سعید قاسمی در کرمانشاه نه ادبیاتش تغییر کرده نه تیپش! همان آستینهای بالازده با انگشت اشارهای که موقع صحبت کردن، نقش پرچم به خود میگیرد. وقتی دستهایش هم مشت میشود دیگر تیپ حماسیاش کامل می شود.
اما وقتی در توصیف خانههای که میسازد از ادبیات علمی و واژه های انگلیسی استفاده میکند؛ دیدنیتر هم میشود! درباره خانهها میگوید از پیشرفتهترین تکنیکهای ساختمانسازی حال حاضر اروپا هم الهام گرفته است. خانههای که "مهندس قاسمی" دربارهشان تاکید دارد که سالها در دانشگاه رویش فکرکرده است. سریع و ارزان ساخته میشوند و به درد قبل از مرگ سهراب میخورند!
خانههایش الکی نیست، برای مردمی که به کوه و دشت عادت دارند، این ویلاهای آنقدر زیبا و دل باز است که بتوانند درآنجا صفا کنند! مهندسهای ایرانی از آمریکا به او پیام دادند که حاضرند برای کمک به کارگاه او بیایند. وقتی پای صداقت و آتش به اختیار انقلابی بیایید وسط، نخبه ایرانی به ظاهر فرار کرده از کشور هم می آید کارگری برای قرارگاه سازندگی سعید و دوستانش.
جالب تر آنکه سردار قاسمی اتوبوسهای از رده خارج شده را دارد تبدیل به سوئیت هایی می کند که حداقل برای برخی از مردم که کانکس ندارند و یا چادرهای غیر قابل تحمل دارند، بتوانند شاید تا دو سال دیگر آنجا دوام بیاورند. به امید آنکه فرجی شود و دولت شاید آستینی برای خانهسازی بالا بزند. سعید اتوبوسها را دارد تبدیل به سرپناه میکند؛ اما دولت همان اتوبوسها را میفرستد به ریختهگری! حاضر هم نیستند این آهن قراضهها را به او بدهند.
صدها اتوبوس در حال انقراض در اختیار دولت است که سعید میتواند تبدیل به خانههای موقتی برای زلزلهزدهها بکند. او خانههای اتوبوسی را با یک و نیم میلیون فقط میسازد! خیلی ارزانتر از کانکسهای که هم اکنون در کرمانشاه بازار سیاه پیدا کرده است. لابد دستهای پشت پرده کانکس هم است!
اما نام قرارگاه و یا کارگاهاش در کرمانشاه راحت قابل حدس زدن است، قرارگاه "احمد متوسلیان"! برای او "احمد متوسلیان" همیشه زنده و جاری است. صدتا دیپلمات ایرانی و لبنانی هم اگر بگویند احمد متوسلیان شهید شده؛ باز هم به حال او فرقی نمیکند. برای عاشقی که با معشوقش زندگی می کند، زنده یا شهیدبودن فرقی ندارد. این غیر از آن است که معتقد باشی شهید زنده است!
حاج سعید در کرمانشاه دارد زندگی میکند، در یک روستا با چند پیرمرد و پیرزن و کودکانی که او را می شناسند و برایش دست تکان می دهند، همانجا که دقیقا، تاکید میکنم دقیقا! با منافقین و نوچههای رجوی و مریم جنگیده است. گرچه لباس هایش همان لباسهای نظامی است ولی دیگر اسلحه ندارد! البته مثل مهندسها مدادی بر گوش هم ندارد، به جایش بیسیم دارد! سعید است، حاج سعید است دیگر!
البته قصه او و عملیات مرصاد کمی هم تکراری است. سالها قبل آوینی برای همیشه انقلاب ثبت در تاریخ کرده است. اما قصه جدید این آدمهای انقلابی عجیب هست! دارد برای مردم همان روستانی کارگری میکند که یک جوانک از همان اهالی حادثه تروریستی مجلس را پدید آورده. همان تروریستی که خواست ابهت جمهوری اسلامی را در قلب پایتختش بشکند. همان جمهوری اسلامی که سعید قاسمی سالهاست دانشگاه به دانشگاه گلویش را برای آن جر میدهد! گفتم سعید است دیگر!
وقتی در درباره آقا سخن می گوید، نه مثل یقه بسته های بر سر سفره انقلاب نشسته از لفظ "مقام معظم رهبری" استفاده میکند و نه حتی مثل حزب اللهی های دیگر "حضرت آقا"! او شبیه خودش سخن می گوید. می گوید "آقا جان" اینجا آمد. بعد به مکانی اشاره می کند که حضرت آقا موقع بازدید از زلزله کرمانشاه ایستادند و با مردم دیدار کردند، همان مکانی که از لفظ "قدمگاه" یاد می کند! در "قدمگاه" آقا معجزه کرده است! یک داعشی را بغل میکند و الان آن داعشی بهم ریخته است! بیخود نگفتهاند که بزرگترین کرامت اهل عرفان متحول کردن انسان هاست . آقاجان سعید است دیگر! سعید قاسمی مثل امثال من برای درک رهبری اسیر ملاحظه های عرفی، عقلی، نقلی و خودش نیست! بر قلبش نه یک "امامزاده" بلکه یک "نائب امام (ع)" حکومت میکند، گفتم حاج سعید است دیگر!
منبع:جهان نیوز
انتهای پیام/
زنده باد چنین مردانی
جالب بود