بیشتر بخوانید:خاطره زیبایی که با سلفی تلخ نماینده مجلس با موگرینی زنده شد + عکس
*تاریخچه انتساب یک مطلب غیر واقعی به علیرضا رحیمی
اشتباه انتساب اقدام بزرگ مهدی طحانیان به علیرضا رحیمی نماینده سلفی گیر با موگرینی چند سال قبل نیز تکرار شده بود و امروز نیز بسیاری از رسانهها و شبکههای اجتماعی همان اشتباه چند سال قبل را دوباره تکرار کردند.البته این اشتباه در خود سایت جهان نیوز امروز تکرار شد و ضمن پوزش بابت مطلب مذکور، مطلب منتشر شده نیز پس از دسترسی به واقعیت ماجرا، اینک اصلاح شده است.
اما خبرگزاری جمهوری اسلامی در ۲۷ مرداد سال ۹۳ گفت: وگویی را با علیرضا رحیمی که در آنزمان مشاور امور ایثارگران معاون اجرایی رییس جمهوری بود را انجام داد که این مصاحبه پس از گذشت حدود یکسال واکنش موسسه فرهنگی پیام آزادگان را در پی داشت.
رحیمی در این مصاحبه به عنوان آزادهای معرفی شد که در مصاحبه با خبرنگار هندی در زمان اسارت درباره امام خمینی (ره) گفت: او رهبر ماست، هرچه بگوید ما قبول داریم. بگوید بمانید، میمانیم، بگوید برگردید برمی گردیم.
اما پس از چندی موسسه پیام آزادگان ضمن تکذیب آن مصاحبه، گوینده این جمله را آزادهای با نام مهدی طحانیان میداند.
اما فریبرز خوب نژاد قائم مقام موسسه پیام آزادگان ماجرا را این گونه تعریف کرده است:
مهدی طحانیان آزاده ۱۳ ساله اردستانی، ۹ روز پس از شروع عملیات بیت المقدس یعنی در ۱۹ اردیبهشت سال ۶۱، پس از مقاومتی دلیرانه و دفاعی جانانه، در محور خرمشهر و ناگزیری شرایط، به اسارت نیروهای بعثی درآمد.
اردوگاه اطفال مکانی بود که مهدی به همراه تعداد دیگری از اسرای نوجوان در آن بسر میبردند، او مانند دیگر اسرای نوجوان از همان ابتدا به خاطر قد و قواره کوچک مورد توجه عراقیها برای تبلیغات رسانهای قرار داشت.
هدف رژیم بعث عراق این بود که حضور عاشقانه این بسیجیان کم سن و سال را در جبهه فقط جبر و فشار دولت ایران اعلام کند.
آنها بارها برای اینکه این شیر مردان کوچک را وادار کنند تا بگویند به اجبار مسؤولان نظام به جبهه اعزام شده اند، آنها را مورد ضرب و شتم و شدیدترین شکنجهها قرار دادند.
یکی از این تبلیغات رسانهای که تا حدودی در حافظه مردم ثبت شده، حضور خبرنگاری هندی در اردوگاه و پخش مصاحبه با دو نوجوان اسیر بود.
همچنین در بخشی از کتاب «سرباز کوچک امام (ره)» به روایت مهدی طحانیان میخوانیم:
یک مرتبه چشم زن خبرنگار به رویم قفل شد، سرهنگ محمودی تا متوجه نگاه زن شد، مثل کسی که صاعقه او را زده باشد در جا خشکش زد، اما بعد یک دفعه پرید جلوی خبرنگار و گفت: نه، اینو ولش کن، من بچههایی دارم که نصف این هستند.
زن دست بردار نبود و محمودی مثل اسپند بالا و پایین میپرید تا او را منصرف کند، اما زن خبرنگار سمجتر از این حرفا بود.محمودی وقتی دید اصرار برای منصرف کردن زن فایده ندارد، آمد بالای سرم از نگاهش اضطراب میریخت، پای آبرویش وسط بود، چشم از رویم بر نمیداشت.
زن خبرنگار هندی آمد روبرویم و پرسید: اسم شما چیست؟
جوابش را ندادم. انگار صدایی از درون به من میگفت: مهدی، ناسلامتی تو سرباز امام زمان (عج) و رزمنده امام خمینی (ره) هستی چه جوری راضی میشی با یک خانوم بی حجاب صحبت کنی؟ دوباره سووالش را تکرار کرد.
