سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گفت‌وگو با کاپیتان ندایی خلبان بالگرد جمعیت هلال‌احمر در غرب ایران

خلبانی بالگرد به مراتب مشکل‌تر از هواپیماست؛ اگر فردی بخواهد خلبان هواپیما شود، به مراتب کار ساده‌تری نسبت به خلبانی بالگرد در پیش دارد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، مانند خیلی از پسربچه‌ها همیشه رویای خلبان‌شدن را در سر داشته است. تمام کودکی‌اش به دیدن خواب پرواز گذشته و در بیداری تا چشمش به یک وسیله پرنده در آسمان می‌افتاده تا کیلومترها بر روی زمین دنبالش می‌دویده و عاشقانه نگاهش می‌کرده است.

همین علاقه کار دست مادرش داد و هر قدر اصرار کرد که پسر تیزهوشش به یک کار اداری بی‌دردسر رضایت بدهد، موفق نشد و در هیجده سالگی با گذشتن از مراحل سخت پذیرش دانشجوی خلبانی شد. برعکس بسیاری از همدوره‌هایش از همان ابتدا بالگرد را به جای هواپیما انتخاب کرد و البته جنگ آنقدرها مهلت نداد تا از خلبان‌شدن لذتی عادی ببرد و در تمام ٨‌ سال دفاع مقدس به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین نیروهای ارتش حضور داشت.

کاپیتان سید عباس ندایی که در کرمانشاه به دنیا آمده‌، حالا ٦٢‌ سال دارد و یکی از زبده‌ترین خلبانان در جمعیت هلال‌احمر ایران است. خودش می‌گوید حساب این‌که در این چند ‌سال جان چند نفر را نجات داده از دستش در رفته است و هنوز هم از این‌که در این خدمت بشردوستانه سهیم است، لذت می‌برد.

خلبان‌شدن رویای خیلی از پسربچه‌ها است؛ شما هم چنین رویایی داشتید یا این‌که اتفاقی خلبان شدید؟

همیشه پرواز را دوست داشتم و چشمم به آسمان بود. باور کنید زمانی که یک وسیله پروازی را در آسمان می‌دیدم، تا جایی که می‌شد کیلومترها روی زمین دنبالش می‌دویدم. آن زمان مانند الان نبود که بخواهند برای انجام این کار من را تشویق کنند، حتی یادم است که مادرم خیلی جدی مخالف بود که من خلبان شوم. همیشه از این شنیده بود که در پرواز مرگ و سانحه وجود دارد و به همین دلیل علاقه‌ای نداشت که من وارد این جریان شوم. بعد از دیپلم در کنکور دانشکده خلبانی شرکت کردم و به دلیل این‌که رتبه خوبی داشتم، قبول شدم و چون از نظر بدنی شرایط سالم و خوبی داشتم، خیلی سریع درسم آغاز شد. مادرم می‌گفت نرو، دوست نداشت و ترجیح می‌داد یک کار ساده کارمندی انتخاب کنم. با این حال من کار خودم را کردم، ١٨‌ سال داشتم که به تهران آمدم درسم را شروع کردم، در دوره مقدماتی شاگرد ممتاز کلاس بودم. به بیست‌وپنج سالگی که رسیدم، استاد خلبان شده بودم. با سیستم ارتش وارد دانشگاه شده بودم و تنها دو ماه اول حقوقی نداشتیم، بعد از آن به ما دانشجویان ماهیانه کمک‌هزینه تحصیلی می‌دادند تا زمانی که فارغ‎التحصیل شدیم.

شما خلبانی خوانده‌اید، برای بالگرد دوره‌های جداگانه دیده‌اید یا این‌که تمام کسانی که خلبانی خوانده‌اند، می‌توانند خلبان بالگرد هم باشند؟

زمینه اصلی که یکی بود. خلبانی مانند پزشکی است، یک دوره عمومی دارد و کسی که بخواهد تخصص داشته باشد، بعد از آن دوره آموزش‌های جداگانه می‌‎بیند. ما کسانی را داریم که خلبان هواپیما بوده‌اند بعد بالگرد را انتخاب کرده‌اند یا بالعکس. باید خلبانی و پرواز یک دوره چهار ساله است، از این مدت یک‌ سال برای زبان انگلیسی صرف می‌شود.

