سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

اشعار ویژه وفات حضرت خدیجه (س)

گلچین اشعار شاعران آیینی کشور به مناسب وفات حضرت خدیجه (س) را اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ گلچینی از اشعار برجسته شاعران آیینی کشور در رسای حضرت خدیجه(س) را اینجا بخوانید.

سه سال آخر عُمرش شکسته‌تر شده بود
بلی شکسته‌تر از فـرطِ دردِ سـر شده بود

تمام بال و پر او کبود و زخمی بود
که پیــش موج بلا بارهـا سـپـر شده بـود

بـلایِ شِعْب به پایان رسیـده بود امّــا
خدیجه بیشـتر آماده‌ی خطر شده بود

چه قدر دیر به محبوبه اش رسـید نبی
چه قدر زود گُلش عازمِ سفر شده بود

زنی که پیـک اَجَل تحت امرِ مَردش بـود
به اختیار خودش بود مُحتضر شده بود

نبی به فکـر وصـایایِ همسـرش بود و
غمش به خاطرِ زهراش بیشتر شده بود

شبیه فاطمه اش بود و در سه نوبتِ تلخ
خدیجه صاحب عزای سه تا پسر شده بود

چه قـدر جَـدّه این خاندان اذیّت شـد
چه قدر مادر سادات خونْ جگر شده بود

چگونه بگذرم؟ از اینکه بین شعله و دود
به قلب فاطمه اش داغ حمله ور شده بود

خدیجه سنگ ز. کُـفّـار خورد و دخـتر او
سرش شکسته‌ی بی حُرمتیِ در شده بود

نداد فاطمه رُخصت، وگرنه در آتــش
بنا به سوختـن آن چهل نفر شده بود
محمد قاسمی

 
تا سایۀ تو بر سر دردانۀ من است
این خانه‌ای رسول خدا خانه من است

دل شوره ام برای غریبیِ فاطمه است
این خود دلیل اشک غریبانۀ من است

مادر ندارد و نگرانم برای او
بنگر سرش چگونه روی شانۀ من است

وقتی عروس می‌شود این نور چشم من
آیا کسی ملازم ریحانۀ من است

نُه ساله می‌رود به سوی خانۀ علی
نُه سالِ بعد شعله به کاشانۀ من است

گویا کسی به خانۀ من شعله می‌کشد
آتش مگر حریف به پروانۀ من است

اِنسیّه را به کوچه مگر خار می‌کنند
سیلی مگر نوازش جانانۀ من است‌
 
ای دخترم برای علی آبرو گذار
یاریِ او دعای صمیمانۀ من است

اَمّن یجیب بر لب من نقش بسته است
ذکر علی دوای طبیبانۀ من است

میمیرم و فدای رسول خدا شوم
جبریل همکلامِ حکیمانۀ من است

پیراهن رسول خدا را بیاورید
این هدیه بر عطای فقیرانۀ من است

این پیرُهن به هفت کفن بر تنم کنید.
زیرا گریز روضۀ غمخانۀ من است

آیا حسینِ من کفن از بوریا شود؟
این اولین عزا به عزاخانۀ من است

محمود ژولیده

 
زنی که خواست مَردش”رَحمهٌ للعالمین»باشد
سزاوار ست در القابَـــش «أمُّ المؤمنین»باشد

مُحمّد در حرا مبعوث شد، امّا قرار این بود
از اوّل خانه‌ی پُر برکت او مَهـدِ دین باشد
 
خدیجه ذکرِ لب‌های محمّد بود و این یعنی
چِقدر این اِسمِ زیبا می‌تواند دلنشین باشد

لغت نامه نوشته معنی اش را”اَبرِباران زا»
که نام نامی اش بابَرکت و رحمت قرین باشد
 
اَمانت بود نور فاطمه در باطنش، آری
«اَمینه»می تواند مادر”بنتُ الأمین» باشد

ازاین مادر که کوثر پرورانده دامن پاکش
تَوقّع می‌رود تا حشر عصمت آفرین باشد

قسم بر وصله‌های چادر زهرای مظلومه
نخی از ریشه‌های چادرش حَبلُ المتین باشد

شهادت می‌دهد حکّاک، زهرادوست می‌دارد
-عقیقی را که نام مادرش، نقشِ نگین باشد

تنم جای کفن در حُلّه‌ای از نور می‌خوابد
اگر مُهر غلامـی اش مرا نقش جبین باشد

برای مریم عذرا چه فخری برتر از اینکه
به رضوان باخدیجه همکلام وهمنشین باشد

اگرچه سال‌ها پیش از غدیر از این جهان رفته
شهادت داده که حیدر امیرالمؤمنین باشد

شبیهِ مادرش، زهرامصیبت دیده‌ی طفل است
رُباب از خرمِن داغِ خدیجه خوشه چین باشد
 
خدیجه رفته، چون مادر ندارد تاب این راکه
ببیند در جوانی دخترش نقش زمین باشد

خدایا چادری که یادگار مادر زهراست
نباید زیر دست و پای نامردی لعین باشد.
محمّد قاسمی

 
تو را می‌خواست تا در همسرانش بهترین باشی
برای خاتمِ پیغمبری نقش نگین باشی

خدایت انتخابت کرد تا‌ ای مادر هستی
برای چشمه‌ی کوثر، بهشتی در زمین باشی
 
خدا هرشب برایت می‌فرستد تهنیت‌هایی
که در تنهایی ات هم صحبت روح الامین باشی

تو در اسلام و در ایمان و در عشق اولین بودی
زنی مثل تو دیگر نیست یعنی آخرین باشی

برای طعنه‌ی کفار در اوج نداری‌ها
تو باید پاسخ دندان شکن در آستین باشی

تو از معروفِ تجاری، ولی در شعب بیماری
فداکار آنچنان بودی، وفادار اینچنین باشی

علی تنها علی باید امیر المؤمنین باشد
و تنها تو سزاواری که ام المؤمنین باشی

محمد مهدی خانمحمدی

 
به فرض اینکه قلم داشت تاب جولانش
قوای واژه چگونه شود غزل خوانش؟

بیان ناقص ما نیست در خورش وقتی
به او سلام فرستاده حی سبحانش

کسی که نام نبوت به او بدهکار است
چه غم اگر که جهانی کنند کتمانش

برای فخر محمد به دیگران بس بود
زنی به نام خدیجه شود مسلمانش

یقین از آتش دوزخ جدا کند ما را
کسی که فاطمه را پرورانده دامانش

زنی که ام ابیهاست دخترش، شاعر
همیشه با صفت «امِ مومنین»خوانش

به لطف تیغ علی بود و ثروتش، بی شک
که دین کمر نشکسته میان میدانش

شکست هم کمر و هم غرور و هم بغضش
نبی کشید چو بر شانه بار فقدانش

نوشته اند کفن بر نداشت وقت سفر
حدیث غربتش این است، جان به قربانش

بگو به یاد که افتادی‌ای دل بیتاب؟
فدای غربت شاه و لبان عطشانش

در آفتاب قیامت کسی نمیسوزد
که اشک ریخته بر داغ جسم عریانش

حدیث بی سرو سامانی است، زینب دید
به روی نیزه سرش، روی خاک سامانش

سید محمد مظلومان

انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.