گفتم:، چون شما حجاب نداری من باهات حرفی ندارم.
زود گفت:، اما من خواهر هستم.
به او گفتم: اگر خواهر منی چرا بی حجابی پس؟
محمودی یک مرتبه براق شد و گفت: آخه این فضولیها چه ربطی به تو داره بچه اینجا این همه آدم بزرگتر از تو هستند.
زن گفت: اگر من حجاب گرفت شما با من حرف زد؟
گفتم: بله.
گفت: چند سالته؟
هنوز جوابش را ندادم که محمودی با صدای بلند گفت: چرا جواب نمیدی مهدی جواب بده.
لحن محمودی میگفت، یعنی مهدی لال شو.
بدون اینکه به روی خودم بیاورم منظورش را گرفتم و گفتم ۱۶ سال.
دیدم محمودی کفرش در میآمد، اگر سن واقعیم را میگفتم همیشه میگفت: تو خیلی داشته باشی ۹ سال.
خبرنگار پرسید: تو از کجا آمدی جبهه؟
گفتم: اصفهان.
گفت: آقای خمینی (ره) گفت: این بچهها مال ما نیستند اصلا ایرانی نیستند.
یک لحظه به خودم گفتم میدونم آقا این حرف رو نزده، اگر میخواستم سکوت کنم تا آخر عمر خودم را نمیبخشیدم، اگر میخواستم جواب بدهم، با محمودی چه میکردم. با همه اینها مطمئن بودم قربانی اول و آخر این ماجرا خودم هستم. اگر با سکوتم حرف آن خبرنگار تایید میشد دیگر ممکن بود تا آخر عمر هیچ فرصتی برای جبران این کوتاهی پیدا نشود.
خدا خودش میداند وقتی لب از لب باز کردم جانم را با او معامله کردم، به زن گفتم: اولا سووال شما سیاسیه.
تا این حرف از دهانم بیرون آمد، محمودی خندید، بیچاره لابد پیش خودش فکر کرد این دفعه را کوتاه آمدم که ادامه دادم، میدونم که ایشون این حرف رو نزده، اما اگر هم گفته باشه او رهبر منه هرچی اون بگه همونه... بگه برید میریم، بگه بایستید میایستیم، هر چی ایشون بگه همون درسته.
برای یک لحظه سکوت مرگباری بر آسایشگاه سایه انداخت
محمودی باورش نمیشد این طوری جواب آن همه تهدید را داده باشم.
حس عجیبی داشتم فکر میکردم صبح فردا را نمیبینم. محمودی رفته بود ته آسایشگاه و سبیلش را میجوید و تندتند قدم میزد.
فکر میکرد سووالهای زن تمام شد، اما وقتی دید میخواهد سووال بعدی را بپرسد یک دفعه هجوم آورد طرف زن و داد کشید، تمومش کنید بسه دیگه.
بعد رو کرد به من و گفت: پدر سوخته خفه میشی یا نه خودم میکشمت.
زن با خواهش و التماس گفت: یک سووال دیگر پرسید بعد از اینجا رفت.
محمودی داد میزد دوربینها را خاموش کنید، اما زن دست بردار نبود.
محمودی داد میکشید: این همه آدم، برو سراغ یکی دیگه.
خبرنگار یه سره میگفت: فقط یک سووال.
بعد بی معطلی پرسید: شما آمدید به این راه و الان اینجا اسیر هستید هدف شما چه بود؟
بی مکث گفتم: هدف ما حفظ اسلام بود. به خاطر این که اسلام در خطر بود وظیفه خودمان دونستیم از اسلام دفاع کنیم.
زن بی توجه به تیغی که زیر گلویم گذاشته بود تیر خلاص را زد و گفت: نظر شما در مورد جنگ چیست؟ آیا شما آتش بس خواست؟
دستی از غیب بهم قوت قلب داد گفتم: نه ما آتش بس نمیخوایم ما پیروزی حق علیه باطل را میخواهیم.
زن خوشحال از مصاحبهای که با بدبختی به پایان رسانده بود گفت: مهدی تو خیلی شجاع هست.او سری تکان داد و رفت سراغ بقیه بچه ها.
رفت سمت علیرضا رحیمی و محمد ساردویی.
علیرضا گفت:ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است.
