پیرمرد با اینکه پیشوند آیت الله داشت اما عادی تر از مردم عادی زندگی می کرد و حرفش را فارق از پیچیدگی ها می زد؛ حالا که بیش از 3 سال از رفتنش گذشته، هنوز توصیه هایی که با لهجه یزدی برای مردم می گفت، دهان به دهان می چرخد.
اگر بخواهی او را رسمی بشناسی می شود «آیت الله سید جواد حیدری، استاد اخلاق و امام جماعت مسجد برخوردار یزد»، اما برای مردم یزد او همان «آسید جواد» است، آنهم بدون پیشوند و پسوند.
آسید جواد با اینکه متولد سال 1305 بود و از علمای قدیمی محسوب می شد، اصلا اهل ایجاد شان و مقام خاص برای خودش نبود، سال های سال در مسجد برخوردار یزد منبر رفت و حتی برای تبلیغ در سنین جوانی تا پیری تک تک روستاهای یزد و استان های اطراف را از نزدیک درک کرده بود.
بیشتر بخوانید:آیت الله سید جواد حیدری از روحانیون برجسته یزدی به دیار باقی شتافت
خودش می گفت؛ «شهری و روستایی نیست که برای تبلیغ به آن سفر نکرده باشم و حتی به روستاهایی در کرمان نیز برای تبلیغ رفته ام»؛ شیخ از همان جوانی اش اهل یکجا نشستن نبود و همیشه دوست داشت حرف هایش را حتی برای مردم عادی رو در رو و ساده بزند.
شاید مردم یزد آیت الله حیدری را به خوبی بشناسند ولی هنوز خیلی ها هستند که نمی دانند سید پیری در شهر یزد زندگی می کرده است که حتی خواندن حکایت ها و کرامات او از زبان دیگران، حسرت های نشناختنش را صد برابر می کند.
آیت اللهی که حاضر بود نماز «هول هولکی» راننده تاکسی را بخرد!
«آسید جواد» شاگردی استادی را کرده بود که 60 سال پس از درگذشتش هم حرفش را در هر موقعیتی پیش می کشید؛ استادش حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی همان کسی بود که حاج سید جواد تا آخرین روزهای عمر، کمتر گفتار و ارشادی داشت که در آن یادی از او نکند؛ در اواخر عمرش این جمله را مکرر به زبان می آورد که حاج شیخ می گفت «آدم که پیر می شود فقط به کار بهشت می آید»
آسید جواد سال ها در محضر استادی بود که هیچ کس شک نداشت سر حلقه اخلاق و معرفت در دوران خودش بوده است؛ حالا سید جوادی که سال های پای درس شیخ بوده، می توانست جایگزین خوبی برای او باشد.
حاج سید جواد آقا به درخواست حاج شیخ به اقامۀ نماز در مسجد برخوردار پرداخت و این مسجد مرکز و محوری برای معنویت و دینداری در شهر شد و لحن گرم حاج سید جواد سال ها در فضای مسجد برخوردارطنین انداز بود ودل های مؤمنین را آرامش و صفا می بخشید.
پیرمرد از شهرت فراری بود و گاهی هم که شهرت به سراغش می آمد چنان پسش می زد که همه متوجه می شدند سید اهل این حرف ها و به قول خودش «بازی ها» نیست و به راحتی جایگاهش معنوی را به جایگاه ظاهری ترجیح می دهد؛ خودش می گفت: «حاضرم شصت سال پیش نمازی ام را بدم به جاش یک نماز هول هولکی راننده تاکسی که دیر رسیده به مسجد و دویده توی وضو خونه یه وضو نصفه نیمه گرفته و اومده اخر صف جماعت ایستاده نماز رو بگیرم، تازه تو این معامله سودم کردم.»
