با آن كرده و گفته اند: (ذاته، نفسه و خاصته ) ليكن بايد دانست كه اين نحوه استعمال از كلام عرب نيست.
وجه دوم از لفظ (ذو) لغت قبيله (طى ) است كه آن را عينا بجاى (الذى ) بكار برده و در حالت رفع و نصب و جر و همچنين در حالت جمع و تانيث به يك لفظ استعمال مى كنند همچنانكه شاعر گويد: (و بئرى ذو حفرت و ذو طويت ) يعنى (و چاه من آن چاهى كه حفر كردم، و آن چاهى كه سنگ چين كردم ).
و اينكه گفت در اين صورت تنها به اسم ظاهر اضافه مى شود از (فراء) نقل شده است و لازمه اش اين است كه اگر ديديم مضاف به ضمير استعمال شده بگوييم : (اين نحوه استعمال از كلام مولدين است ) و انصاف بر اين است كه اين نحوه استعمال كم است نه اينكه به كلى متروك شده باشد، به شهادت اينكه در كلمات امير المومؤمنين (عليه السلام ) در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه ديده مى شود.
اختلاف مفسرين در قرائت (يسئلونك عن الانفال)
مفسرين در اينكه آيه شريفه در ميان آيات قبل و بعدش چه موقعيتى دارد، و معنايش چيست ؟ از چند جهت شديدا اختلاف كرده اند و اين اختلاف در معناى آيه بخاطر قرائت هاى مختلفى است كه در جمله(يسئلونك عن الانفال ) رسيده، برخى آن را به اهل بيت پيغمبر (ص ) نسبت داده اند و بعضى ديگر مانند عبد الله بن مسعود، سعد بن ابى وقاص و طلحة بن مصرف آن را چنين قرائت كرده اند: (يسئلونك الانفال )و آنگاه بنابراين قرائت گفته اند كلمه (عن ) در قرائت مشهور زائد است.
بعضى ديگر گفته اند: در قرائت غير مشهور اين كلمه مقدر است ؛ عده اى گفته اند: منظور از انفال غنائم جنگى است ؛ و عده اى ديگر گفته اند: فقط غنائم جنگ بدر است، و (الف و لام ) در (الانفال ) براى عهد است، (و معنايش انفال معهود است ).
بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن (فيئى ) است كه مختص به خدا و رسول و امام است ؛ عده اى ديگر گفته اند: اصلا اين آيه با آيه خمس نسخ شده ؛ و بعضى گفته اند: بلكه نسخ نشده و از محكمات است ؛ و بطورى كه از مراجعه به تفاسير مفصل از قبيل تفسير رازى و تفسير آلوسى و غيره مشهود مى شود اين نزاع و مشاجره از جهاتى كه ذكر شد در ميان مفسرين خيلى كش پيدا كرده.
وليكن آن چيزى كه در اينجا با استمداد از سياق كلام مى توان گفت اين است كه آيه به سياق خود دلالت دارد بر اينكه در ميان اشخاص مشاراليه به (يسئلونك ) نزاع و تخاصمى بوده، و هر كدام حرفى داشته اند كه طرف مقابلشان آن را قبول نداشته، و تفريعى كه در جمله ( فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ) است به خوبى دلالت دارد بر اينكه اين نزاع و تخاصم در امر انفال بوده، و لازمه اين تفريع اين است كه سؤ ال در صدر آيه بخاطر اصلاح و رفع نزاع از ايشان واقع شده، گويا اين اشخاص در ميان خود راجع به انفال اختلاف كرده اند، و سپس به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مراجعه نموده اند تا حكم آن را از آنجناب بپرسند، و جوابى كه مى شنوند نزاعشان را خاتمه دهد.
و اين سياق - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - تاءييد مى كند اولا اينكه قرائت مشهور يعنى (يسئلونك عن الانفال ) راجح تر است ؛ زيرا وقتى سؤ ال با لفظ (عن ) متعدى شود معناى استعلام حكم و استخبار خبر را مى دهد، بخلاف آنجايى كه بدون (عن ) متعدى شود كه به معناى درخواست عطيه است، و با مقام ما سازگار نيست.
و ثانيا اينكه انفال هر چند بحسب مفهوم عام است، هم غنيمت را شامل مى شود و هم فى ء را - ليكن مورد آيه تنها غنائم جنگى است، آنهم نه فقط غنائم جنگ بدر، چون وجهى براى اين تخصيص نيست، و اگر نزاع كنندگان درباره غنيمت جنگ بدر هم نزاع داشته اند قطعا براى اين نبوده كه خصوص جنگ بدر دخالتى داشته، بلكه براى اين بوده كه بطور كلى حكم اموالى را كه مسلمين در جهادهاى خود از دشمنان دين به دست مى آورند بپرسند، و اين بسيار روشن است.
