به گزارشگروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ هادی[1] و حسین[2] کوچک بودند و وقتی با هم دعوایشان می شد، موهای هم را می کشیدند. یک روز که حاجی[3] خانه بود و این صحنه را دید به بانو [4] گفت که بچه ها را آماده کن تا با خودم ببرمشان بیرون.
هر سه رفتند و ساعتی بعد برگشتند در حالی که هادی و حسین هر دو کچل شده بودند.
حاجی رو کرد به بانو و گفت: نمی خواهم در نبود من تو حرص بخوری و اذیت شوی.[5]
پی نوشت:
منبع: جماران
انتهای پیام/