برای سید جایگاه دنیایی و دولتی و مناصب حکومتی ارزش نداشت؛ آنقدر به این مسائل بی توجه بود که شایع کرده بودند با انقلاب مشکل دارد و این حرف ها؛ خودش یکبار بالاخره خونش به جوش می آید و بعد از اینکه تعریف و تمجید از نظام جمهوری اسلامی، نقل عجیبی می کند؛ «من رفتم پیش آقای خمینی وکالت گرفتم برای گرفتن خمس و سهم امام. گفتن وکیلی که یک سوم را در راه خدا خرج کنی، گفتم من وکالت تام میخوام نه یک سوم. مرحوم خمینی خندید و گفتن: تا حالا به کسی وکالت اینجوری ندادم،ولی به شما میدم»
سند این حرف سید در صحیفه امام (ره) وجود دارد؛ جالب است که امام در نامه شان برای وکالت به آیت الله حیدری جمله بخصوصی را نوشته اند که درهیچ کدام از اجازه های ایشان به هیچ یک از علما وجود ندارد؛ «ایشان لفظا اجازه وسیع دارد»؛ سید سال ها تهمت ها را شنید ولی حاضر نشد به کسی بگوید که بالاترین شخصیت نظام اسلامی به او تام و تمام ترین اجازه شرعی را داده است.
سیدی در میان ما...
سید جواد تا 80 سالگی سر زمین می رفت و بیل می زد تا این آخری ها که کم خونی توان جسمی اش را کم کرد؛ دست های پینه بسته و خشن او تصورها درباره روحانیون را عوض کرده بود؛ می گفت «آدم باید نون خودش را بخورد»
سید روی دوستی و مودت بین مردم تاکید داشت؛ محبت بین مردم را موجب محبت بین خدا می دانست و بارها بالای منبر گفته بود که «اگر با کسی پرونده دادگاه داری آنرا جلوی در دادگاه پاره کن و بگو خدایا من گذشتم وهمان لحظه هم دعا کن و بدان که خدا جواب می دهد»
پندهای شیخ ساده بود و روان؛ اگر هم در میانش حدیثی یا آیه می خواند آنقدر لطیف و دم دست بود که از پیرمرد 80 ساله تا کودک 10 ساله آنرا می فهمید «دین اومده تا به ما بگه با مال و ناموس و آبروی مردم کار نداشته باش، اگر اینا رو فهمیدی اهل بهشتی»
به فکر همه قشرهای مردمی بود؛ وقتی پای فرزندان و به ویژه دختر بچه وسط می آمد تاکید می کرد که «وقتی وارد خانه شدی دست روی سر بچه هایت بکش و اگر دختر داری یک نقلی چیزی هم به او بده»؛ سید روی احترام به همسر حساس بود؛ یکبار به گوشش رسانده بودند که مردی زنش را کتک زده؛ آنقدر عصبانی شده بود و بین گریه هاش برای این ماجرا گفته بود «به حضرت زهرا قسم مردی که زنش رو بزنه اهل آتشه»
دلگرم کردن مردم به دین برای سید از راه های پیچیده رد نمی شد؛ خودش دوبار حج واجب رفته بود ولی چون به قول خودش اولی به دلش ننشسته بود راضی شده بود یکبار دیگر هم حج واجب برود، اما هیچگاه به عمره نرفت چون مستحب بود و همیشه این داستان را نقل می کرد؛ «فردی می خواست به عمره برود ولی نرفت و پولش را به فقیر داد، هر کسی که از حج بر می گشت می گفت فلانی من تو را آنجا در حین طواف دیدم»
خودش از مال دنیا هیچ چیزی نداشت؛ می گفت «کاری کنید که مال دنیا نوکر شما باشه نه اینکه شما نوکر مال دنیاتون بشید»؛ تا آخر عمر هم در خانه ای ساده زندگی و کرد و لباس های ساده تنش کرد تا کسی فکر نکنه سید به حرف هایی که می زند، عامل نیست.
سید مردم داری اش تک بود؛ می گفت جلوی همدیگر کوتاه بیاید و دشمنی را زیاد نکنید؛ « پیامبر فرموده اند که اگر یک سر ریسمان به دست من باشد و سر دیگر ریسمان به دست بقیه مردم دنیا، هیچ وقت این ریسمان پاره نمیشه چون هر چقدر که مردم این ریسمانو بکشن من سر اون رو شل تر می کنم.»