و اگر مورد آيه اختصاص به غنيمت جنگى دارد موجب نمى شود كه حكم وارد در آن را هم مختص به موردش كنيم، چون (همه مى دانيم ) كه مورد مخصص نيست، پس اطلاق آيه نسبت به هر درآمدى كه آن را انفال بگويند محفوظ است ؛ نه تنها اختصاص به جنگ بدر ندارد بلكه اختصاص به غنائم جنگى نيز نداشته و همه درآمدهاى موسوم به نفل را شامل مى شود؛ براى اينكه مى فرمايد انفال همه اش مال خدا و رسول او است و احدى از مؤمنين در آن سهم ندارد چه غنيمت جنگى باشد و چه فيئى.
و اما جمله (قل الانفال لله و الرسول ) از ظاهر اين جمله و همچنين از ظاهر موعظه اى كه بعد از اين جمله كرده و ايشان را به ايمان به خدا واداشته استفاده مى شود كه خداى تعالى اختلاف ايشان را تنها با همين كه ملكيت انفال را مخصوص خود و رسولش كرده و از دست ايشان گرفته برطرف ساخته است، و لازمه اين ظهور اين است كه نزاع اين دو طايفه در اين بوده كه آن طايفه انفال و يا مقدارى از آن را مخصوص خود مى دانستند، و اين طايفه منكر آن بوده اند، و خداوند سبحان با سلب ملكيت از هر دو طايفه و به اختصاص دادن آن به خود و پيغمبر گرامى خود نزاع ايشان را حل و فصل نموده، و علاوه، موعظه مى كند به اينكه از اين مشاجره و نزاع دست بردارند. و اما اينكه بعضى گفته اند به دليل اجماع سربازان جنگى هر غنيمتى را كه در جنگ به دست بياورند خودشان مالك مى شوند مطلبى است كه بايد در فقه بررسى شود، و مربوط به فن تفسير نيست.معنى و ترتيبى كه از ضميمه ساختن آيات ساختن آيات مربوط به انفال استفاده مى شود و كوتاه سخن، نزاعشان در انفال كاشف از اين است كه قبلا سابقه اين را كه غنيمت از خود ايشان باشد و يا سابقه ديگرى نظير اين را داشته اند، چيزى كه هست اين سابقه، حكم مجملى داشته كه باعث اختلاف ايشان شده، و هر طايفه اى آن را به نفع خود تفسير مى كرده، و آيات كريمه قرآن اين برداشت ما را تاييد مى كند.
توضيح اينكه، ارتباط آيات در اين سوره و تصريح به داستان بدر كشف مى كند از اينكه اين سوره تماميش مربوط به جنگ بدر و كمى پس از آن نازل شده، حتى ابن عباس هم بطورى كه از وى نقل شده اين سوره را (سوره بدر) ناميده و آياتى هم از اين سوره كه متعرض مساله غنيمت است پنج آيه است كه در سه جاى سوره قرار گرفته و بر حسب ترتيب عبارت است از آيه (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول...) و آيه (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ان كنتم امنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان و الله على كل شى ء قدير...) و آيات زير: (ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخره و الله عزيز حكيم، لولا كتاب من الله سبق لمسكم فيما اخذتم عذاب عظيم، فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا و اتقواالله ان الله غفور رحيم ).
و از سياق آيه دوم به دست مى آيد كه بعد از آيه اول و همچنين آيات بعدى نازل شده، براى اينكه فرموده : اگر به خدا و به آنچه كه بر بنده مان در روز فرقان و روز تلاقى دو گروه نازل كرديم ايمان آورديد پس معلوم مى شود اين كلام بعد از واقعه بدر نازل شده.
از آيات اخير هم استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از آنجناب درباره امر اسيران پرسش نموده اند، و درخواست كرده اند تا اجازه دهد اسيران كشته نشوند، بلكه با دادن فديه آزاد گردند، و در جواب ايشان را مورد عتاب قرار داده است، و از اينكه فرمود: (فكلوا...) و تجويز كرد خوردن از غنيمت را، به دست مى آيد كه اصحاب بطور ابهام چنين فهميده بودند كه مالك غنيمت و انفال مى شوند، جز اينكه نمى دانستند آيا تمامى اشخاصى كه حاضر در ميدان جنگ بوده اند مالك مى شوند؟ و يا تنها كسانى كه قتال كرده اند؟ و آنها كه تقاعد ورزيده اند از آن بى نصيبند، و آيا مباشرين كه از آن سهم مى برند بطور مساوى بينشان تقسيم مى شود و يا باختلاف ؟ مثلا سهم سواره ها بيشتر از پياده ها و يا امثال آن است ؟.
