پس از پایان جنگ جهانی اول نیروهای انگلیس فلسطین را ترک نکردند؛ ماندند تا مقدمه تأسیس یک دولت یهودی را فراهم کنند. سازوکار این موضوع پس از جنگ جهانی دوم در مجمع عمومی سازمان ملل متحد ریخته شد تا لعاب قانونی و بینالمللی به خود بگیرد. فلسطینیها که حق تاریخی و ملی خود را آشکارا پایمال شده میدیدند، اعتراض و مخالفت خود را نشان دادند. خیلی زود درگیری میان مسلمانان و یهودیان آغاز شد.
هر روز عدهای از طرفین کشته میشدند. کشورهای عربی، به ویژه مصر و سوریه واکنشهای نسبتاً تندی از خود بروز دادند و حتی تقسیم فلسطین را از دست رفتن بخشی از خاک خود دانستند. این حادثه حکومت ایران امری غیر مرتبط تلقی شد. گویی تقسیم فلسطین قضیهای عربی یهودی است و ربطی به ایران، که نه غرب است و نه یهود، ندارد. البته کشورهای عربی نیز پیش از آنکه موضوع فلسطین را مسئله جهان اسلام بدانند، آن را یک مشکل عربی معرفی کردند و تعصبات را از این منظر به نمایش گذاشتند. نزدیک به سه دهه از پایان عمر «اتحاد اسلامی» میگذشت و اینک «اتحاد عربی»، برآمده از ناسیونالیسم تزریق شده به کشورهای نوپدید غرب آسیا در حال خودنمایی بود.
بیش از چهل روز از ماجرای تقسیم فلسطین میگذشت که اعلام شد آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی برای حمایت از مسلمانان پاکستان و فلسطین، از مردم تهران دعوت کرده در مسجدشاه گردهم آیند. در آن زمان مسلمانان پاکستان که به تازگی از هند جدا شده بودند، تحت تعرض هندوها آزار دیده، کشته میشدند.
آیتالله کاشانی که با پیشینه استعماری انگلیس آشنا بود، در اطلاعیهای قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل متحد را «ظلم فاحش» خواند و پیشبینی کرد تشکیل دولت یهودی در آینده کانون مفاسد بزرگ برای مسلمین خاورمیانه بلکه تمام دنیا خواهد بود.» جراید خبر از اجتماعی ۱۵ هزار نفری در مسجدشاه دادند.
سخنران اصلی این مراسم آقای فلسفی بود. او گفت که دردی که امروز بر فلسطین وارد شده، دردی است بر پیکر جهان اسلام. وی خبر داد که آیتالله کاشانی دو حساب برای کمک به مسلمانان پاکستان و فلسطین در بانک ملی گشوده و چشمانتظار یاری مردم است.
با موضوع فلسطین حداقل تا پنج ماه بعد واکنش آشکاری در سطح جامعه ایران پیدا نکرد، اما درگیریهای مسلمانان آن سرزمین با یهودیان همچنان ادامه داشت. انگلیس پیش از این خبر خروج خود را از فلسطین داده بود؛ و در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۲۷ به قیمومت ۲۵ ساله خود پایان داد.
با اعلان این خبر، دولت مستقل یهودی به نام اسرائیل اعلام موجودیت کرد. کشورهای عربی پیرامون فلسطین که نقشه تقسیم آن سرزمین را پیاده شده دیدند، ارتشهای خود را برای نبرد با دولت جعلی اسرائیل به صحنه کشاندند. جنگ آغاز شد.
آیتالله کاشانی از مردم تهران دعوت کرد روز ۳۱ اردیبهشت برای ابراز همدردی با مسلمین فلسطینی و اظهار تنفر از عملیات خصمانه یهود در مسجدشاه گردهم آیند. اجتماع مردم در مسجدشاه پرشکوه بود. خطابهای را که آیتالله کاشانی نگاشته بود، خواندند و سپس قطعنامهای در ۶ ماده در حمایت از مسلمانان فلسطین قرائت شد. پس از پایان مراسم جمعیت با سردادن شعار از خیابان ناصرخسرو و میدان سپه خود را به میدان بهارستان و مدرسه سپهسالار رساند.
