به گزارش خبرنگار حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ احسان علیخانی در بیست و یکمین برنامه ماه عسل میزبان موتورسواران بود.
علیخانی در بخش ابتدایی با عمو عباس و دوستش حمید درباره حال و هوا و لذت موتور سواری گفتگو کرد.
عمو عباس گفت: اهل قیاسی در خیابان ۱۷ شهریور هستم اوایل موتور گازی سوار می شدم با این که خانواده ام با موتور سواری من مخالف بودند اما با پول آن زمان که هزارتومان بود یک موتور کوچک خریدم.
عمو عباس با حقوق کار خود یک موتور قسطی خرید اما نتوانست قسطش را بدهد و صاحبش آن را پس گرفت. این روند ادامه داشت تا این که با شروع انقلاب موتور کراس می گیرد.
حمید اهل سلسبیل گفت:موتورم به دلیل سر و صدای زیاد همیشه توقیف بود از این رو بیشتر در اوایل انقلاب به پیست موتور سواری می رفتیم.
عمو عباس از برج میلاد کنونی به عنوان پیست و مکان موتورسواری در اوایل انقلاب نام برد.
حمید ادامه داد: روزی در حال موتورسواری در گیشا و برج میلاد، دکتر چمران در مقابلم قرار گرفت و من را برای رفتن به جبهه نصیحت کرد من هم که به دنبال رها شدن از توقیف موتور بودم، تصمیم گرفتم به جبهه بروم.
حمید با بسیاری از دوستان موتور سوارش به جبهه میروند، اما پس از مدتی که دوستانش در جبهه به شهادت میرسند فضای جبهه او را زمین گیر خود میکند.
عمو عباس گفت: همه در پیست یکدیگر را می شناختیم ،انقلاب از خیابان ما شروع شد و اولین شعارها در خیابان ۱۷ شهریور به صدا در آمد آن روزها موتور کراس داشتم و البته با شروع جنگ حال و هوای تهران تغییر کرد کسی جنگ ندیده بود روزی که موتور سواری می کردم و تک چرخ می زدم محسن طالب زاده جلویم را گرفت و من را نزد دکتر چمران برد. من گفتم دکتر چمران وزیر دفاع اینجا چکار می کنه دنبال او رفتم و دیدم آقای چمران است باورم نمی شد.
علیخانی گفت :چند دهه پسران ایرانی فکر می کردند که اگر بتوانند تک چرخ بزنند همسر بهتری به او می دهند.
دکتر چمران به عباس گفت: این کارها را که میکنی در جبهه میتوانی در برابر موشک انجام دهی؟ عباس گفت: بله و دکتر جواب داد شما به درد جبهه میخورید.
عمو عباس گفت: عزیزجان تیکه کلام دکتر چمران بود که در خطاب به همه می گفت و با آرامی حرف میزد. از ما خواست که به جبهه برویم ابتدا جدی نگرفتم تا اینکه با آقای طالب زاده صحبت کردم. تصورمان این بود که جبهه خانه خاله است و دنبال عشق و حال و موتورسواری بودیم همه دوستان موتور سوار و بچه محلها آمدند که به جبهه برویم.
وقتی سوار اتوبوس شدند یک شخص آمد و توصیه کرد که خانه خاله نمیروید و هر کسی میخواهد نیاید مشکلی نیست. اما گروه دوستان نشستند و راهی جبهه شدند.
وی ادامه داد :۱۴ موتور سواریک طرف اتوبوس و ۱۴ نفر بسیجی طرف دیگر اتوبوس بودند مثل فیلم اخراجی ها یعتی آقای ده نمکی که این فیلم را ساخته می دانست چی بسازد، تیم آنها در آن فیلم در برابر ما امامزاده بودند.
عمو عباس ادامه داد:در مسیر که به جبهه می رفتیم اتوبوس چپ کرد اما اتفاقی برای کسی نیفتاد. یک طرف اتوبوس شیشه نداشت و افرادی که در آن سمت بودند سرمای زیادی را تحمل میکردند.
وی در ادامه گفت: ده نمکی اخراجیها را کاملا از روی واقعیت ساخته فقط کسانی که در اخراجیها بازی میکردند انگشت کوچیک ما هم نمیشدند.
وقتی موتور سواران وارد جبهه شدند با موتورهایشان به اندازهای حرکات نمایشی انجام دادند که رادیو عراق پیغام داد قهرمانان موتور سواری ایران که به اهواز آمده اید بیایید که در پناه ما باشید.به این موتورسواران در ادامه مسئولیت زدن تانکها را دادند و آنها نیز در کنار موتورسواری آرپیچی هم میزدند و بعد از مدتی کار شناسایی به آنها داده شد.
در بخش دوم گفتگو ها عمو رضا و عمو جلیل در برنامه حضور پیدا کردند.
عمو رضا مهمان دیگری بود که در ۷ سالگی در موتورسازی و موتور سواری فعالیت میکرد.
عمو رضا گفت: هشت موتور را برای تعمیر پیش ما آوردند از آنها سوال کردم که چه زمانی موتورها را به جبهه می برند و از آنها خواستم همراه آنها به جبهه بروم.
مهمان دیگر برنامه عمو جلیل بود که به گفته دوستانش از قدرت بدنی بالایی برخوردار بود. در زمان جنگ خبر زخمی و شهادت عمو جلیل منتشر میشود و دوستان از این خبر روحیه خود را از دست دادند.
عمو عباس که به نمایندگی عمو جلیل صحبت میکرد از آچار فرانسه بودن عمو جلیل و بلد بودن منطقه جبهه بدون نقشه گفت. او ادامه داد که تانک در روبروی ماشین عموجلیل قرار میگیرد و ترکش خمپاره به مغز او میخورد و دست و پای سمت راست بدنش فلج میشود. او را به عقب میبرند، اما در همه جا پخش میشود که عمو جلیل به شهادت رسیده است.
جنازه به بیمارستان اهواز فرستاده میشود و با هواپیمایی که جنازهها را به تهران میبرد او را نیز میبرند اما در سردخانه بیمارستان که بخار روی مشما می بینند ، متوجه میشوند که او زنده است. به مدت شش ماه در بخش مراقبتهای ویژه بستری میشود و کم کم بهبود پیدا میکند.
عمو جلیل قدرت تکلمش را به دلیل ترکش مغزش از دست داده است و با یک دست کارهایش را انجام میدهد و موتور سواری و موتورسازی میکند.
عمو عباس میگفت: جلوی چشممان تیر در مغز هم سنگری میخورد و خود ما هم چند بار تیر خوردیم که یکی دو بار آن اصلا ثبت نشده است.
احسان علیخانی در ادامه برنامه از عمو جلیل پرسید باز هم جنگ شود،میروی؟ او با اطمینان دستش را نشان داد یعنی با همین یک دست هم دوباره در جنگ شرکت میکنم.
مهمانان برنامه از مهربانی،خاکی بودن و ساده زیستی شهید چمران گفتند.
در پایان احسان علیخانی از مهمانان برنامه پرسید شما با این همه ترکش در بدن اگر جنگ شود باز هم میروید؟ که آنها پاسخ دادند ما حتی از جیب خود نیز هزینه میکنیم کما این که تا کنون یک تومان هم برای مقاومت و دفاع دریافت نکرده ایم.
گزارش از الهام قبادی
انتهای پیام/