به همین بهانه و بهانههای مختلف دیگر از جمله ارزیابی جشنواره شعر فجر و مقایسه شاعران گذشته با نسل جدید گفتگویی را با حامد عسکری شاعر کشورمان ترتیب دادیم که در ادامه میخوانید:
در ماههای اخیر من و شاعران دیگر به زلزله زدگان کرمانشاه کمک کردیم و به خاطر کاری که ما انجام دادیم، مسئولان جشنواره شعر فجر میخواستند با دعوت از ما به نوعی حمایت کنند. مهدی قزلی مدیر عامل بنیاد ادبیات داستانی به پاس این اقدام «تندیس جوانمردی سرو» را به من اهدا کرد و من میخواهم از شاعران درخواست مساعدت و همراهی بیشتر برای کمک به زلزلهزدگان داشته باشم.
من تندیس سرو جشنواره فجر را برای کمک به زلزلهزدگان به فروش گذاشتهام و تا امروز حدود 35 میلیون تومان برای ساخت خانه دو امدادگر کرمانشاهی که بیخانمان شدهاند، جمع شده است. اوضاع مناطق زلزله زده کرمانشاه هنوز نابسامان و خراب است و من به شخصه این شرایط را درک کردهام، چرا که اهل شهر بم کرمان هستم و میفهمم بیخانمانی چقدر سخت است.
این بار از همکاران و همراهانم خواستهام تا با گفتن یا علی ۱۲ میلیون تومانی که کم داریم را برای اتمام ساخت مسکن زلزله زدگان جمعآوری کنیم.
هر چقدر مركز زدایی و دوری از پایتخت بیشتر شود، بهتر است. نویسندگانی هستند همچون اسماعیل امینی و مهدی قزلی که شاید دیدن آنها برای علاقمندان شهرستانی سخت باشد؛ در نظر بگیرید اگر قرار باشد یك دانشجو به تهران بیاید، برای او هزینه بالایی دارد ولی حالا با این اتفاق شاعران هم فضا و جغرافیای جدیدی را تجربه كردند و هم بستری برای تشویق بیشتر شاعران و ادب دوستان شهرستانها فراهم می شود.
حتی شاعری ۱۹ ساله از انجمن شعر تبریز در اختتامیه جشنواره شعر فجر حضور پیدا می کند و با نگاهی به کیفیت جشنواره، تلاش میكند دیده شود و این اتفاق مباركی است.
من با این تمركز زدایی خیلی موافقم و اگر ادامه داشته باشد و به جشنوارههای فیلم، تئاتر و موسیقی ما انتقال پیدا کند، خوب است و چه بهتر از این که یک اتفاق فرهنگی در سراسر كشور شهر به شهر برود.
راهكاری پیشنهاد نمیكنم، چراکه اصلا راهكاری وجود ندارد. من معتقدم در شعر حرفهای مهم جهان زده شده است، اما در معنا و مفهوم فکر نمیكنم این اتفاق افتاده باشد. مثلا در غزل ما باید ببینیم چیكار می توانیم بكنیم تا روی دست سعدی و حافظ بزنیم؛ در سپید شاید بشود یک كارهایی كرد. ضمن اینكه توجه به این موضوع مهم است که بشر به سمت هنر مینی مال، هنر كپسولی و هنر كوتاه و گذر میرود.
من معتقد نیستم فضای شعر کشور را رخوت و سستی گرفته است، چون جلسات شعر در جشنوارهها، کانونها، فرهنگسراها و محافل دیگر برپا میشود و تعداد آنها کم نیست. حالا اگر رخوت را به این معنی تلقی کنیم که در جریان شعر اتفاق خاصی نمیافتد و پویایی در شعر وجود ندارد، با اغماض و چشمپوشی میتوانیم بپذیریم. از گفتن این جمله خیلی میترسم، ولی اصلا این دوران، دوران شعر نیست؛ نه اینکه دوران شعر و شاعری به پایان رسیده باشد، اما امروزه فضای مجازی علاوه بر دسترسیهای زیاد، این شائبه و احساس را بوجود آورده که خیلیها فکر کنند شاعرند و میتوانند بنویسند؛ این موارد را در بیوگرافیها که در بالای صفحات مجازی خود دارند، میتوانید مشاهده کنید.
