سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بی‌تابی فرزند شهید با دیدن قسمت آخر «پایتخت5»

پسر کوچکم آقا مهدی زمانی که قسمت آخر فیلم پایتخت از تلویزیون پخش شد، شروع به گریه کرد و می‌گفت: «بابای منو چجوری شهید کردن، این داعشی‌ها» و ما نمی‌توانستیم او را آرام کنیم.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  شهید مدافع حرم سردار عزت‌الله سلیمانی دومین شهید مدافع حرم چهارمحال و بختیاری است که در سال 94 برای اولین‌بار به جبهه‌های مقاومت رفت و در تاریخ هشتم آذرماه 94 در دومین اعزام خود به شهادت رسید، به همین منظور با همسر ایشان که در کسوت پاسداری برای امنیت کشور جان خود را تقدیم کرده است، به گفت‌وگو نشستم.

پس از تماس تلفنی با همسر شهید مدافع حرم عزت‌الله سلیمانی زمانی را برای مصاحبه با ایشان درخواست کردم که با استقبال صمیمی این همسر شهید روبرو شدم.

زمانی که وارد منزل شهید شدم با استقبال گرم همسر شهید روبرو شدم و باوجود اینکه برای اولین‌بار با این خانواده روبرو می‌شدم؛ با همسر و پسر کوچک شهید سلیمانی احساس صمیمیت می‌کردم.

آنچه در این مصاحبه می‌خوانید روایت صبر و ایستادگی، صمیمیت و دلدادگی در بین اعضای این خانواده، خاطرات شیرین زندگیشان و فراق از همسر و پدری صبور و دلسوز است.

 

از آشنایی اولیه با شهید سلیمانی تا 20 سال زندگی پر از خاطرات نگفته

 لطفاً خلاصه‌ای از زندگی شهید و دوران کودکی و جوانی ایشان بفرمایید؟

همسرم متولد دوم فروردین سال 1349 در روستای مرغملک از توابع شهرستان شهرکرد بود؛ تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی خود را در روستای مرغملک گذراند و سپس برای ادامه تحصیلات وارد هنرستان شمس‌آباد شد و در رشته کشاورزی ادامه تحصیل داد؛ پس از پایان جنگ، دو سال پایانی تحصیلات خود را به‌ صورت جهشی به اتمام رساند و وارد دانشگاه افسری سپاه شد و فوق دیپلم خود را در رشته علوم نظامی گرفت.

همسر شهید مدافع حرم سردار عزت‌الله سلیمانی

شهید سلیمانی از اواخر دوران دفاع مقدس فعالیت‌های خود را از ثبت‌نام در بسیج مدرسه آغاز کرد و سپس دوره‌های آموزش با لودر را دید و به‌ واسطه همین مهارت وارد جبهه شد و پس از پایان جنگ نیز در فعالیت‎‌های فرهنگی و هنری مانند تئاتر نیز شرکت داشت.

شرط خاصی به جز ایمان و اخلاق نداشتم/ دوست داشتم همسرم نظامی باشد

 معیار شما برای انتخاب همسر چه بود و چگونه با شهید آشنا شدید؟

از دوران نوجوانی دوست داشتم که همسرم نظامی باشد و از همان زمان این مسئله را با نزدیکان خود از جمله مادرم که ارتباط بسیار نزدیکی با ایشان داشتم در میان گذاشته بودم و همیشه دیدن افراد در لباس نظامی و پاسداری برایم خوشایند بود.

همسرم در سال 1372 مرا از دایی‌ام خواستگاری کرد و من تا قبل از خواستگاری اصلاً برخوردی با ایشان نداشتم و موضوع خواستگاری ایشان از من توسط مادرم به من اطلاع داده شد.

زمانی که فهمیدم شهید سلیمانی نظامی و پاسدار است، لبخندی بر روی لبان من نقش بست و مادرم که از علاقه من نسبت به این موضوع اطلاع داشت، خبر رضایت من را به دایی و پدرم رساند.

مقدمات ازدواج به علت مأموریت‌های پی در پی شهید در سپاه به‌ سرعت فراهم شد و من هنوز موفق نشده بودم همسرم را ببینم و شاید شرم و حیای دخترانه نیز در این موضوع بی‌تأثیر نبود.

عروسی که دوبار به داماد بله گفت/ نامه‌های عاشقانه شهید سلیمانی برای همسرش

من روز عقد دوبار به شهید سلیمانی بله گفتم؛ دفعه اول خیلی آرام بله را گفتم، طوری که به‌ غیر از شهید سلیمانی که در کنارم نشسته بود کسی متوجه این بله نشد و عاقد دوباره پرسید و من برای بار دوم جواب بله خود را تکرار کردم.