باور عمومی که در مورد خلبانی وجود دارد این است که خلبانان باید شرایط جسمی خاصی داشته باشند؛ مثلا می‌گویند که حتی داشتن یک دندان خراب باعث می‌شود از خلبان‌شدن محروم شوند، اینها تا چه اندازه درست است؟

بسیار مهم است؛ من قبل از این‌که از ارتش جدا شوم و وارد سیستم جمعیت هلال‌احمر شوم، فرمانده پایگاه هوانیروز اصفهان بودم. همیشه این را برای بچه‌ها تعریف می‌کردم که بحث سواد و هوش به کنار، ممکن است کسی که هر مشکل جسمی دارد، بتواند بهترین جراح شود اما کسی که کوچکترین مشکل جسمی داشته باشد، خلبان نخواهد شد؛ شرایط جسمی بسیار مهم است.‌ سال ٥٣ وقتی خواستیم وارد دانشگاه خلبانی شویم ما را برای معاینه بردند. ٧٢ معاینه وجود داشت، از ناخن پا تا موی سر را معاینه می‌کردند. از یک اکیپ ١٥٠ نفره ٤٠ نفر به معاینه چشم رسیده بودیم و از اتوبوس ٤٠ نفره که برای این معاینه رفتیم، تنها ٣ نفر قبول شدند؛ مثلا کسی بود که پزشک گفته بود چشمش برای ١٠‌ سال آینده جواب نمی‌دهد. این انتخاب برای آینده بود، بعد از ٤٠‌ سال کار هنوز هم چشمم سالم است. برای معاینه گوش که می‌روم به من می‌گویند بعد از این همه پرواز شنوایی شما هنوز هم هیجده ساله است، به نظرم علت آن انتخاب روز اول بود. اگر کوچکترین مشکل شنوایی، بینایی، قلب، مغز و حتی قوس کف پا داشته باشید، نمی‌گذارند هزینه گزافی برای آموزش شما صرف شود. در دوران آموزش زمانی که به پرواز رسیدیم، باید در عرض ٣٠ ساعت می‌توانستیم تنها پرواز کنیم. به این معنا که استاد خلبان پیاده شود و مثلا نیم‌ساعت خودمان تنها پرواز کنیم و اگر این اتفاق نمی‌افتاد، استادمان می‌گفت شاید شما یک موزیسین خوب شوید اما یک خلبان خوب نمی‌شوید و با پرکردن یک کاغذ قرمزرنگ علیرغم گذشتن از این همه مراحل یک فرد خیلی راحت مردود می‌شد. خیلی وقت‌ها می‌شنوم که می‌گویند اینها دارند شغل خودشان را بزرگ می‌کنند اما واقعا این‌طور نیست. خلبانی شغلی است که برایش باید از هفت‌خوان رستم گذشت تا به جایی رسید که مسئولیت پرواز یک بالگرد صد میلیاردی را به عهده گرفت.

پرواز برای شما به چه شکل است؛ هیچ وقت نترسیدید از این‌که شاید سقوط کنید؟
جوابی که می‌دهم یکی از رازهای زندگی من است که دیگر برملا می‌شود؛ من حتی در خواب پرواز می‌کنم. بچه که بودم گاهی از خواب می‌پریدم، خواب می‌دیدم که در حال پروازم و رفتم روی یک کوه یا قله نشسته‌ام بعد می‌افتادم پایین و از خواب می‌پریدم. تمام بچگی من به خواب پرواز گذشت؛ اما در تمام این سال‌ها حتی ٨‌ سال دفاع مقدس هیچ وقت در زمان پرواز نترسیدم. من ٢٠‌ سال داشتم که پرواز کردم و بلافاصله هم دوره‌های استاد خلبانی برایم شروع شد و در بیست‌وچهار سالگی خلبان بودم. الان ٤١‌ سال است که خلبان هستم و هیچ وقت از پرواز نترسیدم.

در این ٤١ ‌سال تا به حال شرایطی در پرواز برای‌تان پیش آمده که فکر کنید ممکن است سقوط کنید؟ حتی در این شرایط هم از پرواز نترسیدید؟
بله؛ بارها پیش آمده که تا آستانه سقوط هم بروم. من در اکثر عملیات‌های دفاع مقدس شرکت داشتم. زمانی که برای عملیات می‌رفتیم روی برگشتن حساب باز نمی‌کردیم. خودم قبل و بعد از ازدواج ترسی نداشتم و همیشه عملیات‌های سخت را به عهده می‌گرفتم. از بیست‌وپنج سالگی که ازدواج کردم، دوستانم به همسرم زنگ می‌زدند و می‌گفتند که «اگر جلوی شوهرت را نگیری از جوانی بیوه می‌شوی».