چون جمله (فكلوا) مبهم بود باعث شد كه مسلمين در ميان خود مشاجره كنند، و سرانجام به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مراجعه نموده و توضيح بپرسند، لذا آيه نازل شد: (قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم...) و ايشان را در استفاده اى كه از جمله (فكلوا مما غنمتم ) كرده و پنداشته بودند كه مالك انفال هم هستند تخطئه نموده و ملك انفال را مختص به خدا و رسول كرده، و ايشان را از تخاصم و كشمكش نهى نموده و وقتى بدين وسيله مشاجره شان خاتمه يافت آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن را به ايشان ارجاع داده و در ميانشان بطور مساوى تقسيم كرد، و به همان اندازه سهمى براى آن عده از اصحاب كه حاضر در ميدان جنگ نبودند كنار گذاشت، و ميان كسانى كه قتال كرده و آنهايى كه قتال نكردند و همچنين ميان سوارگان و پيادگان تفاوتى نگذاشته است. آنگاه آيه دوم : (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه...) به فاصله كمى نازل گرديده و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) (بخاطر امتثال آن ) از آنچه كه به افراد داده بود پنج يك را دوباره پس گرفت، اين است آن معنا و ترتيبى كه از ضميمه كردن آيات مربوط به انفال به يكديگر استفاده مى شود.
پس اينكه فرمود: (يسئلونك عن الانفال ) به ضميمه قرائنى كه در سياق كلام است اين معنا را به دست مى دهد كه سؤ ال كنندگان، اين سؤ ال را وقتى كردند كه پيش خود خيال كرده بودند مالك غنيمت هستند و اختلافشان در اين بود كه مالك آن كدام طايفه است، و يا در اين بود كه به چه نحو مالك مى شوند، و به چه ترتيبى در ميانشان تقسيم مى شود، و يا در هر دو جهت اختلاف داشته اند.
و جمله (قل الانفال لله و الرسول ) جواب پرسش ايشان است، كه مى فرمايد: انفال ملك كسى از ايشان نيست، بلكه ملك خدا و رسول او است كه به هر مصرفى بخواهند مى رسانند، و اين بيان ريشه اختلافى كه در ميان آنان رخنه كرده بود بركند و بكلى از بين برد.
بيان عدم منافات بين آيات مربوط به غنيمت و خمس با آيه: (قل الانفال لله والرسول)
و از همين بيان به خوبى برمى آيد كه آيه شريفه ناسخ آيه (فكلوا مما غنمتم...) نيست، بلكه مبين معناى آن و تفسير آن است، و جمله (فكلوا) كنايه از مالكيت قانونى ايشان به غنيمت نيست، بلكه مراد از آن اذن در تصرف ايشان در غنيمت و تمتعشان از آن است، مگر اينكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) آن را در ميان ايشان تقسيم كند، كه در اينصورت البته مالك مى شوند.
و نيز روشن مى گردد كه آيه (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى...)ناسخ براى آيه (قل الانفال لله و الرسول...) نيست، بلكه تاثيرى كه نسبت به جهادكنندگان دارد اين است كه ايشان را از خوردن و تصرف در تمامى غنيمت منع مى كند، چون بعد از نزول (الانفال لله و الرسول ) - و با اينكه قبلا دانسته بودند كه انفال ملك خدا و رسول است - و از آيه (انما غنمتم ) غير اين را نمى فهميدند، و آيه (قل الانفال لله و الرسول ) هم غير اين را نمى رساند كه اصل ملك انفال از خدا و رسول است، بدون اين كه كوچكترين تعرضى نسبت به كيفيت تصرف در آن و جواز خوردن و تمتع از آن را داشته باشد، خوب، وقتى متعرض اين جهات نبود، پس با آيه (انما غنمتم...) هيچ منافاتى ندارد تا كسى بگويد آيه (انما غنمتم...) ناسخ آن است.
پس از مجموع اين سه آيه اين معنا استفاده مى شود كه اصل ملكيت در غنيمت از آن خدا و رسول است، و خدا و رسول چهار پنجم آن را در اختيار جهادكنندگان گذارده اند تا با آن ارتزاق نموده، و آن را تملك نمايند، و يك پنجم آن را به خدا و رسول و خويشاوندان رسول و غير ايشان اختصاص داده تا در آن تصرف نمايند.
