سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایتی از جنایت وحشیانه‌ترین گروهگ منافقین/ کومله برادرم و همرزمانش را با بی‌رحمی آتش زد

برادر شهید عبدالله اناری مومن‌آبادی گفت:برادرم در تاریخ ۶ مهر ۱۳۶۲ در جاده سردشت مهاباد توسط عناصر گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛در هفته‌های اخیر عناصر ضدانقلاب و معاندین با همراهی برخی مزدوران داخلی‌شان در فضای مجازی، پروژه تطهیر و مظلوم جلوه دادن، یک عنصر تروریستی به نام «رامین حسین‌پناهی» عضو گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله را کلید زده‌اند.

نام «کومله» را باید مترادف با «داعش» دانست؛ گروهکی تجزیه‌طلب و ضدایرانی که اعضایش در آدم‌کشی و جنایتکاری چیزی کمتر از داعشی‌ها نداشته و ندارند. اعضای این گروهک در مقطعی بویژه در دهه ۶۰ وحشیانه‌ترین جنایات را علیه مردم شمالغرب کشور مرتکب می‌شدند؛ از سربریدن تا شمع آجین کردن و سوزاندن.


بیشتر بخوانید:ناگفته‌های همسر شهید «فراتی» از نحوه شهادت شوهرش به دست جانیان کومله+ عکس


نگاهی گذرا به جنایت‌ها و شرارت‌های گروهک تروریستی و تجزیه‌طلب کومله، عمق دشمنی سرکردگان و عناصر این گروهک با مردم ایران و مردم انقلابی کردستان را عیان می‌کند. در ذیل به گوشه‌ای از جنایت کومله‌ای‌ها یعنی همکاران رامین حسین‌پناهی اشاره شده است.شهید عبدالله اناری مومن‌آبادی در تاریخ ۱ فروردین ۱۳۴۱ در روستای مومن‌آباد بردسیر در خانواده‌ای ساده‌زیست متولد شد.

پدرش کشاورز و مادرش خانه‌دار بود. آن‌ها پنج برادر و دو خواهر بودند و عبدالله فرزند دوم خانواده بود. او تحصیلاتش را تا مقطع ابتدایی ادامه داد، سپس به دلیل مشکلات مالی و نبود امکانات، درس را رها کرد و به کشاورزی مشغول شد.

پس از مدتی کار کشاورزی، عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزشی را در جهرم گذراند و برای انجام خدمت سربازی‌اش ابتدا به تهران، سپس به کردستان رفت.

سرانجام عبدالله اناری مومن‌آبادی در تاریخ ۶ مهر ۱۳۶۲ در جاده سردشت-مهاباد توسط عناصر گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر گفت‌وگوی بنیاد هابیلیان با برادر شهید عبدالله اناری مومن‌آبادی (علیجان اناری مومن‌آبادی):«برادرم سرباز ژاندارمری در تهران بود. پس از مدتی خدمت در تهران، برای ادامه خدمتش به کردستان رفت و پس از یک ماه به مرخصی آمد. از شرایط ناامن کردستان می‌گفت؛ اینکه دائم با کومله‌ها درگیری دارند و همیشه، خطر کمین آن‌ها وجود دارد.

برایم از خاطرات همرزمان شهیدش گفت؛ که چگونه قبل از عملیات همگی خوشحال بودند و التماس دعای شهادت داشتند. عبدالله می‌گفت: «باید انتقام خون همرزمانم را بگیرم.»

برای خداحافظی به خانه فامیل‌هایمان رفت. وقتی برایش شربت آوردند، گفت: «این شربت شهادت من است. من در کردستان شهید می‌شوم.» از آنجا به خانه آمد و از من خواست که ساعت مچی‌ام را به او بدهم، من هم ساعت را به عبدالله دادم.

هفت روز بعد خبر شهادت برادرم را آوردند

گردانی که برادرم نیز جزو آن بود، در جاده سردشت مهاباد در کمین کومله‌ها گرفتار شد. کومله تمامی اعضای آن گردان را به آتش کشید و به شهادت رساند.

بنیاد شهید خبر شهادت برادرم را به ما داد و جنازه عبدالله را ۱۱ روز بعد به بردسیر آوردند. برای شناسایی به معراج شهدا رفتم. جنازه‌ای که به شدت سوخته بود را به من نشان دادند. قابل شناسایی نبود. با دقت به جنازه نگاه کردم و متوجه ساعتی که در دست داشت، شدم. آن ساعت دقیقا همان ساعتی بود که در آخرین دیدار به برادرم دادم. از همان ساعت برادرم را شناسایی کردم و به خانواده خبر شهادت را رساندم.مراسم تشییع با استقبال مردم در بردسیر انجام شد. عبدالله را در گلزار شهدای بردسیر به خاک سپردیم.

منبع:میزان

انتهای پیام/

جنازه‌ برادرم  به شدت سوخته بود قابل شناسایی نبود

برچسب ها: شهدا ، خواندنی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.