در آنجا نیز سخنان مهیجی در باب فلسطین ایراد گردید. گفته شده حاج آقا روحالله خمینی در همین زمان نامهای به پاپ نوشت و از طریق نماینده سیاسی واتیکان در تهران برای او فرستاد. «قضیه از این قرار بود که مجلسی در تهران برگزار شد و [آقای خمینی]نیز در آن مجلس کردند. قرار بر این شد که از طرف روحانیت ایران نامهای برای پاپ نوشته شود.
چندین نامه نوشته شد، اما تنها نامه [ایشان]را انتخاب کردند و همان را برای پاپ فرستادند.» امضاء نامه روحانیت تهران بود. اعلامیه آیتالله بروجردی علیه تقسیم فلسطین در خرداد ۱۳۲۷ منتشر گردید.
مجلس مؤسسان
محمدرضا شاه پهلوی در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ هنگام شرکت در مراسم سالروز تأسیس دانشگاه تهران، از شلیک گلولههایی که او را نشانه رفته بود، جان سالم به در برد. او را به بیمارستان ارتش در یوسفآباد بالا رساندند. مختصر زخم چهرهاش درمان و مرخص شد. حادثه، بهاندازهای بزرگ بود که حکومتنظامی در تهران برقرار شود و در شهر هر آنچه هست گیرند.
ناصر فخرآرایی، ضارب شاه، عضو حزب توده معرفی شد. همین کافی بود که سران این حزب به جز شماری که توانستند فرار کرده، از مرزهای کشور بگذرند، بازداشت شوند. حزب توده غیرقانونی و منحل اعلام شد. آیتالله کاشانی و دامادش، گروهی از جوانان پر جنب و جوش، نزدیکان فخرآرایی و هر فردی که از نظر حکومت منشأ ناآرامیهای چند سال گذشته شناخته شده بود، دستگیر و روانه زندان شد. نواب صفوی تحت تعقیب قرار گرفت، فراری شد و پنهانی بسر میبرد.
بیست روز پس از این رخداد، شاه در دیدار با گروهی از نمایندگان مجلس شورای ملی از تصمیم خود برای تأسیس مجلس مؤسسان گفت. وی علت این موضوع را اصلاح برخی از مواد قانون اساسی دانست که باید به مقتضای زمان تغییر کند. در تفسیرهایی که از این تصمیم صورت گرفت، مشروطه ایران ناقص معرفی شد؛ اینکه چرا در پناه آزادیهای سیاسی، به آن شاه سوءقصد میشود. تلویحا سخن از تهدیدهای سیاسی اجتماعی به میان آمد، اما آنچه بیان گردید این بود که در اصل ۴۸ قانون اساسی (انحلال و تجدید انتخابات مجلس باید تجدیدنظر شود؛ اصل جدیدی به منظور تعیین طرحی برای تجدیدنظر در اصول قانون اساسی تنظیم و تصویب گردد؛ در اصل ۴۴ (نظامنامه مجلس سنا) نیز باید بازنگری شود.
به دنبال اعلان این خبر و موضوعات پیرامون آن، مطالبی که عمدتا از بیاعتمادی به حکومت ناشی میشد در میان جامعه روحانیت مطرح شد که مهمترین آن احتمال تغییر در اصل مربوط به مذهب رسمی کشور بود. همچنین شایع کردند که آیتالله بروجردی با تشکیل مجلس مؤسسان مخالفتی ندارد. حاج آقا روحالله خمینی و آقای محمدرضا گلپایگانی با واسطه موضوع را با رئیس روحانی حوزه علمیه قم در میان گذاشتند.
قرار شد نامهای نوشته، آیتالله بروجردی پاسخ دهد. «.، چون منتشر است که راجع به تشکیل مجلس مؤسسان بین حضرت مستطاب عالی و بعض اولیای امور مذاکراتی شده و بالنتیجه با تشکیل مجلس مؤسسان موافقت فرمودهاید، نظر به اینکه تشکیل مجلس مؤسسان مؤثر در مقدرات آینده کشور و مصالح دینی و ملی اجتماعی است، به علاوه حدود اختیارات نمایندگان و نتایجی که ممکن است این اقدام داشته باشد معلوم نیست، مستدعی است حقیقت انتشار را برای روشن شدن تکلیف شرعی اعلام فرمایید.»
