یکی از زائران کاروان رزمندگان فاطمیون در سفر به سوریه، بخشی از خاطرات خود را در قالب یادداشتی به رشته تحریر درآورده است که در ادامه قابل مشاهده است:
هوای بهاری و دلچسب، ساختمانهای زیبا و پرشکوه، بازارهای شلوغ و پراز رونق، غذاهای خوشمزه رنگارنگ و زیتون؛ بخش زیادی از خاطرات سفری کودکانه است به دیار شام، بیست و چند سال پیش. آن روزها فکر نمیکردم که از سیاحت آغشته به زیارتم سالها بگذرد و حسرت یک سلام عارفانه را به دو گنبد زرین و مرمرین سالها بر دلم باقی بماند.
اما امسال در یک بهار رجبی، دوباره به شام خوانده شدم؛ این بار اما متفاوت! از همان لحظههای نخستین ورود به سالن فرودگاه تفاوتها آشکار شد. یکی از همسفران را دیدم که دسته گلی به همراه دارد، برایم عجیب بود! دیده بودم برای استقبال از مسافر گل میآورند اما ندیده بودم که مسافر خود، دسته گل به دست سوار مرکب سفر بشود و تا آخر سفر از گلها محافظت کند؟!
به حکم حیا و ادب پرسشی مطرح نکردم ولی همچنان در اشتیاق پاسخ بودم. بالاخره با سلام و صلوات طیاره ما هم در فرودگاه دمشق آرام گرفت. ساختمانی پرطمطراق با همه اسباب و تشریفات فرودگاه که البته معلوم بود مدتهاست به روز رسانی نشده و جمالش مرهون سالهای دور است.
پا به جاده فرودگاه که گذاشتم حس غریبی مرا فرا گرفت؛ اینجا همان مسیری است که تا چندی پیش، هر جنبندهای از آن میگذشت دست کم یکی دو ترکش سبک یا سنگین از داعشیها هدیه میگرفت! اما امشب چقدر ساکت است! از جاده مخصوص فرودگاه و بزرگراهها که به سمت هتل میرفتیم تصویر یک شهر پرشکوه در سالهای نه چندان دور در قالب چشمانم ظاهر میشد. ساختمانها و مراکز خریدی که برپا بودند اما افتاده.
ساعتی بعد ماشین در آستانه ورود به هتلی قرار گرفت که معلوم بود سالها محل رفت و آمد بزرگانی بوده است. هتل پنج ستاره بود با تمام متعلقات اما گویی در این سالهای اخیر حتی یک ستارهاش هم در آسمان شام ندرخشیده بود!
اما غرائب این سفر اینها نبود. عجایب سفر از سالن استقبال رسمی هتل آغاز شد. جائی که معمای دسته گل، رمزگشایی شد. آری، آن مسافر گل به دست، خودش در انتظار مسافری بود! در عرض چند دقیقه کوتاه، سالن هتل پر شد از عطر تجدید دیدارها. نوجوانان شانزده -هفده ساله، جوانان پخته و میانسالان با تجربهای که برای دفاع از حریم اهل بیت(علیهم السلام) پا به میدان گذاشته بودند حالا پس از ماهها دوری از خانواده، اینجا دیدارها را تازه کردند.
یکی مادرش را در آغوش گرفته بود و دیگری برادرش را، پدری را دیدم که فرزند شیرخوارش را از آغوش رها نمیکرد و همسرانی که اشک در چشمانشان قرار نداشت. آری با خانوادههایی همسفر شده بودم که برای دیدن عزیزان رزمنده خود عازم شده بودند. همان شیرهای فاطمی که شیر محبت حسین(علیه السلام) و زینب(سلام الله علیها) را نوشیده بودند و آرامش امروز شام از رشادتهای آنها و همسنگران شهید و جانبازشان در دفاع از حرم بود.
در روزهای بعد که برای زیارت راهی میشویم، احوالشان را رصد میکردم. با اینکه فاطمیهای دیار شیران افغان بودند، چقدر آشنا هستند. گوئی صفای همت و همت باکری به ایشان به ارث رسیده بود. هر یک از این شاهدان، امروز راوی بود و هر کدام با الفاظ خودش خاطرات و خطرات اینجا را تصویر میکردند. یکی از کیفیت درگیری در اطراف دمشق میگفت و دیگری از حمص و حی و حلب حدیث میکرد.
گاهی از غربت فاطمیون در سالهای نخست درگیری با غده تکفیر میگفتند و دمی از عزت این روزهای فاطمیها. از روزهای سخت جنگ با داعش تا نبردهای یکی در میان این روزها با تفالههای تکفیر خاطره داشتند. گاهی هم هوای یاران همقطار به سرشان میزد و به رغم بودن در کنار خانواده قرار را از کفشان میبرد. گویی تحمل خوشیهای تنهایی را ندارند و آرامش را برای همه میخواهند.
برای سفر دوباره به شام بیست و چند سال صبر کردم اما زیارت عزیزترینهای امام حسین(ع) در این سرزمین به همراه نظرکردههای زینب کبری(س) آنچنان روحم را جلا داد که رنج صبر سالیان دراز را دیگر فراموش کردم.
و من الله التوفیق
رجب 1439
انتهای پیام/