خبرنگار متوجه نشد و علیرضا دوباره شعرش را خواند.
خبرنگار گفت: شما خواست جنگ تمام شود؟
علیرضا گفت: جنگ هر وقت که خدا بخواد تمام میشه هر چی مصلحت خدا باشه.
محمودی گفت: حالا یک صلوات بفرستید. اضطراب در چهره بچهها موج میزد.
یکی گفت: خیلی تند رفتی مهدی، لازم نبود این همه زیاده روی کنی.
چیزی نگفتم، فقط دعا میکردم با کسی غیر از خودم کار نداشته باشند.
یکی از طرف سرهنگ محمودی پیغام آورد که زنگ زده به استخبارات اونا گفتن، حرفایی که زده همش علیه امنیت مملکت ما بوده. یه ماشین فرستادم بیاد ببرتش.
آزاده بزرگوار مهدی طحانیان
** شجاعت، شهامت و ولایتمداری مهدی
قائم مقام موسسه فرهنگی پیام آزادگان ادامه داد: آنچه در مصاحبه مهدی با خبرنگار هندی و رویارویی با عدنان خیرالله در خور توجه است، فقط شجاعت و شهامت این آزاده نوجوان نیست بلکه ولایتمداری و هوشمندی شگفت آور و تیزبینی او در پاسخگویی و مواجهه با رسانه هاست.
خوب نژاد با بیان اینکه مهدی پس از هشت سال و چهار ماه اسارت به وطن بازگشت درباره رحیمی چنین گفت: آزاده جانباز علیرضا رحیمی نوجوان ۱۴ ساله از اهالی شوشتر بود که در ۱۸ بهمن سال ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی مجروح شد و در همان عملیات به اسارت دشمن درآمد.
اگر به ویدیوی مصاحبه با خبرنگار هندی در اردوگاههای عراق مراجعه کنید، بدون شک این آزاده را نیز خواهید دید که «شارما» خبرنگار هندی پس از مصاحبه با مهدی وقتی با سماجت وی برای حجاب کردن روبرو شد، پس از اتمام مصاحبه و در حالیکه پوشش به سر داشت با نوجوان دیگری که او را با خواندن شعری مخاطب قرار داده بود مواجه شد.
این آزاده نوجوان که علیرضا رحیمی نام داشت در حالیکه خانم خبرنگار را که اکنون دیگر حجاب به سر داشت، مورد خطاب قرار میداد، همان شعر معروف:ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است... را خواند.
علیرضا پس از یک سال و هشت ماه از اسارت آزاد شد، آزادی زود هنگام او یعنی هفت سال زودتر از آزادی مهدی که بالطبع در هنگام آزادی مورد توجه رسانههای داخلی قرار داشت، منجر به مصاحبههایی متعدد شد.
در آن مصاحبه تاریخی خانم خبرنگار صحبت خاصی با علیرضا انجام نداد؛ اگرچه مسلم است ذهن موزون ایرانی جماعت نیز که معمولا با شعر و شاعری عجین شده به این اشتباه تاریخی دامن زد و اغلب رسانهها نیز ذکر این اتفاق را با جزییات به علیرضا رحیمی نسبت میدهند در صورتیکه چنین نبود.
** این اشتباه نادیده گرفتن واقعیت تاریخی است
خوب نژاد با بیان اینکه نادیده گرفتن واقعیتهای تاریخی و وارونه جلوه دادن اصل هر رویداد بویژه در عرصه دفاع مقدس شایسته نیست، افزود: چه بسا واقعیتهایی که بر اثر یک اشتباه ما، برای همیشه در دل تاریخ میمانند و آیندگان هرگز از آن مطلع نخواهند شد.
وی درباره فعالیتهای موسسه فرهنگی پیام آزادگان گفت: این موسسه در سال ۱۳۸۴ با همت جمعی از آزادگان و با حمایت و تدبیر حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد حسن ابوترابی شکل گرفت تا ضمن دفاع از هویت آزادگان، با حفظ اصل امانتداری در حقیقت وقایع و حوادث دوران پر مرارت مقاومت آزادگان را برای همه مشتاقان و علاقهمندان در قالب کتاب، فیلم سینمایی، سریال و نیز برپایی تجمعات و همایشهای فرهنگی و هنری بیان کند.
منبع:جهان نیوز
انتهای پیام/