این نامه را آقایان روحالله خمینی، روحالله کمالوندی، مرتضی حائری، سید محمد یزدی محقق داماد و محمدرضا موسوی گلپایگانی امضاء کرده بودند. آیتالله بروجردی موافقت خود را با تأسیس مجلس مؤسسان تکذیب کرد و این توضیح را افزود که نمایندگان شاه نزد او آمده و تأکید کردهاند که در «مواد مربوطه دیانتی تصرفی نخواهد شد، بلکه در تحکیم و تشیید آن اهتمام خواهد شد.»
محمد ساعد، نخستوزیر، در یازدهم اردیبهشت ۱۳۲۸ مجبور به ادای این توضیح شد که موادی از قانون اساسی و یا متمم آن، که مربوط به مذهب رسمی ایران و رو و سلطنت است، هیچگاه تغییری نخواهد کرد. مجلس مؤسسان دوم با تغییر اصل ۴۸ قانون اساسی، قدرت انحلال مجلس شورای ملی و سنا را به شاه داد.
همچنین متممی مجلس مؤسسان جهت اصلاح یا تغییر موادی از قانون اساسی تصویب کرد و این توضیح را نیز افزود که تغییرات مواد قانون اساسی به هیچوجه شامل «دین مقدس اسلام و مذهبی کشور که طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه میباشد و احکام آن و یا مربوط به سلطنت ایران است نمیگردد.»
آغاز فعالیت اصولی
حدود پنج سال از تدریس خارج فقه و اصول حاج آقا روحالله میگذشت. مکان تدریس او در خانه، یکی از حجرههای مدرسه فیضیه، و سپس مسجد محمدیه بود. مطالعات پردامنه آقای خمینی اینک روی این رشته متمرکز بود و طبعا نتایج آن همچون عرصه آموزش در کتابت نیز خود را نشان میداد. شاگردان او گفتهاند که آن زمان استادشان تألیفات خود را با نی مینوشت. «قلمدانی داشت و ... همه کتابها را با قلم نی نوشتهاند.
وقتی به مطالعه مینشست، فارغ از زندگی داخلی، غرق در مطالب کتاب میشد و اجازه نمیداد تمرکز او به هم ریزد. در این زمان کسی سراغ او را نمیگرفت. میز کوچکی که پشت آن مینشست چیزی شبیه جعبه چوبی میوه بود. کتابخانه نداشت، اما اطرافش نیمدایرهای از کتابهای مرجع بود. معمولا قلم اول و آخرش یکی بود و کمتر از چرکنویس استفاده میکرد. مجموعه یادداشتهای خود را در تابستان و در سفرهای دو سهماههاش، دور از قم، جمعبندی کرده، تبدیل به کتاب میکرد. بیشتر کتابهای قطور او در فصل تابستان زاده شدند.
عمده مشغله علمی او در این پنج سال تدریس کفایه الاصول آخوند ملامحمدکاظم خراسانی بود. ضمن مطالعات، حواشی بسیاری هم بر آن نگاشت. در واپسین روزهای سال ۱۳۲۷ به این نتیجه رسید که حواشی خود را در مبحث «قاعده نفى الضرر و الضرار» رسالهای بنویسد؛ و نوشت. این خلاف سلیقه آخوند خراسانی و استادش شیخ انصاری بود. آن و این موضوع را در پایان مباحث اصول آورده بودند، اما «من دوست داشتم این بحث را در یک کتابچه مستقل، جدا از حاشیههایم بر کتاب کفایه، به واسطه طولانی شدن حاشیهنویسیهایم، جداگانه ارائه کنم.»