دقت در اين بيان اين معنا را هم روشن مى كند كه تعبير از (غنائم ) به (انفال ) كه جمع نفل و به معناى زيادى است، اشاره است به علت حكم از طريق بيان موضوع اعم آن، گويا: فرموده است : از تو مساله غنائم را مى پرسند كه عبارت است از زيادتى كه در ميان مردم كسى مالك آن نيست، و چون چنين است در جوابشان حكم مطلق زيادات و انفال را بيان كن و بگو: همه انفال (نه تنها غنائم ) از آن خدا و رسول او است و لازمه قهريش اين است كه غنيمت هم از آن خدا و رسول باشد.
و چه بسا به همين بيان اين معنا تاييد شود كه الف و لام در لفظ الانفال اولى، الف و لام عهد و در الانفال دومى براى جنس و يا براى استغراق بوده باشد، و روشن شود سر اينكه چرا فرمود:( قل الانفال ) و نفرمود: (قل هى لله و الرسول (بگو آن براى خدا و رسول است ).
و نيز به اين بيان روشن مى شود كه جمله (قل الانفال لله و الرسول ) يك حكم عمومى را متضمن است كه به عموم خود، هم غنيمت را شامل مى شود، و هم ساير اموال زيادى در جامعه را، از قبيل سرزمين هاى تخليه شده و دهات متروكه و قله كوهها و بستر رودخانه ها و خالصه جات پادشاهان و اموال اشخاص بى وارث، و از همه اين انواع تنها غنيمت جنگى متعلق به جهادكنندگان به دستور پيغمبر است، و مابقى در تحت ملكيت خدا و رسول او باقى است.
اين آن معنايى است كه دقت در آيات كريمه فوق آن افاده مى كند، و ليكن مفسرين درباره آنها حرفهاى ديگرى زده اند كه نقل آنها و اشكال و نقض در آنها فايده اى ندارد، و خواننده خود مى تواند براى اطلاع از آن اقوال به تفاسير مطول مراجعه نمايد.
پنج صفت براى مؤمنين حقيقى
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...
اين دو آيه و آيه بعدى آنها خصائص و امتيازات مردانى را كه به معناى حقيقى كلمه، مؤمن هستند بيان نموده و اوصاف كريمه و ثواب جزيلشان را برمى شمارد تا بدين وسيله جمله سابق را كه فرموده بود:(فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ) تاكيد نمايد.
و از ميان همه صفات ايشان، پنج صفت را انتخاب نموده و در اين آيه ذكر كرده است و اين پنج صفت، صفاتى هستند كه داشتن آن مستلزم داشتن تمامى صفات نيك و ملازم با دارا بودن حقيقت ايمان است، صفاتى است كه اگر خود انسان در آنها تامل و دقت كند خواهد ديد كه داشتن آن، نفس را براى تقوا و اصلاح ذات بين و اطاعت خدا و رسول آماده مى سازد.
و آن صفات عبارت است از: 1 - ترسيدن و تكان خوردن دل در هنگام ذكر خدا، 2 - زياد شدن ايمان در اثر استماع آيات خدا، 3 - توكل، 4 - بپاداشتن نماز، 5 - انفاق از آنچه كه خدا روزى فرموده. و معلوم است كه سه صفت اول از اعمال قلب و دو صفت اخير از اعمال جوارح است، و در ذكر آن رعايت ترتيب واقعى و طبيعى آن شده است، چون نور ايمان به تدريج در دل تابيده مى شود و همچنان رو به زيادى مى گذارد تا به حد تمام رسيده و حقيقتش كامل شود. مرتبه اول آن كه همان اثر قلب است عبارت است از وجل و ترس و تكان خوردن دل در هنگام ذكر خدا، و جمله ( انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ) اشاره به آن است.
و اين ايمان همچنان رو به انبساط نهاده و شروع به ريشه دواندن در دل مى كند، و در اثر سير در آيات داله بر خداى تعالى و همچنين آياتى كه انسان را به سوى معارف حقه رهبرى مى كند در دل شاخ و برگ مى زند، بطورى كه هر قدر مؤمن بيشتر در آن آيات سير و تامل كند ايمانش قوى تر و زيادتر مى گردد، تا آنجا كه به مرحله يقين برسد، و جمله ( و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا ) اشاره به آن است.
وقتى ايمان انسان زياد گشت و به حدى از كمال رسيد كه مقام پروردگارش را و موقعيت خود را شناخت، و به واقع مطلب پى برد، و فهميد كه تمامى امور به دست خداى سبحان است، و او يگانه ربى است كه تمام موجودات به سوى او بازگشت مى كنند در اين موقع بر خود حق و واجب مى داند كه بر او توكل كرده و تابع اراده او شود، و او را در تمامى مهمات زندگى خود وكيل خود گرفته به آنچه كه او در مسير زندگيش مقدر مى كند رضا داده و بر طبق شرايع و احكامش عمل كند، اوامر و نواهيش را بكار بندد؛ و جمله و (على ربهم يتوكلون ) اشاره به همين معنا است.