 شهید عزت‌الله سلیمانی همیشه از این خاطره دو نفره یاد می‌کردند و به شوخی به من می‌گفتند که ببین چقدر به من علاقه داشتی که سر سفره عقد دوبار بهم بله گفتی و آن روز یکی از خاطره‌انگیزترین روزهای زندگی‌ام بود.

چگونه شرایط سخت زندگی را در نبود همسر تحمل می‌کردید؟

مواقعی که شهید سلیمانی در مأموریت کاری بسر می‌برد، سخت‌ترین دوران زندگی من بود، اما شهید سلیمانی با نوشتن نامه‌های عاشقانه و خرید هدیه پس از بازگشت، سعی می‌کرد دلتنگی‌های من را کاهش دهد.

پس از ازدواج نیز مأموریت‌ها و حضور در دوره‌های آموزشی همچنان ادامه داشت و دوری و دلتنگی شرایط سختی را برای من ایجاد کرده بود، اما شهید صبورانه سعی می‌کرد در مواقعی که در منزل حضور داشت با ترتیب دادن سفرهای زیارتی، رفتن به رستورانی که برای اولین‌ بار پس از مراسم عقد به آنجا رفتیم و خرید، خاطرات خوشی را برای من رقم بزند.

همسر شهید مدافع حرم سردار عزت‌الله سلیمانی

تحمل شرایط سخت زندگی در نبود همسرم

خداوند در سال 74 فرزند پسری به ما بخشید که می‌توان گفت تولد پسرم از شیرین‌ترین خاطرات دوران زندگی ما بود، چراکه شهید سلیمانی علاقه شدیدی به فرزند داشت، اما پس از گذشت چند ماه تقریباً شرایط سختی بر زندگی ما حاکم شد، چراکه تجربه کافی برای بچه‌داری نداشتم، همچنین مأموریت‌های پی در پی شهید نیز این شرایط را برای ما سخت‌تر می‌کرد.

عشق به همسرم مشکلات را برای من آسان می‌کرد

سختی‌ها و مشکلات زندگی با عشق برای ما آسان می‌شد و همیشه پا به پای همسرم در تمام سختی‌ها و مشکلات بودم و اجازه نمی‌دادم این مشکلات خللی در زندگی ما ایجاد کند و حتی زمان‌هایی بود که همسرم در مأموریت بود و من با صبوری مشکلات را در دوری ایشان تحمل می‌کردم.

همسرم احترام ویژه‌ای برای اعضای خانواده خود و فامیل قائل بود و توجه ویژه‌ای به پدر و مادر خود داشت.

 

عبادات شهید سلیمانی مثال‌زدنی بود

***: جایگاه عبادت و ارتباط با خدا در زندگی ایشان چه بود؟

همسر شهید سلیمانی با اشاره به اینکه شهید عزت‌الله سلیمانی توجه ویژه‌ای به انجام واجبات دینی داشتند، ایشان از اوایل ازدواج برای خود سال خمسی قرار داده بودند، همچنین برای کسب روزی حلال تقید خاصی داشتند و همیشه تلاش می‌کردند در زمانی که مشغول کار بودند یا در مأموریت حضور داشتند کار خود را به نحو احسن انجام دهند و اگر احساس می‌کردند فردی از نیروهای زیر دستشان، وظیفه محوله را به‌ خوبی انجام نمی‌دهد به شدت ناراحت می‌شدند و با او برخورد می‌کردند.

یکی از عادات ایشان خواندن یک صفحه از قرآن پس از نماز بود و در مواقع خواندن نماز حالات روحانی داشت و من دوست داشتم زمانی‌ که همسرم مشغول خواندن نماز است او را نگاه کنم.

یکی از برنامه‌های ثابت همسرم شرکت در جلسات قرآن و هیأت‌های مذهبی بود و در برخی از این جلسات پسرم رضا را نیز همراه خود می‌برد و وقتی پسرم در این جلسات سوره‌های کوچکی از قرآن را می‌خواند، زمانی که به خانه برمی‌گشتند همسرم با لبخند می‌گفت به پسرم افتخار می‌کنم.

همسرم دست به خیر بود و هر کاری که از دستشان برمی‌آمد تا آنجا که برایشان مقدور بود، کمک می‌کرد، حالا چه از نظر مالی چه غیر مالی، ایشان به ایتام هم رسیدگی می‌کردند، هزینه دو تن از ایتام را هم تقبل کرده بودند و کسی از این موضوع خبر نداشت حتی فرزندانم.

شهادت آرزوی همسرم بود

 تقریبا سالی دوبار به مشهد می‌رفتیم و این سفر جزء برنامه‌های ثابت زندگی مشترک ما بود و در کنار این سفر زیارتی ما به اکثر نقاط کشور سفر کردیم و من خاطرات بسیار خوبی از این سفرها دارم.