یازدهم اسفند ۱۳۲۷ نگارش آن را به پایان رساند. این نخستین تألیف او در جهان کثرت بود. نام رساله را بدایع الدرر فی قاعده نفی الضرر گذاشت. اما تألیف مهم او در وادی اصول انوار الهدایه فی التعلیقه على الکفایه بود.
آقای خمینی تابستان ۱۳۲۸ را در درکه تهران گذراند. به احتمال زیاد با خانواده به این ناحیه ییلاقی از پایتخت آمده بود. رفاقتش با مهدی حائری او را به درکه کشانده بود. شیخ مهدی حائری از دوستان قدیمی او بود و در درکه خانه داشت. آقای خمینی، یادداشتها و حاشیههایش بر کفایه الاصول را نیز با خود آورده بود.
او تدوین کتاب را پیش از تابستان و چهبسا از سال پیش آغاز کرده، جلد اول آن را به پایان برده بود، و اینک درصدد بود نگارش جلد دوم را شروع کند. یازدهم رمضان ۱۳۶۸/ هفدهم تیر ۱۳۲۸ تألیف این جلد را تمام کرد و آراء اصولی خود را، در مباحث عقلی موجود در کتاب کفایه، آشکار کرد. این اثر قطور همچون بدایع الدرر به زبان عربی نگاشته شد.
بخش قابلتوجهی از این تابستان باید صرف نگارش تعلیقات بر کتاب وسیله النجاه، اثر آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، شده باشد. آقای خمینی تعلیقات خود را بر این کتاب پس از وفات آیتالله در ۱۳۲۵ آغاز کرده بود.
اصلاحات در حوزه
این جملهها را از آیتالله بروجردی نقل کردهاند: «حوزه علمیه قم شهری است که دروازه ندارد. حوزه به روی اشخاص مختلف باز است. افراد صالح و ناصالح از هم ممتاز نمیشوند.ای کاش نظمی بود و برنامهای.» و گویا همین مضامین را بارها تکرار کرده، به انضباط رساندن حوزه، آرزوی آیتالله شده بود. این آرزو نه تنها در وجود آقای بروجردی که پیش از او در ضمیر علمایی که از ابتدای تأسیس تعریف شده علمی و اداری در حوزه آگاه بودند، پدید آمده بود.
حاصل جمع این موجب شد گروهی از روحانیان طراز اول قم گردهم آیند و راهکارهایی که منجر امور درسی و اداری حوزه میگردد، تدوین کرده، به تأیید آقای بروجردی با گروه «هیأت حاکمه» خوانده شد. نشستهای هیات حاکمه هر شب در مدرسه ملا صادق برگزار میشد. آنان تصمیم گرفتند سه گروه کاری در موضوعات: رسیدگی به امور طلاب و مدارس، «امتحان خارج تازه واردین» و «امتحان تازه واردین غیرخارجی» تشکیل دهند.
همچنین مقرر شد گروهها تا رسیدن به نتیجه نهایی هر هفته دور هم بنشینند و وظایف یادشده را به نتیجه عملی برسانند. این تصمیم در هفتم مهر ۱۳۲۸ به آگاهی آیتالله بروجردی رسید. حاج آقا روحالله خمینی در شمار پانزده روحانیای بود که این نامه را امضاء کرده، خود به همراه آقایان مرتضی حائری و سید محمد یزدی محقق داماد، اعضاء گروه «امتحان خارج تازه واردین» را تشکیل میدادند.
بیشتر بخوانید:امام خمینی(ره) در آمدن آیتالله بروجردی به قم چه نقشی داشتند؟
کار شروع شد آنچه زودتر از همه به نتیجه رسید چگونگی آزمون گیری و تحصیل در سطوح مختلف درسی بود. منابع و مواد امتحان، تعیین سطوح (سه سطح)، زمان تحصیل در هر سطح، درسهای اصلی و جنبی، همگی تعیین شد. اما آنچه به عنوان طرح اصلاح حوزه علمیه قم به آیتالله بروجردی داده شد، حاوی نکات دیگری هم بود. ازجمله اینکه شهریه طلاب چگونه پرداخت شود، اخذ وجوهات شرعیه چه روش و سازمانی داشته باشد، ارتباط دستگاه مرجعیت با دیگران چگونه باشد، و شاید چند نکته دیگر.