افرادی که میخواهند به جریان شعر نزدیک شوند، تنها راه را همین فضای مجازی میدانند که فضایی دست یافتنی است و با به اشتراک گذاشتن مطالبشان فکر میکنند که شعر یعنی همین کلمات. در صورتی که شعر در دنیای واقعی یک اتفاق دیگر و حقیقتی متفاوت دارد؛ امروزه دوران شعر کمرنگ شده است. شما کافی است فقط در حساب بانکیتان ۳ میلیون تومان پول داشته باشید، آنوقت است که میتوانید هر نوشتهای را که خواستید چاپ و منتشر کنید.
تاریخ قضاوت خواهد کرد با نوشتهها و گفتههایمان که تا چه اندازه و تا چه زمان در اذهان و گفتههای مردم خواهیم ماند. شاید امروز من صدهزار لایک در اینستاگرام داشته باشم و شاید کتابم برای چندمین بار تجدید چاپ شود، اما قطعا نمیشود گفت 50 سال دیگر نام و یادی از من باشد یا نه. این اتفاقات را باید به آن زمان داد تا جایگاه خود را پیدا کند؛ شما الان اگر جایی خبری بخوانید که تعدادی از شعرا به تبریز آمدهاند، فقط یک خبر خواندید که زمان انقضا دارد و اگر 20 سال دیگر این اتفاق را جایی بخوانیم، یک مطلب تاریخی خواندید. ادبیات نیز همینطور است؛ یعنی بادی بگذرد، پالایش شود، انسانها آن را بیان کنند تا آنوقت ببینیم تأثیرگذاریاش در مرور زمان در حوزه اندیشه تا چه میزان بوده است. شاید چیزهایی که الان دیده نمیشود بعدا دیده شود یا برعکس.
ما شاعر خیلی داریم، اما شعر نداریم شعر تولید نمیشود. چون افراد جوانتر و تازه کارها خیلی وقت نمیگذارند؛ زمانی هم که هستند و در محافل حضور دارند، آن محتوا را ندارند یا فضای مجازی را در اختیار ندارند که دیده شوند. خود من شخصا در فضای مجازی شعر منتشر نمیکنم، چون اعتقاد من این است که جای شعر در فضای مجازی نیست. وقتی شاعری به سطحی از موفقیت می رسد، یعنی برای محتوای شعرش وقت گذاشته است. خود من از خواب، خوراک و در کل زندگی زده ام تا توانستهام شعر خوبی سرایش کنم. یعنی برای تولید یک اثر سرمایه و هزینه صرف کردهام. میتوانستم این سرمایه و هزینه را به امور و کارهای دیگرم بپردازم، اما این را صرف فرهنگ و ادبیات کردهام.
پس مخاطب من باید هزینه کند تا به محتوا و مطالب کتاب برسد و باید شعر و نوشتهها را در کتابها جستجو کرد و آن کتاب را خرید. همین مبلغ اندکی که شاید قیمت یک سوم بسته اینترنتی تلفن همراه را داشته باشد. شعر برای خلوت، زمان سلوک و عرفان آدمی است؛ وقتی که شما از دنیا بریدی و قرار است حالت را خوب کنی، باید کتاب بخری؛ این ها را نگفتم که بگویم هزینه بدهید یا پول خرج کنید. شعرا در دریافت حق تألیف به شدت مظلوم هستند؛ یعنی یک کتاب ۸۰ صفحهای غزل حدود ۳ میلیون تومان برای شاعر صرف دارد. این حقالتألیف از کاغذ و قلم گرفته تا وقت و زمان، زندگیات و احساست، در مقابل این پول واقعا نمیصرفد.