و وقتى ايمان به حد كاملش در دل مستقر گرديد قهرا انسان به سوى عبوديت معطوف گشته و پروردگار خود را به خلوص و خضوع عبادت مى كند، و اين عبادت همان نماز است، علاوه، به سوى اجتماع نيز معطوف گشته حوائج اجتماع خود را برآورده مى كند، و نواقص و كمبوديها را جبران مى نمايد، و از آنچه خدا ارزانيش داشته از مال و علم و غير آن انفاق مى نمايد، و آيه ( الذين يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون ) همين معنا را مى رساند. از آنچه گذشت روشن گرديد كه جمله ( زادتهم ايمانا ) اشاره است به زيادى از جهت كيفيت، يعنى ايمانشان رو به شدت و كمال مى گذارد؛ پس اينكه بعضى از مفسرين آن را به معناى زياد شدن كميت وعدد مؤمنين گرفته اشتباه است.
أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ
اين حكمى است كه خداوند كرده و فرموده : ايمان حقيقى تنها در دل آن كسانى ثابت و مستقر گشته كه داراى پنج صفت بالا باشند، و به همين جهت هم اجر كريم ايشان را مطلق ذكر كرده و توضيح نداده كه چيست بلكه فرموده : ( لهم درجات عند ربهم ). پس صفات كمال و ثواب و اجر عظيمى كه اينگونه مردم دارند همان صفات و ثواب و اجرى است كه مؤمنين حقيقى داراى آنند.مراد از درجات در: (لهم درجات عند ربهم ) مراتب قرب به خدا است.
و اينكه فرمود: ( لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم )، كلمه (مغفرت ) به معناى گذشت الهى از گناهان است، و (رزق كريم ) نعمتهاى بهشتى است كه نيكان از آن ارتزاق مى كنند، و اين تعبير در چند جاى قرآن واقع شده، مانند آيه ( فالذين امنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و رزق كريم، و الذين سعوا فى اياتنا معاجزين اولئك اصحاب الجحيم ) و امثال آن.
و از همين جا معلوم مى شود كه منظور از (درجات ) در جمله ( لهم درجات عند ربهم ) مراتب قرب و منزلت و درجات كرامت معنوى است، و همينطور هم هست، براى اينكه مغفرت و جنت از آثار مراتب قرب به خداى سبحان و فروع آن است. البته درجاتى كه خداى تعالى در اين آيه براى مؤمنين نامبرده اثبات مى كند تمامى آن براى فرد فرد مؤمنين نيست، بلكه مجموع آن براى مجموع مؤمنين است، براى اينكه درجات مذكور از آثار و لوازم ايمان است، و چون ايمان داراى مراتب مختلفى است، لذا درجات هم كه خداوند به ازاى آن مى دهد مختلف مى باشد، بعضى از مؤمنين كسانى هستند كه يكى از آن درجات را دارا مى شوند، بعضى ديگر دو درجه و بعضى چند درجه بحسب اختلافى كه در مراتب ايمان ايشان است.
مويد اين معنا آيه ( يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ) و آيه ( افمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله و ماويه جهنم و بئس المصير، هم درجات عند الله و الله بصير بما يعملون ) است.
پس مى توان گفت تفسيرى كه بعضى كرده و درجات آيه را به درجات بهشت معنا كرده اند تفسير صحيحى نيست، و متعينا بايد همان معناى سابق ما را كرده و گفت : منظور از آن درجات قرب به مقام پروردگار است، گو اينكه اين درجات ملازم با درجات بهشت هم هست.
كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ
ظاهر سياق چنين مى رساند كه جمله (كما اخرجك ) متعلق به مدلول جمله ( قل الانفال لله و الرسول )است و تقديرش چنين مى باشد: خداوند حكم كرده به اينكه انفال براى او و رسولش باشد، و اين حكم به حق است، هر چند بعضى از مؤمنين كراهت داشته باشند، همچنانكه خدا تو را از خانه ات به حق بيرون كرد با اينكه طايفه اى از ايشان كراهت داشتند، پس همه اينها حق و بر طبق مصلحت دين و دنياى ايشان بوده، و ايشان از آن مصالح غفلت داشته اند.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مذكور متعلق به جمله ( يجادلونك فى الحق )است. بعضى ديگر گفته اند: عامل در اين جمله معناى حق است و تقدير آن چنين است (اين ذكر از حق است، همانطور كه پروردگارت تو را به حق از خانه ات خارج كرد) وليكن اين دو معنا بطورى كه ملاحظه مى كنيد از سياق آيه به دور است.