سید جواد در شهری زندگی می کرد که تعداد زیادی اقلیت مذهبی اونجا زندگی می کنن؛ سید روی منبر روایت عرفانی جالبی نقل می کرد تا مردم رو نسبت به جایگاه شون آگاه کنه؛ « در یزد ، زرتشتی بسیاری است. بین آنها که رفت و آمد داشته باشی ، می بینی به همان میزان که به حجاب و نماز تقیّد ندارند ، غیبت و طلاق هم بینشان معنا ندارد! این از چه روست؟! خانه خالی را که دزد نمی زند. دل خالی هم برای شیطان ارزشی ندارد! شیطان با من و تو کار دارد؛ با من و تو! چون فقط من و توییم که می توانیم با گناه ، جگر امام زمان ـ عجّل الله تعالی فرجه ـ را بسوزانیم»
شاید یکی از دلایلی که منبرهای سید را برای جوانان و حتی نوجوانان جذاب کرده بود بذله گویی های سید در سخنرانی هایش بود؛ سید می توانست در یک سخنرانی با مثال هایش مردم را بخنداند و هم لحظه ای بعد با مثالی عرفانی و عمیق اشک را بر چشمان مخاطبانش جاری کند.
عادتش این بود که وقتی حرف های سخت و اندوه با ر می گفت و درد های معنوی و کاستی های رفتاری را گوشزد می کرد بی درنگ روی سخنانش به ملاحت و شیرینی می گرایید و کام شنونده را به لبخند یا تبسمی تازه می کرد. گاهی در توصیه ها و نیز بر منبر می گفت که باید جدی و مسئولیت شناس بود اما «نباید روی خود را با سرکه شست!»
می گفت که ملا نصر الدین در خواب دید کسی می خواهد به او مبلغی پول بدهد، ملا نمی گرفت و تقاضای اندکی بیشتر میکرد که از خواب بیدار شد. دید در دستش پولی نیست و همه ی مبلغ از دست اورفته است. دوباره چشمهایش را بست و خود را به خواب زد و دست دراز کرده می گفت همان مبلغ را بدهید قبول می کنم.
سید با همین نوع بیانش برای مردم شهر یزد به یک استاد کامل تبدیل شده بود؛ جوری که خیلی حاضر نبودند سخنرانی های ماه مبارک رمضان وی که 30 سال تداوم داشت را از دست بدهند.
بر خلاف آنچه فکر می کردند سید خودش را از مسائل مهم دنیای اسلام کنار نکشیده بود و همیشه از رفتار برخی چهره هایی که فقط و فقط به دنبال کسب علم بدون عمل هستند انتقاد می کرد؛ یکی از نزدیکانش روایت جالبی را نقل می کند؛ «در یکی از سالهای اوایل دهه 60، روزی در مسیر یزد به شمسی با ایشان توفیق همراهی داشتم. سید در بخشی از کلام خود روی سخن را به نقد روش معمول افاضل حوزه در نجف و قم کشید و دردمندانه، با حالتی برافروخته رو به من کرد و سه بار گفت: به اجداد طاهرینم فردای قیامت باید جواب این جوان های رها شده و از دست رفته را بدهند آنها که در قم و نجف، حاشیه پشت حاشیه، بر مکاسب ورسائل می زنند!»
حالا از سید جواد سخنرانی های زیادی باقی مانده؛ سخنرانی ها و روایت هایی که اگر تدوین شود شاید بتوان الگوی جدیدی از روحانیت را به جامعه ارائه کرد.
آیت الله سید جواد حیدری یا همان «آسید جواد» یزدی ها شاید در سال 1393 از دنیا رفته باشد ولی دست به دست شدن روایت هایش بین مردم کوچه و بازار یزد، نشان می دهد که سید هنوز زنده است؛ سیدی شاید شناختش، حال خیلی ها را خوب می کند.
منبع:فارس
انتهای پیام/
اینقدر خوب بودن که واقعا کل مردم یزد همه و همه دوستشون داشتن و قبولشون داشتن.
خدا الهی بیامرزتشون.واقعا یزد چه شخصیتی رو از دست داد.
خدا آیت الله علیرضا حیدری برادر بزرگوار ایشون و آیت الله علاقمند رو حفظ کنه که واقعا برای یزد نعمتن.