هیچوقت در مورد عشق‌شان به شهادت با شما صحبت کرده بودند؟

یکی از خاطره‌انگیزترین سفرهای من با همسرم، سفر به مکه بود و من در این سفر متوجه شدم یکی از آرزوهای همسرم ختم شدن سرنوشت‌شان به شهادت بود.

زمزمه‌های اعزام به جبهه مقاومت از سال 90 شنیده می‌شد، من در ابتدا به‌ علت شنیدن جنایات داعش در تلویزیون و اخبار، مخالف رفتن ایشان بودم، اما پس از اینکه اخبار اعلام کرد داعش قبر حجر ابن عدی یکی از یاران امام حسن (ع) را در سوریه نبش قبر کرده است، همسرم و پسرم رضا خیلی ناراحت بودند.

در همان زمان فعالیت دو گروه تروریستی پژاک و کومله‌ها در کردستان به اوج خود رسیده بود که همسرم به همراه نیروها به منطقه کردستان اعزام شد و ما دوران سختی را پشت سر می‌گذاشتیم و گاهی می‌شد که زمانی که همسرم از مأموریت طولانی به خانه بازمی‌گشت، پسر کوچکم پدرش را نمی‌شناخت.

در سال 94 دوباره زمزمه‌های اعزام نیروهای مستشاری به جبهه مقاومت برای آموزش رزمندگان شنیده می‌شد و همسرم به‌ صورت داوطلبانه اقدام به درخواست برای اعزام به سوریه کرده بود، اما زمانی که با مخالفت من روبه‌رو شد، تلاش می‌کرد با گفتن جملاتی که ما برای جنگ به سوریه نمی‌رویم و منطقه‌ای که قرار است به آن‌جا اعزام شویم امنیت بالایی دارد، خیال مرا راحت می‌کرد.

شهید سلیمانی به‌علت جسارت بالایی که در انجام عملیات‌های جنگی داشت از همان ابتدا در سوریه به‌ عنوان فرمانده انتخاب شده بود، اما تا زمان شهادت ایشان، ما از نحوه فعالیت ایشان اطلاعی نداشتیم.

شهید مدافع حرم سردار عزت‌الله سلیمانی

در اولین اعزام، شهید سلیمانی روزی چند بار تماس می‌گرفتند، اما هیچ‌کدام از اقوام و خانواده ایشان از حضورشان به خواسته خودشان در سوریه اطلاع نداشتند و پس از دو ماه بدون اطلاع قبلی بازگشتند، در صورتی که من و فرزندانم تدارک بسیاری برای آمدن ایشان دیده بودیم، اما خودشان همیشه مخالف اسراف بودند.

زمانی‌ که ایشان برای بار دوم می‌خواستند به سوریه اعزام شوند، وقتی به خانه آمدند و با خوشحالی این موضوع را به من گفتند، ناگهان دلم لرزید.

شهید سلیمانی در 12 شهریور 94 برای بار دوم به منطقه مقاومت اعزام شد و به‌ خاطر اینکه پسر بزرگم در شمال کشور مشغول به تحصیل بود، از ما خواست که خانه‌ای در آنجا اجاره کنیم تا پسرم تنها نباشد.

تماس‌های همسرم نسبت به اولین اعزام بسیار کم و محدود شده بود و همین مسئله نگرانی ما را تشدید می‌کرد، به‌ طوری که در این اواخر تماس‌های ایشان از هفته‌ای یکبار به 20 روز یا یکماه یکبار رسیده بود، اما من تلاش می‌کردم تا این نگرانی را به خانواده منتقل نکنم.

 خبر شهادت همسرتان چگونه به اطلاع شما رسید؟ واکنش فرزندانتان پس از شنیدن خبر چه بود؟

ایشان در تماس آخر قبل از شهادت چند بار تکرار کرد خداحافظ مراقب باشید و تقریباً 20 روز ما از ایشان خبری نداشتیم و دلهره در خانواده موج می‌زد و زمانی که اخبار اسامی شهدا را اعلام می‌کرد دلهره‌ای وصف‌ناشدنی در ما ایجاد می‌شد.

از طرف دایی‌ام خبردار شدم که همسرم مجروح شده و تیر خورده؛ اما سریع گفتم من می‌دانم همسرم شهید شده است و در همان لحظه پسرانم با گریه از من میخواستند که این خبر را تأیید نکنم و به آن‌ها بگویم پدرشان زنده است و به زودی برمی‌گردد و آن‌جا بود که متوجه شدم همسرم به آرزویش رسید...

داستان دلتنگی همسران و فرزندان شهدا تمام‌شدنی نیست

حضرت زینب(س) کوهی از صبر بود و من همیشه برای آرام کردن خودم، مصیبت‌هایی که ایشان در صحرای کربلا را کشیدند، یادآوری می‌کنم.