معناى (حق) و (جدال)
و اما كلمه (حق ) - منظور از اين كلمه مقابل باطل است، و آن عبارت است از امر ثابتى كه آثار واقعى مطلوبش بر آن مترتب بشود، و بحق بودن فعل خدا (بيرون كردن ) به اين معنا است كه به حسب واقع متعين و واجب، همين فعل باشد. بعضى گفته اند: منظور از آن وحى است. بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن جهاد است، و ليكن اينها معناهاى بعيدى است.
اما (جدل ) اصل در معناى جدل تافتن است، مثلا مى گويند: (زمام جديل ) يعنى لگامى كه بشدت تابيده شده، و اگر جدال را هم جدال مى گويند - بطورى كه در مجمع البيان گفته - به اين اعتبار است كه نزاع در آن از ناحيه پيچيدن از مذهبى به مذهبى ديگر برخاسته مى شود.
و معناى دو آيه مورد بحث اين است كه : خداى تعالى با اينكه مردم ميل نداشتند مع ذلك در امر انفال حكم بحق كرد، همچنانكه تو را در مدينه از خانه ات بيرون كرد، بيرون كردنى كه توام با حق بود، و طايفه اى از مؤمنين از آن كراهت داشتند، و با تو در امر حق نزاع مى كردند، و اين نزاعشان بعد از آن بود كه حق بطور اجمال براى ايشان روشن شده بود، و ايشان شبيه به مردمى هستند كه بخواهند آنان را بكشند و آنها ايستاده و وسائل و ابزار قتل خود را تماشا مى كنند.
بحث روايتى (معناى انفال، شان نزول آيات مربوط به انفال...)
مرحوم طبرسى در كتاب جوامع الجامع خود مى گويد: ابن مسعود و على بن الحسين زين - العابدين و امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آيه مورد بحث را يسئلونك الانفال قرائت كرده اند.
مؤلف: اين روايت را ديگران هم از ابن مسعود و همچنين از امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند.
و در كافى به سند خود از عبد صالح (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: انفال عبارت است از هر زمين خرابى كه اهلش منقرض شده باشند، و هر سرزمين كه بدون جنگ و بدون بكار بردن اسب و شتر تسليم شده است و با پرداختن جزيه صلح كرده باشند، سپس فرمود: و براى او است (يعنى براى والى و زمامدار) رؤ وس جبال و دره هاى سيل گير و نيزارها و هر زمين افتاده اى كه مربى نداشته باشد، و همچنين براى او است خالصه جات سلاطين، البته آن خالصه جاتى كه به زور و غصب بدست نياورده باشند، چون اگر به غصب تحصيل كرده باشند، هر مال غصبى مردود است، و بايد به صاحبش برگردد، و او است وارث هر كسى كه بى وارث مرده باشد و متكفل هزينه زندگى كسانى است كه نمى توانند هزينه خود را به دست بياورند.
و نيز به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه ( يسئلونك عن الانفال ) فرموده : هر كس بميرد و وارثى نداشته باشد مالش جزو انفال است.
مؤلف: و در معناى اين دو روايت روايات بسيارى از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده است، و اگر در اين روايات انفال به معناى غنائم جنگى را ذكر نكرده ضرر به جايى نمى زند، زيرا خود آيه بطورى كه از سياق آن برمى آيد به مورد خود بر غنائم جنگى دلالت دارد.
و در الدر المنثور است كه : طيالسى و بخارى در كتاب ادب المفرد و مسلم و نحاس در كتاب ناسخش و ابن مردويه و بيهقى در كتاب شعب همگى از سعد بن ابى وقاص روايت كرده اند كه گفت : از آيات قرآن چهار آيه در شان من نازل شده : اول اينكه مادرم قسم خورده بود كه اعتصاب غذا نموده و لب به آب و غذا نگشايد تا من از محمد (صلى الله عليه و آله ) دست بردارم خداوند اين آيه را نازل كرد: ( و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا ).
دوم اينكه در جنگ شمشيرى بدست من افتاد كه خيلى از آن خوشم آمد، به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كردم : اين شمشير را به من بده، آيه نازل شد: ( يسئلونك عن الانفال ).
سوم اينكه وقتى من مريض شدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به عيادتم آمد، عرض كردم : يا رسول الله ! من مى خواهم مال خودم را تقسيم كنم، آيا مى توانم به نصف وصيت كنم ؟ فرمود: نه، عرض كردم : به ثلث چطور ؟ حضرت ساكت شد، و همين باعث شد كه وصيت به ثلث جايز گرديد. چهارم اينكه من با عده اى از انصار شراب خوردم، و يكى از ايشان با استخوان فك شتر به بينى من زد، من خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمدم، خداوند حكم حرمت شراب را نازل كرد.