آقای بروجردی وقتی پیشنهادهای اخیر را دید، تعجب کرد؛ چراکه «دیدم در این طرح تمام اختیارات از بن سلب شده است... گفتم آقایان را دعوت کنید تا ببینم مقصودشان از این مواد که مرا به کلی مسلوب الاختیار کرده است چیست؟» تهیهکنندگان طرح اصلاح حوزه، آمدند. آیتالله بروجردی از حاضران پرسید که آیا همه صاحبان امضا طرح را خواندهاند؟ برخی گفتند که به واسطه اطمینان و اعتماد به صاحبان طرح آن را تأیید کردهاند، آقای بروجردی رو کرد به نام حائری یزدی و گفت: «مقصودتان از این ماده که نوشتهاید مصارف وجوه باید با مشورت هیأت باشد چیست؟»
یکی از حاضران در به اجرا درآمدن همه مواد اصلاحنامه اصرار نمود و آیتالله بروجردی نیز با ناراحتی جلسه را ترک کرد. یکی از شاهدان این ماجرا گفته است که کیا حاج آقا روحالله خمینی نیز در تدوین مواد اخیر مشارکت داشت؛ اینان بنا بر سلب اختیار آقای بروجردی نداشتند، بلکه میخواستند با شناسایی صاحبان حق از ناحق، جریان وجوهات را به سوی افراد ذیحق هدایت کنند.
مسائلی، چون بیسامانی اداری نیز چشمگیر بود؛ آنچه در «بیرونی آیتالله بروجردی» میگذشت، و ناشی از نبود افراد شایسته با جایگاه مرجعیت در بیت آقای بروجردی بود. «متأسفانه وضع بیرونی روبراه نبود.
هنگامیکه خود ایشان [آیتالله بروجردی]در بیرونی تشریف داشتند، آقایان بودند که به ارباب رجوع جوابگو باشند و به کارها رسیدگی کنند، اما وقتیکه نبودند، کسی به کسی نبود. علمای بلاد و دیگران مراجعه میکردند، ساعتها معطل میشدند، اما کسی نبود که به کار آنان رسیدگی کند... شکایت از این وضع زیاد بود. یکی از مواد طرح اصلاحی حوزه که آن هیأت تهیه کرده بود، سامان دادن به بیت بود که انجام نشد.»
بدین ترتیب اجرای اصلاحات در حوزه علمیه قم محدود به برخی مسائل آموزشی گردید و افرادی، چون حاج آقا روحالله خمینی و حاج شیخ مرتضی حائری یزدی نتوانستند آن را به مرزهای بیت آیتالله بروجردی برسانند. این موضوع بر ارتباط و مناسبات ایشان با شخص اول قم تأثیر گذاشت؛ رفتوآمدها کم شد، مشورتها کاهش یافت.
در غم استاد
آیتالله محمدعلی شاهآبادی سوم آذر ۱۳۲۸ چشم از جهان فروبست. گفتهای که حکایت از واکنش حاج آقا روحالله در پی رحلت آقای شاهآبادی باشد در دست نیست، اما میتوان تأثر او را بهاندازه تأثیری که استادش در حیات معنوی او داشته، تصور کرد. توصیفات کمنظیر آقای خمینی از آیتالله شاهآبادی را باید در نقش بیبدیل استاد در ساخت جهان درون شاگرد جستوجو کرد.
«شیخنا العارف الکامل الشاهآبادی ادام الله ظله الظلیله در ادام الله ظله العالی»، «شیخنا العارف الکامل الشاهآبادی روحی فداه». این تعابیر در توصیف و تعریف فرد دیگری تکرار نشده است. آقای شاهآبادی دانسته بود به چه شاگردی آموزش میدهد. گفته بود: «آقا روحالله خمینی شاگرد تسلیمی است؛ اگر پنج دقیقه درس اعتراض نمیکند و اگر دو ساعت تدریس کنم، از طول آن اظهار ملا مهر آقا روحالله به استادش باید به این جمله او بسنده کرد که «بنده به قدری ایشان را دوست داشتم که حتی دیوار منزل ایشان را هم میبوسیدم.»