همسرم حتی در زمانی که در مأموریت و منطقه مقاومت بودند مناسبت‌های مهم زندگی مشترکمان مانند روز تولد، روز زن، سالگرد ازدواج و تولد پسرانم را فراموش نمی‌کردند و همیشه تماس می‌گرفتند و تبریک می‌گفتند و زمانی‌ که برمی‌گشتند با خرید هدیه نبودنش را جبران می‌کردند.

یکی از برنامه‌های خانواده ما در زمانی که ایشان مأموریت نبودند رفتن به رستورانی بود که روز عقدمان به آن‌جا رفته بودیم و می‌توان گفت یکی از ویژگی‌های بارز همسرم دست و دلبازی ایشان برای خانواده بود.

هزاران حرف در دل دلتنگی‌های پسران شهید سلیمانی با پدر شهیدشان

 ارتباط شهید با پسرانتان چگونه بود؟

مهدی پسرم زمانی که پدرش در سوریه بود همیشه می‌گفت «بابا برای تولدم میاد؟ من هم می‌گفتم انشاالله میاد» کلی نقاشی کشیده بود تا وقتی باباش اومد بهش نشون بده»

پسر بزرگم آقا رضا هم برای کنکور ارشدش برنامه‌ریزی کرده بود و هر موقع باباشون تماس می‌گرفت از برنامه‌هایی که ریخته بودند صحبت می‌کردند و همسرم هم تشویقشان می‌کرد مهدی هم می‌پرسید بابا کی میای؟

دلمون برات تنگ شده؛ رضا می‌گفت که بابا ما نگرانیم مراقب خودت باش و همسرم در جوابش می‌گفت که بابا نگران نباش، هرچه قسمت باشه همان می‌شود، اگر هم اتفاقی بیفتد خدا صبرتان می‌دهد، شما مراقب مادر و برادرت باش و پسرم این صحبت‌ها را بعد از شهادت همسرم برای من تعریف کرد.

پس از شهادت همسرم بارها خودم و پسرانم ایشان را در خواب می‌دیدیم و در همین خواب‌ها ایشان نحوه شهادت خود را برای من تعریف کرد و چند ماه پس از شهادت ایشان یکی از همرزمانش نحوه شهادت همسرم را برای ما گفت که ایشان در منطقه مقاومت با درگیری تن به تن با دشمن به شهادت رسیده است و ما پس از شهادت ایشان فهمیدیم که همسرم فرمانده تیپ مالک‌اشتر بوده است.

همیشه احساس می‌کنم همسرم در کنار ما حضور دارد و هرجایی که نیاز به کمک او داشته باشیم، کارها به‌ خوبی پیش می‌رود.

احترام نظامی فرمانده با لباس نظامی به همسر

در پایان اگر صحبت خاصی مانده بفرمایید؟

همیشه شیفته لباس نظامی شوهرم بودم و در طول زندگی مشترکمان زمانی که با لباس نظامی وارد خانه می‌شد به من احترام نظامی می‌گذاشت و یادآوری این خاطرات دلتنگی ما را بیشتر می‌کند.

وسایل شخصی همسرم را در اتاق کارشان جمع‌آوری کردم و هر زمانی که احساس دلتنگی می‌کنم به این اتاق پناه می‌آورم و برای ساعتی با سجاده همسرم نماز می‌خوانم و با یاد خاطرات شیرین زندگی‌مان آرام می‌گیرم.

بی‌تابی فرزندم با دیدن قسمت آخر سریال پایتخت

پسر کوچکم آقا مهدی زمانی که قسمت آخر فیلم پایتخت از تلویزیون پخش شد، شروع به گریه کرد و می‌گفت: «بابای منو چجوری شهید کردن، این داعشی‌ها» و ما نمی‌توانستیم او را آرام کنیم.

شهدای مدافع حرم حاصل پرورش مکتب انسان‌ساز انقلاب با تکیه بر قرآن و احادیث اهل بیت هستند و این رشادت‌ها و جانفشانی‌های شهدایی هم‌چون شهید مدافع حرم عزت‌الله سلیمانی است که موجب استقلال کشور در مقابل مستکبران شده است.

برای تمام خانواده‌های شهدای مدافع حرم به‌ ویژه خانواده این شهید آرزوی صبر و برای فرزاندانشان آرزوی موفقیت دارد.

منبع: فارس
انتهای پیام/

گفت‌وگو با همسر شهید مدافع حرم

برچسب ها: شهدا ، خواندنی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۰۷:۴۱ ۲۷ فروردين ۱۳۹۷
سلام از اینکه شهدا رفتند تا ما امنیت و آرامش داشته باشیم بسیار خجالت میکشم و شرمنده خانوادهاشون هستم خداوندا صبر جمیل و روز افزون به خانواده شهدا عطا کن الهی آمین یا رب العالمین