حس لحظه‌ای که فکر می‌کنید نزدیک به سقوط هستید، چگونه است؟ شما می‌گویید هیچ وقت نترسیده‌اید، واقعا در لحظه‌ای که به سقوط نزدیک بودید هم نترسیدید؟

نه؛ باور کنید من هیچ وقت نترسیدم. ما دوره‌هایی به نام شبیه‌ساز داریم که پرواز واقعی نیست اما وقتی وارد وسیله می‌شوید، محیط و شرایط برای شما مانند یک پرواز واقعی خواهد بود. در این پروازها کارهایی را باید انجام دهیم که در پرواز عادی نمی‌توان تمرین کرد؛ مثلا یکی از موتورها آتش می‌گیرد و خلبان باید بتواند هواپیما را سالم روی زمین بنشاند. از تمرین‌های سخت ما رفتن سیستم هیدرولیک است.
یک بالگرد اگر سیستم هیدرولیک را از دست بدهد به علت سنگینی که دارد دیگر نمی‌توان آن را روی زمین نشاند. چند‌سال پیش در روسیه یکی از این دوره‌ها را داشتیم و بعد از این‌که به ایران برگشتم به یک ماموریت اعزام شدم که بوشهر سیل آمده و باید برای کمک‌رسانی به آن‌جا بروید. یک روز که با کلی نفرات و بار و دارو به جزیره خارک رفتیم و هوا هم اصلا خوب نبود، روی دریا سیستم هیدرولیک بالگرد از کار افتاد و به سمت پایین کشیده شد. مطمئنم اگر آن لحظه هول می‌شدم یا می‌ترسیدم قطعا سقوط می‌کردیم، ٢٤ انسان کشته می‌شدند و یک بالگرد با کلی وسیله امدادی از بین می‌رفت. از همان تمرین‌هایی که در مانور داشتم، استفاده کردم و درنهایت توانستم بعد از ٢٠ دقیقه بالگرد را سالم روی زمین بنشانم.

وقتی نشستیم دو مهندس و کمک‌خلبانم از من می‌پرسیدند: «شما واقعا از چیزی هم می‌ترسید؟ زمانی که به چهره‌تان نگاه می‌کردیم انگار در خانه خودتان نشسته بودید. اگر ما ترس را در شما می‌دیدیم قالب تهی می‌کردیم.» من از این تجربه‌های سقوط داشتم اما ترسی از مرگ ندارم. الان در زندگی خودم همه چیز دارم اما هیچ تعلقاتی به دنیا ندارم، مرگ هم برایم همین‌طور است. سخت‌ترین عملیات‌ها هم باشد همیشه داوطلب هستم.

چرا بالگرد را انتخاب کردید؟ بین بقیه مردم احتمالا خلبان هواپیما بودن جذاب‌تر است، برای شما خلبانان این‌طور نیست؟

من واقعا دوست داشتم که این انتخاب را کردم. از اول بالگرد برای من خیلی جذاب بود. خلبانی بالگرد به مراتب مشکل‌تر و طولانی‌تر از هواپیماست. اگر فردی بخواهد خلبان هواپیما شود به مراتب کار ساده‌تری نسبت به خلبانی بالگرد در پیش دارد. همین الان در ایران فردی که علاقه دارد خلبان هواپیما شود، می‌تواند به یک موسسه مراجعه کند و با هزینه‌ای کمتر از ٢٠٠‌میلیون تومان در ٣‌ سال خلبان شود، اما اگر همین امروز بخواهید این هزینه را برای بالگرد حساب کنید باید نزدیک به یک‌میلیارد تومان هزینه و زمان بیشتری هم برای آموزش گذاشته شود. بالگرد هم انواع مختلف دارد، وقتی برای خلبانی هواپیما فارغ‌التحصیل می‌شوند برای کوچکترین نوع آن است.