حتما شاعر باید برای گذران زندگی کار ثابتی غیر از شاعری داشته باشد. ارتزاق از شعر خودش حالت غریبی دارد، یعنی تو نمیتوانی زندگیات را با شعر بگذرانی. اینجا مانند اروپا و کشورهای غربی نیست که قانون کپی رایت، حقالتعریف معقول و امکانات وجود داشته باشد؛ اینها را نگفتم که به شرایط فعلی اعتراض کنم؛ سیستم بی عیبی نیست چرا که با این شرایط هم میشود کار کرد، ولی دلیل نمیشود که شما بخواهید از راه شعر نان دربیاورید. این برای شاعر بهتر است که از راه شعر روزی نخورد، چون شعر حالت خلوت درونی آدم است و نمی توان از آن پول درآورد.
شعرا حساسیتشان از مردم عادی بیشتر و قویتر است و نمیشود شاعری را مجبور کرد برای موضوع خاصی بنویسد که در نتیجه کار خوبی هم در نمیآید؛ اما شاعر اگر دغدغه شخصی و وجودیاش این موضوعات باشد، نمیشود جلوی تولیدش را گرفت. شما نمیتوانید به من اعتراض کنید که چرا درباره یمن شعر سرودی؛ احساسات من برای کودک یمنی در آن زمان غلیان پیدا کرده و سرودهام. همانطور که نمیتوانید محکومم کنید که چرا برای فلان موضوع شعر نگفتهای.
جامعه ما چیزی را به غلط جا انداخته و آن این است که مدیریت فرهنگی کار سادهای است، اما مدیریت فرهنگی در جامعه ما امری تخصصی است؛ مثل مدیریت یک پالایشگاه شما باید متخصص باشید تا بتوانید سمت و سوی خوبی به فرهنگ جامعه تحت مدیریتتان بدهید.
عدهای از مدیران فرهنگی ما مصداق آشپزی هستند که همه وسایل و مواد غذایی را در اختیار دارند، اما در ترکیب این ها، نحوه بارگذاری و ادویه زدن به این غذا عاجز و ناتواناند و توقع دارند که نه غذا ته بگیرد نه بد مزه شود و در انتها همه بگویند که چه غذای خوش عطر و خوش مزهای. زبان مشترکی بین مدیران فرهنگی و هنرمندان وجود ندارد. یعنی اصلا همدیگر را نمیشناسیم و نمی فهمیم. به تعداد انگشتان دست هستند مدیرانی که در یک مجموعه فرهنگی به هنرمندان اعتماد داشته و کار را به خوبی جلو بردهاند.
اصلا مطرح شدن در ادبیات خیلی چیز مهمی نیست و هر چقدر دنبال شهرت در آن باشیم، مثل ماهی از دستمان لیز میخورد. شاعر هر چقدر در خلوت خود سلوک کند، بیشتر به آنچه میخواهد میرسد؛ مانند ریگ یا سنگ و شنی که در دهان صدفی میافتد و هیچکس سراغش را نمیگیرد؛ سالها که گذشت، وقتی صدف را باز کنید یک مروارید میبینید. شعر هم همین است، سلوک میخواهد، کتاب خواندن میخواهد. من از همه خواهش میکنم که به دنیای ادبیات ورود کنند و کتاب بخوانند؛ این باعث میشود که یا شاعر یا ادیب خوبی شوند یا پدر یا مادری خوب که اگر شاعر هم نشدند، قطعا والدین خوبی میشوند. در آن صورت است که فرزندانی آگاه را تحویل جامعه خواهند داد و قطعا ادبیات در زندگی راهگشاست.
برای نمایشگاه کتاب اردیبهشت ماه مجموعه عاشقانه «زبان قاجاری» برای انتشار دارم که حالت روایت گونه دارد. همچنین «به نام پریدخت» که در کنار 4 کتاب قبلیام حال و هوایی مثل «ترنج و بلوچ»، «خانمی که شما باشید»، «پریشب» و «سرمهای» دارد.
گفتگو از محمدمسعود مصدرالامور
انتهای پیام/