فیلم نامش لاتاری است؛ عنوانی که برای جذب و کشاندن مخاطب با توجه به شناختی که از سابقه فیلمسازی مهدویان (ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز) دارد، بسیار ترغیب کننده است.
تا همین جا مهدویان نیمی از راه را برای کنجکاو کردن مخاطب رفته است؛ اما نقطه جذاب دیگر برای مخاطب این است که فیلمسازی با فیلم هایی چون ایستاده در غبار (اثری درباره زندگی احمد متوسلیان) و ماجرای نیمروز (درباره گروهک ترورسیتی مجاهدین)، حالا به فیلمی در مورد لاتاری و معضلات قاچاق انسان و مهاجرت رسیده است. فیلمی اجتماعی که نمونه اش در تاریخ سینمای ایران دیده نمی شود.
لاتاری را اما می توان در وزنه فیلمنامه به دو بخش تقسیم کرد؛ نیمه اول فیلم با معرفی درست شخصیت ها، انگیزه هایشان و گرهی که در فیلم است، شروع می شود. در فضایی که می خواهد واقعیت اجتماعی که شخصیت ها در آن زندگی می کنند، معرفی کند.
لاتاری روایت قصه امیرعلی (ساعد سهیلی) و نوشین (زیبا کرمعلی) است؛ زوجی که قرار است با هم ازدواج کنند، اما خانواده نوشین که دچار یک ورشکستگی سنگین شده اند، مخالف ازدواج آنها هستند. از طرفی فردی به نام سامی، نوشین را برای کار در یک شرکت حسابداری (بعدا می فهمیم مدلینگ) انتخاب می کند و به دبی می فرستد. پدر دختر موافق است چون نیما (جواد عزتی) پسربزرگ در زندان گرفتار شده و 300 میلیون بدهی بالا آورده است، چند روز پس از عزیمت نوشین به دبی خبر خودکشی او می رسد و امیرعلی دیوانه وار به دنبال حقیقت می رود. او تنها نیست؛ حاج موسی رزمنده سال های دور و مربی فوتبال امروزش، با او به دبی می رود، تا با هم به حقیقت ماجرای خودکشی برسند .
از رفتن امیر علی و حاج موسی به دبی نیمه دوم فیلم آغاز می شود. امیر علی برای رسیدن به حقیقت فیلم را به فضایی قهرمان ساز می برد و این اتفاقی مبارک در لاتاری است. اتفاقی که در طول این سالها در سینمای ایران نادیده گرفته شده است.
مهدویان این نکته را به درستی شناخته و از آن استفاده کرده است. جوانی آرمان طلب برای رسیدن به حقیقت با مربی فوتبالش همراه می شود. هردو خسته از مناسبات و باید و نبایدهای جامعه هستند. آنها حادثه ای را بهانه می کنند، برای زدن به قلب دشمن. دشمنی که گویی همه زندگی آنها را گرفته. در نیمه دوم فیلم دیگر انگیزه شخصیت اصلی فیلم و رسیدن به حقیقت خودکشی دختر مسئله اصلی نیست؛ آنها به قهرمان هایی تبدیل می شوند که می خواهند به جز رسیدن به حقیقت، از خستگی هایشان هم بگویند و در برابر مسببین این خستگی ها و ظلمی که به آنها شده مبازه کنند. آن دو برای کشف یک اتفاق در مقابل ضد قهرمانی چون شیوخ عرب قرار می گیرند و در این مرحله، فیلم در یک مبارزه تمام عیار و دراماتیک تماشاگر را چون سال های دور در سینمای ایران به وجد می آورد. وجدی که سالهای طولانی است در سینمای ایران دیگر پیدا نمی شود. و این وجد همان نقطه قوتی است که لاتاری را در کارنامه سینمای ایران به فیلمی منحصر به فرد تبدیل می کند.
در میان شخصیت ها اما، نفر سومی هم هست که یک مامور اطلاعاتی است. حاج مرتضی (با بازی حمید فرخ نژاد) که ابتدا تنها نقش یک مانع برای رسیدن به حقیقت را دارد؛ اما به درستی وارد داستان می شود و در بزنگاهی عجیب به کمک قهرمان های فیلم می آید و به شکل درست چه در وجه فیلمنامه و چه بازی خاص فرخ نژاد به شخصیت و نقش مکملی دوست داشتنی تبدیل شود. با همه مخالفت ها، امیرعلی و حاج موسی بر هدف خود پافشاری می کنند و مخاطب را به یاد آن قهرمان هایی که هنوزبسیاری در سینما دلتنگشان هستند، می اندازند.
آنها از رویاهای خود برای تماشاگران می گویند، از آن یک تنه جلوی زورگویی ضد قهرمانها ایستادن. آنها قهرمان هایی هستند که از بطن جامعه بیرون آمدند، مشکلات مردم را لمس کرده اند تا مخاطبان رویاهایشان را در قالب آنها ببینند. مخاطب با دیدن مبارزه آنها با سرمایهدار عرب یا مسبب کشته شدن نامزد امیر علی، آنها را چون ناجی کشف می کند و بهتر همذات پنداری می کند.
اما همه این ویژگی های منحصر به فرد لاتاری در حالی رخ می دهد که یکی از چرخ های فیلم می لنگد؛ لنگیدنی که از ضعف در فیلمنامه و شخصیت پردازی بروز می کند. موسی را در فیلم لاتاری می توان با شخصیت حاج کاظم آژانس شیشه ای مقایسه کرد. مخاطب با شناخت از خصلت هایی که حاتمی کیا با ابزارها و گرههای دراماتیک به آن رسیده، توانسته عمق زندگی و انگیزه، تفکر و جهان بینی قهرمانش را برای مخاطب عیان کند. اما موسی با روش خاص خود مخاطب را با قصه همراه می کند.
يادداشت از بهنام صادقی
انتهای پيام/