بالگرد هم همین‌طور است، وقتی فارغ‌التحصیل می‌شوید برای کوچکترین مدل تک‌موتوره آن آموزش دیده‌اید. در دنیا هم همین‌طور است، الان در دنیا میانگین حقوق خلبان بالگرد بالاتر از خلبان هواپیماست. تمام اینها مواردی است که مردم از آنها اطلاع ندارند، هدایت بالگرد مشکل‌تر است، هر قدر سنگین‌تر می‌شود کارهایش هم گسترده‌تر می‌شود. بالگردها همه‌کاره هستند، از آنها می‌توان برای تجسس، نجات، کمک‌رسانی، موارد نظامی، خاموش کردن آتش و ده‌ها مورد دیگر استفاده کرد.

این یعنی برای بالگرد می‌توان کارآیی بیشتری را در مواردی مانند امدادرسانی نسبت به هواپیما در نظر گرفت؟

حتما این‌طور است؛ بالگردی که من درحال حاضر در اختیار دارم می‌تواند آمبولانس هوایی باشد، کمک‌رسانی کند، کار نجات انجام دهد، آتش خاموش‌کن باشد، روی دریا یا در جنگل کار کند، برای سدسازی و معدن استفاده شود یا کار کمک‌رسانی جمعیت هلال‌احمر را انجام دهد. کارهایی که بالگرد می‌تواند انجام دهد خیلی گسترده است و جهان امروز دارد به این سمت می‌رود که استفاده از آن را بیشتر کند. کار هواپیما محدود است. نمی‎‌توانید از یک هواپیما انتظار داشته باشید که از تهران بلند شود و از روی کوه دماوند یک مجروح را بیاورد. یا این‌که جایی آتش گرفته باشد و یک هواپیما برای خاموش کردن آن برود. هواپیما یک نقطه شروع و یک نقطه انتها دارد، مثلا از تهران بلند می‌شود و در اصفهان روی زمین می‌نشیند. اما بالگرد این‌طور نیست، در زمان بحران نقطه شروع و پایان برای ما معنا ندارد.

شما از بهترین خلبانان بالگرد در ایران هستید. این‌که می‌گویند ناوگان ما قدیمی شده است و درحال حاضر خطر در این حوزه زیاد است را تا چه اندازه قبول دارید؟

الان ناوگان هواپیمایی ما هم قدیمی است. این نیاز وجود دارد که سیستم به‌روز شود. ما متخصصان خوبی داریم و می‌توان همه چیز را به‌روز یا اصلاح کرد، اما این‌که بگوییم اصلا نمی‌شود کار کرد، درست نیست. یک وسیله هوایی ١٥‌سال در بهترین شرایط است و این درحالی است که روند عادی را طی کرده باشد نه این‌که به‌عنوان مثال ١٠‌سال در جنگ استفاده شده باشد. اما این‌طور نیست که بتوانیم هر چند‌سال بالگردهای نو با قیمت‌های گزاف بخریم. البته خوشبختانه در جمعیت هلال‌احمر که درحال‌حاضر حضور دارم تقریبا ناوگان هوایی جدید و خوبی داریم.

کمی هم درباره همین داستان صحبت کنیم؛ چه اتفاقی افتاد که خدمت در جمعیت هلال‌احمر را آغاز کردید؟ از این کار رضایت دارید؟
سال ٨٧ زمانی که بازنشسته شدم از طرف جمعیت هلال‌احمر دعوت به کار شدم و از آنجایی که خودم هم علاقه داشتم، قبول کردم. تا قبل از آن با سیستم‌های غربی پرواز داشتم اما بالگردهای جمعیت هلال‌احمر بیشتر شرقی است. به همین دلیل یک‌سال مجدد آموزش دیدم که برای پرواز با این سیستم آماده شوم. ماموریت ذاتی هلال‌احمر خدمت به نوع بشریت است، کاری به نژاد، سیستم یا کشور ندارد. من هم واقعا به این امر معتقد هستم و در مدتی که دارم در این نهاد خدمت می‌کنم، واقعا لذت بردم. چند وقت پیش با خودم فکر می‌کردم در این مدت چه‌قدر تعداد انسان‌هایی که به شکل غیرمستقیم نجات دادم زیاد است. ‌سال گذشته برای یک ماموریت اعزام شدیم. خانمی فارغ شده بود و با فرزندش در یک ده که ١٤٠کیلومتر با سنندج فاصله داشت، گرفتار شده بودند. ما برای کمک رفتیم، وضع هوا بسیار بد بود و واقعا دیگر امکان پرواز وجود نداشت اما حسی که داشتم این بود که باید این کار را انجام بدهم و درنهایت هم موفق شدم نجاتشان بدهم. این فقط یک نمونه کوچک بود. با این‌که خودمان یا وسیله پروازی در خطر است، زمانی که جان آدم‌ها را نجات می‌دهیم حس بسیار خوبی دارد.