مؤلف: اين روايت خالى از اشكال نيست، اولا براى اينكه جمله ( و ان جاهداك على ان تشرك بى... ) در ذيل آيه ( و وصينا الانسان بوالديه ) قرار دارد كه سياقش با اينكه در باره شخص معينى و جهت خاصى نازل شده باشد منافات دارد، علاوه بر اينكه در ذيل آيه ( قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا... ) گفتيم كه دستور احسان به پدر و مادر از احكام عامه است كه اختصاص به اين شريعت و آن شريعت ندارد.
و ثانيا براى اينكه گرفتن شمشير و آن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درخواست كردن با قرائت (يسئلونك الانفال از تو انفال مى خواهند ) مناسبت دارد، نه با قرائت ( يسئلونك عن الانفال از تو از انفال سؤ ال مى كنند ) و توضيحش در سابق گذشت.
و ثالثا براى اينكه استقرار سنت بر وصيت به ثلث به آيه قرآن نبوده بلكه به سنت نبوى بوده است، (و با اين حال چطور سعد گفته است : از آيات قرآن چهار آيه در شان من نازل شده ؟).
و رابعا گو اينكه داستان شرابخوردنش با جماعتى از اصحاب و پاره شدن بينيش بوسيله استخوان فك شتر حق است، و ليكن چرا نگفت كه رفقايش مختلط از مهاجر و انصار هر دو طايفه بودند، وچرا نگفت كه بينيش را عمر بن خطاب پاره كرد؟ علاوه، در اين قضيه آيه سوره مائده نازل شد، كه نزولش براى تحريم نبوده، بلكه به منظور تشديد و تاكيد تحريم بود، و بيان اين معنا در ذيل آيه ( يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان ) گذشت.
و نيز در همان كتاب است كه احمد، عبدبن حميد، ابن جرير، ابو الشيخ، ابن مردويه، حاكم و بيهقى در سنن خود همگى از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : من از عباده بن صامت معناى انفال را سؤ ال كردم، او گفت : درباره ما اصحاب بدر نازل شده، چون در آن روز ما، درباره نفل اختلاف كرديم، و اختلاف ما منجر به كدورت شد، در نتيجه خداوند آن را از دست ما گرفت و اختيار آن را به رسول خدا واگذار كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم آن را ميان مسلمين تقسيم كرد، و همين روايت را از براء نقل كرده اند كه در آخر گفت يعنى : بطور مساوى تقسيم كرد.
و نيز مى گويد: سعيد بن منصور، احمد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن حبان، ابو الشيخ و حاكم - وى روايت را صحيح دانسته - و بيهقى و ابن مردويه همگى از عباده بن صامت روايت كرده اند كه گفت : ما با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون شديم و من با او حاضر در جنگ بدر گشتم، تا اينكه دو صف برابر هم قرار گرفته و مشغول جنگ شدند، و خداوند دشمن را فرارى داد، يك دسته از مسلمين دشمن را تعقيب كرده و به هر كه دست مى يافتند مى كشتند، دسته اى ديگر به جمع آورى غنيمت سرگرم شده و دسته سوم اطراف رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حلقه زدند تا او را از شر دشمنان نگهبانى كنند، اين بود تا شب، وقتى شب شد همه لشكريان به لشكرگاه برگشته و دور هم گرد آمدند، در نتيجه آن عده اى كه به جمع آورى غنيمت پرداخته بودند گفتند: كسى غير ما حقى از آن ندارد، كه ما خودمان جمع كرده ايم، آن عده كه دشمن را تعقيب كرده بودند در جواب مى گفتند: شما از ما سزاوارتر نيستيد، براى اينكه ما دشمن را از اموالشان جدا كرده و فرارى داديم، آن عده هم كه دور پيغمبر را گرفته بودند گفتند: شما از ما سزاوارتر نيستيد و ما كارى كه مستلزم بى بهرگى ما شود نكرديم، زيرا اگر با شما نبوديم براى اين بود كه مى ترسيديم از ناحيه دشمن آسيبى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برسد، لذا به حراست او پرداختيم، آيه شريفه ( يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ) نازل شد و رسول خدا آن را در ميان مسلمين تقسيم كرد....