مناسبات آقای خمینی و آیتالله بروجردی
یکی از موضوعات موردتوجه در تاریخ حوزه علمیه قم، ارتباط حاج آقا روحالله با آیت الله بروجردی در دهههای بیست و سی شمسی است. پیش از این گفته شد که آقای خمینی تأثیر بسزایی در هجرت آیتالله بروجردی به قم داشت؛ و نیز از تلاش چشمگیر او برای ماندگاری مرجع تقلید شیعیان در حوزه علمیه قم یاد شد. با وجود این، سردی روابط میان این دو پس از شکست طرح اصلاح حوزه علمیه قم انکارنشدنی است. این سردی هرگز به جدایی و انفکاک نینجامید؛ اگرچه روابط دیگر به دمای اولیه نیز بازنگشت.
آقای خمینی در طول هفده سال مقارنت خویش با آیتالله بروجردی همواره احترام رئیس روحانی قم را نگه داشت، و این در حالی بود که موضع «النصحیة لائمه المسلمین» را ترک نکرد. او میخواست که ایشان از قدرت خود در جهت سامان دادن به حوزهها و اصلاح آمور مسلمین و مبارزه با بدعت و فساد و ظلمهای پهلوی بیشتر بهره ببرد.» او «به برخی از کسانی که اطراف آیتالله بروجردی بودند انتقاد داشت.» با این حال از هر آنچه موجب تضعیف زعامت آقای بروجردی میگردید جلوگیری میکرد؛ اگرچه از گفتهای فراتر نرود.
یکبار خطاب به دامادش شهابالدین اشراقی، که زبان به انتقاد از آقای بروجردی گشوده بود گفت: «من به کسی اجازه نمیدهم به زعیم مسلمین اهانت کند؛ هر کس و در هر مقامی که باشد.» پاسخ آشکار حاج آقا روحالله به کسانی که از علت رفتوآمد کمتر وی به خانه آقای بروجردی میپرسیدند این بود که «آنچه من میخواستم این بود که حوزه صورت وحدانی پیدا کند و شد.
با آمدن آقای بروجردی آن تشبعاتی که سابق بر این وجود داشت، برطرف شد. حالا هر کمکی که برای حوزه یا شخص آقای بروجردی لازم باشد با خوشحالی انجام میدهم. ولی من نسبت به درسهایم وظایفی دارم و برای آنها ارزش بیشتری قائل هستم تا نشستن در بیرونی منزل آقای بروجردی. وقت من ارزش دارد و نمیتوانم آن را صرف انتظار کشیدن برای اتفاق افتادن قضیهای کنم. نیامدن به این دلیل است.»
این احترام یکطرفه نبود. آیتالله بروجردی حتماً از جایگاه علمی، اخلاقی و سیاسی آقای خمینی باخبر بود که او را بارها به عنوان نماینده خود به مأموریتهای مهم فرستاد. یکبار با اختیار تام برای دو ماه به مشهد رفت؛ با همین اختیار عازم نهاوند شد. در سفری با خود آیتالله به مشهد، مسئول مراجعات مالی بود. احترام مرجع تقلید شیعیان به آقای خمینی را با این مثال روشن کردهاند: آیتالله بروجردی درصدد به خدمت گرفتن یک منشی محرر بود. فرد معمم خوشخطی را به او معرفی کردند. روزی که این فرد برای معارفه به خانه آقای بروجردی آمد، حاج آقا روحالله نیز آنجا بود. او رفت و بالاتر از جایی که آقای خمینی نشسته بود، جای گرفت. آیتالله بروجردی هم به معرفان این منشی گفت که او را نمیخواهم. گفت: «کسی که بالادست حاج آقا روحالله بنشیند، به درد من نمیخورد.».
اما مهمترین مأموریتی که آقای خمینی به نمایندگی از طرف مرجع شیعیان جهان انجام داد، رفتن به کاخ شاه و دیدار با محمدرضا شاه پهلوی بود.
منبع:فارس
انتهای پیام/