اصطلاحی وجود دارد به نام «سان‌ست» که در زلزله کرمانشاه آن را زیاد شنیدیم، این به چه معناست؟ واقعا زمانی که هوا تاریک شود، امکان پرواز برای بالگرد وجود ندارد؟
این امر هم شرایط خودش را دارد. هواپیما در هر ارتفاعی که پرواز کند، فشار هوای داخل کابین برابر با سطح زمین است. در فیلم‎ها دیده‌اید وقتی درِ هواپیما کنده می‌شود همه از آن‌جا به بیرون کشیده می‌شوند، به این دلیل است که فشار داخل زیاد و فشار بیرون کم است. بالگرد به دلیل شرایط فیزیکی‌ای که دارد این امکان را ندارد، ارتفاع بالگرد در پرواز همیشه کمتر از هواپیما و هوای بیرون و داخل یکسان است. اگر بالگرد در شب پرواز کند به این دلیل که دید ندارد باید به ابر برسد و بالای کوه‌ها پرواز کند و این امکان را ندارد. اما در زمان جنگ و شرایط خیلی اضطراری هم ما این کار را نجام داده‌ و در شب پرواز کرده‌ایم که البته باز هم شرایط خاص خودش را دارد.

شما از کسانی بودید که در امدادرسانی‌های زلزله کرمانشاه کامل حضور داشتید. زمان زلزله کجا بودید؟
زمان زلزله خانه بودم. چند ثانیه اول زیاد نگران نشدم اما وقتی طولانی‌تر شد مطمئن شدم که آسیب زیادی به دنبال دارد. همان لحظه سوییچ ماشین را به همسرم دادم و گفتم من باید بروم که اتفاقا در همان ترس اولیه گلایه کرد: «هیچ‌وقت که شما را نداریم و زمان زلزله هم همین‌طور است، من الان به حضورت نیاز دارم.» با این‌حال سریع حرکت کردم، از همه جا با من تماس می‌گرفتند و متوجه شده بودیم نیاز به کمک فوری است. جمعیت هلال‌احمر در غرب کشور تنها یک بالگرد دارد، بالطبع انتظارات زیادی از من بود. بلافاصله نیروها را جمع کردم. به من اطلاع دادند که فردا صبح به محض روشن شدن هوا ٩ فروند بالگرد برای کمک به کرمانشاه می‌آیند و کمک‌رسانی را شروع کنید. هوا که روشن شد مسئولان جمعیت به کرمانشاه رسیدند و به سرپل‌ ذهاب رفتیم. تازه روی زمین نشسته بودیم که یک پس‌لرزه شدید آمد و اصلا نزدیک بود بالگرد برگردد. به محض رسیدن متوجه شدیم که شرایط خیلی بدی وجود دارد. اولین کار این بود که انتقال مجروحان خیلی بدحال را آغاز کردیم. به دلیل بیمه اجازه انتقال بیشتر از ١٥نفر را نداشتم. با این حال دیدم مجروحان خیلی زیاد هستند و اصلا شرایط خوبی ندارند. تصمیم گرفتم تعداد بیشتری را سوار کنم تا این‌که بالگردهای دیگر رسیدند و کار سرعت گرفت.

با بالگرد خودتان روز اول چند سورتی پرواز داشتید؟
تقریبا می‌شود گفت که روزی ٨ ساعت پرواز می‌کردم و این امر از ٢٢ تا ٢٨ آبان ماه ادامه داشت و بعد از آن هم تا دو هفته تعداد پروازها کمتر شده بود اما ما تا نیمه‌شب برنامه‌ریزی داشتیم و روزها به محض طلوع آفتاب کارمان را شروع می‌کردیم. روزهای اول زلزله خیلی سخت بود، مردم آن‌قدر ترسیده و مستأصل بودند که حتی برای گرفتن یک آب معدنی به سمت بالگرد هجوم می‌آوردند و حتی بیم خسارت دیدن وسیله و زمینگیر شدنش هم وجود داشت. پره اصلی بالگرد بالاست اما پره دم پایین است و به کشنده غیرقابل رویت معروف است، این بود که واقعا می‌ترسیدم مردمی که هجوم می‌آورند، آسیب ببینند. دو روز اول بیشتر درگیر همین کمک‌رسانی اولیه بودیم. متاسفانه در دو روز اول چندین تریلی چادرهای جمعیت‌ هلال‌احمر غارت شد. تمام مسئولان هلال‌احمر در کرمانشاه حضور داشتند. پیشنهاد دادم کمک‌ها را در محل بدهیم. من چون بومی منطقه بودم، پیشنهاد دادم کمک‌ها را به روستاها ببریم که هجوم به سمت سرپل‌‌ ذهاب کم شود که از روز سوم کل منطقه زلزله‌زده را به ١٠ منطقه تقسیم و کارمان را شروع کردیم که خدا را شکر خیلی جواب داد و مردم وضع بهتری پیدا کردند.