و نيز مى گويد: ابن ابى شيبه، ابو داود، نسائى، ابن جرير، ابن منذر، ابن حبان، ابو الشيخ، ابن مردويه و حاكم - وى سند را صحيح دانسته - و بيهقى در كتاب دلائل، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : در روز بدر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: هر كس كه دشمنى را بكشد فلان مقدار از غنيمت مى برد و هر كس شخصى را اسير بگيرد فلان مبلغ. پيرمردان در زير پرچمها استقامت كرده، و جوانان به سوى قتال و گرفتن غنيمت شتافتند، لذا پيرمردان به جوانان گفتند: ما را بايد با خود شريك كنيد، چون ما براى شما پايگاهى بوديم اگر به خطرى برمى خورديد بما پناهنده مى شديد، جوانها زير بار نمى رفتند، لذا مخاصمه را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برده و در جوابشان اين آيه نازل شد: (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ) و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) غنائم را در ميان همه لشكريان بطور مساوى تقسيم كرد.
مؤلف: در اين معانى روايات ديگرى نيز هست، البته در اينجا رواياتى است راجع به تفصيل داستان انفال كه در روشن شدن معناى آيات خيلى تاثيردارند و ما آنها را در ذيل آيات بعدى ايراد خواهيم كرد.
و در بعضى از روايات دارد كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) ايشان را وعده داد كه (سلب ) و (غنيمت ) را به ايشان بدهد و ليكن خداوند با جمله ( قل الانفال لله و الرسول ) آن را نسخ كرد، و به اين معنا اشاره دارد آنچه كه در اين روايت است، و لذا بعضى ها بهمين روايت استناد كرده و گفته اند (زمامدار مى تواند به وعده اى كه به لشكريان خود داده وفا نكند) ليكن اين روايت با اختلافى كه در روز بدر در باره غنيمت كردند جور درنمى آيد، براى اينكه اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان چنين وعده اى داده بود ديگر با وعده صريح آنجناب اختلاف نمى كردند.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از مجاهد روايت كرده كه گفت : اصحاب از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مساله خمس را پرسيدند كه وقتى چهار پنجم غنيمت بين لشكريان تقسيم شود يك پنجم آن چه مى شود؟ آيه نازل شد: ( يسئلونك عن الانفال )
مؤلف: اين روايت هم با مضمون آيه به آن بيانى كه ما از سياق آيه درآورديم مطابقت نمى كند، و در بعضى از رواياتى كه از مفسرين صدر اول از قبيل سعيد بن جبير و مجاهد و عكرمه و همچنين از ابن عباس رسيده دارد كه آيه ( يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول...) با آيه ( و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول...) نسخ شده، و ليكن در سابق كه آيه را شرح مى داديم وجوهى گذشت كه احتمال نسخ را نفى مى كند.
و نيز در الدر المنثور است كه مالك، ابن ابى شيبه، ابو عبيد، عبد بن حميد، ابن جرير، نحاس، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابو الشيخ و ابن مردويه همگى از قاسم بن محمد روايت كرده اند كه گفت : شنيدم كه مردى از ابن عباس از انفال مى پرسيد، ابن عباس در جوابش گفت : اسب و اسلحه اى كه از دشمن گرفته شود از نفل است، آن مرد دوباره سؤ ال خود را تكرار كرد، ابن عباس هم همان جواب را داد.
سپس آن مرد پرسيد: انفالى كه خداى تعالى در كتابش فرموده چيست ؟ و اين سؤ ال را آنقدر تكرار كرد كه نزديك بود ابن عباس به تنگ بيايد، ناگزير در جوابش گفت، اين مرد مثل صبيغ است كه عمر او را كتك كارى كرد - و در نقل ديگرى - چنين گفت : چقدر احتياج به كتك دارى، تو عمر را مى خواهى كه مانند صبيغ عراقى كتك كاريت كند، و عمر صبيغ را آنقدر زد كه خون از پاشنه پايش سرازير شد.
و نيز در ذيل جمله ( اولئك هم المومنون حقا) مى نويسد: طبرانى از حارث بن مالك انصارى روايت كرده كه وقتى از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) مى گذشت حضرت پرسيد حارث حالت چطور است ؟ عرض كرد مؤمن حقيقى شده ام، فرمود: فكر كن و حرف بزن براى هر چيزى حقيقتى است، حقيقت ايمان تو چيست ؟ عرض كرد نفس خود را از دنيا گريزان و بى رغبت كرده ام، و در نتيجه همه شب را به عبادت مى گذرانم، و روزم را به روزه و تشنگى، و گويا اهل بهشت را مى بينم كه در بهشت به ديدار يكديگر مى روند، و گويا اهل جهنم را مى بينم كه از ناله و فرياد صدا به صداى هم داده اند، حضرت سه مرتبه فرمود: حارث درست شناخته اى از دست مده.
مؤلف: اين روايت از طرق شيعه نيز به سندهاى متعددى وارد شده.
انتهای پیام/