شما خودتان کرمانشاهی هستید. وقتی از بالا خرابی‌ها و شرایط مردم را می‌دیدید چه احساسی داشتید؟
بگذارید با جنگ مقایسه کنم. روز هفتم جنگ وقتی با بالگرد وارد منطقه شدیم هجمه تانک‌ها و نفرات دشمن را که می‌دیدم، پرواز می‌کردم و گریه می‌کردم. حتی برای خوردن جیره آب و غذای خودم هم توان نداشتم. به جاهایی می‌رفتیم که مردم با دیدن ما دستشان را به سمت آسمان بلند و سجده می‌کردند. من اینها را با چشمان خودم دیده‌ام. در زلزله هم برایم همین‌طور بود؛ مردم را که می‌دیدم برای کمک چه‌قدر تلاش می‌کردند قلبم به درد می‌آمد و دوباره پروازم همراه با گریه بود.

کمی از داستان‌های زلزله دور شویم؛ شما دو فرزند دارید، خیلی از آدم‌ها در شغل‌های مختلف به کارشان یا وسیله‌ای که با آن کار می‌کنند مثل فرزندشان وابسته می‌شوند. بالگردی که دارید برایتان این‌طور است؟

بالگرد من درست مثل بچه‌ام است. من علاقه‌ای که به این وسیله دارم نهایت ندارد. بالگرد را اگر بیشتر از بچه‌‌هایم دوست نداشته باشم به اندازه آنها دوست دارم. وقتی مشکلی برایش پیش می‌آید قلبم درد می‌گیرد. وابستگی به وجود می‌آید، این وسیله‌ها خیلی سخت و گران‌قیمت تهیه می‌شوند و من همیشه احساس می‌کنم باید با تمام جانم از آن مراقبت کنم.

همسرتان یا پسرها هیچ‌وقت به این علاقه و توجه شما به بالگردتان حسودی نمی‌کنند؟

خانمم از من بیشتر خلبان است. بعد از این چند‌سال خودش بیشتر نگرانی دارد. باور کنید زمان جنگ که ما تازه ازدواج کرده بودیم، پیش می‌آمد ٤٠ روز در مناطق عملیاتی بودم و اصلا به خانه نمی‌آمدم. همسرم با دو تا بچه هیچ‌وقت گلایه نمی‌کرد و همه کارها را اداره می‌کرد. پسرها را به بهترین شکل تربیت کرد و الان هر دو مهندس هستند. اتفاقا آنها هم به خلبانی علاقه دارند اما به‌عنوان شغل انتخابش نکردند و حالا خلبان خانه فقط من هستم.

بحث سواد و هوش به کنار، ممکن است کسی که هر مشکل جسمی دارد بتواند بهترین جراح شود اما کسی که کوچکترین مشکل جسمی داشته باشد، خلبان نخواهد شد؛ روز هفتم جنگ وقتی با بالگرد وارد منطقه شدیم، هجمه تانک‌ها و نفرات دشمن را که می‌دیدیم، پرواز می‌کردیم و گریه می‌کردیم

سال ٥٣ وقتی خواستیم وارد دانشگاه خلبانی شویم ما را برای معاینه بردند. ٧٢ معاینه وجود داشت، از ناخن پا تا موی سر را معاینه می‌کردند. از یک اکیپ ١٥٠ نفره ٤٠ نفر به معاینه چشم رسیده بودیم و از اتوبوس ٤٠ نفره که برای این معاینه رفتیم، تنها ٣ نفر قبول شدند.

منبع: شهروند

انتهای پیام/

همیشه چشمم به آسمان بود

برچسب ها: هواپیما ، خواندنی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.