مادر شهید بهروز بهروزی که اخیرا به فرزند شهیدش پیوست پیش از رحلتش با اشاره به سن و سال فرزند خردسال شهیدش گفت: بهروز سال 57 در کلاس دوم ابتدایی مدرسه مهران سمنان درس میخواند، دانشآموز بسیار فعال، کوشا، ساعی و با هوشی بود.آن روزها انقلاب اسلامی به پیروزی نهایی نزدیک شده بود. 10دی ماه 1357 مردم در میدان «سی سر» جمع شده بودند که بر علیه شاه تظاهرات کنند.آن روز ما در تظاهرات متفرق شده بودیم و به همراه بهروز به خانه آمده بودیم، اما گویا در میدان «سی سر» خانه یکی از پلیسها را مردم به آتش کشیده بودند، و مردم هم جمع شده بودند، بهروز هم دوباره به خیابان برگشت و به داخل جمعیت رفته بود.در همان لحظه مأموران به سمت مردم تیراندازی کرده بودند و بهروز هم در اثر اصابت گلوله به سرش، به شهادت رسیده بود.
بیشتر بخوانید:از جنس حسین فهمیده
مادر این شهید ادامه داد: با شهادت بهروز، مردم خیلی خشمگین شده بودند، طوری که شهادت بهروز انگار خون همه را به جوش آورده بود، مردم همه جلوی بیمارستان جمع شده بودند و قیامتی به پا شده بود، آن روز همه مغازهها تعطیل شده بود و تا یک هفته بازار سمنان تعطیل بود.
وی افزود: روزی که میخواستیم پیکر پاک شهیدمان را تحویل بگیریم و آن را دفن کنیم، مرحوم حاج آقا عالمی به پدر شهید گفت: "آقای بهروزی، اگر اجازه بدهید ما شهید را فردا دفن کنیم، اگر امروز جنازه از بیمارستان خارج شود، مردم آنقدر به جوش آمدهاند که به داخل پادگانها و کلانتریها میریزند و تعداد کشتهها زیاد میشود.» پدر شهید بهروزی هم در جواب حاج آقا عالمی گفت: "به یک شرط میگذارم فردا تشییع شود که فردا جنازه را تحویل ما بدهند، نیایند شبانه جنازه را ببرند"، مرحوم عالمی نیز گفت:" من به شما تعهد میدهم که جنازه را فردا تحویل شما بدهیم".
مادر شهید بهروزی ادامه داد: فردای آن روز، مسئولان بیمارستان برای ما تعریف کردند که از ساواک آمدند و میخواستند جنازه را ببرند، اما حاج آقا عالمی جنازه را داخل اتاق عمل گذاشته بود تا نتوانند پیدا کنند، ساواکیها میگفتند: " شما جنازه را به ما بدهید ما فردا با گلوله جواب خانواده شهید را میدهیم".
وی یادآور شد:بهروز از همان کودکی در تمام مسائل انقلاب شجاعانه میایستاد و هرگز نمیترسید ... بهروز شاگرد ممتاز مدرسه بود و همه کادر مدرسه و معلمین دوستش داشتند. بهروز با وجود خردسال بودنش اهل قرآن و نماز وعاشق عاشورا و آیین عزاداری محرم بود.
مادر شهید بهروزی با یادآوری خاطرات روز شهادت پسرش گفت: فرستاده بودمش صف نفت بایستد که نفت بگیرد. خیلی طول کشید و از او خبری نشد، چون کارگران نانواییمان برای ناهار به خانه ما میآمدند، من مجبور بودم دیرتر به راهپیمایی بروم. از یکی از کارگران پرسیدم شما بهروز را ندیدید، کارگر نانوایی در راهپیمایی بود، کیک و کلوچه خریده بود و بین بچهها نقسیم میکرد و یک پلاکارد بزرگ هم دستش بود. بلافاصله دنبالش رفتم، دم در شعبه نفت نبود. مردم داشتند تظاهرات میکردند، خودم را به جمعیت رساندم. جلوی جمعیت یک طرف یک پلاکارد را گرفته بود و با مردم شعار میداد. رفتم جلو و با ناراحتی گفتم:«بهروز! بیا بریم . پایهی پلاکارد را داد دست یکی دیگر و آمد. گفتم:«بچهجان! تو آخرش خودتو به کشتن میدی . تو هنوز بچهای این کارا به تو نیومده ، صبر میکردی با خودم میرفتی راهپیمایی، در جواب به من گفت: " چرا آبجی بره، داداش بره، من نرم؟
وی اظهار کرد: برادر بهروز هم در زمان انقلاب در ارومیه سرباز بود، آن موقع حضرت امام خمینی دستور داده بود که همه از پادگانها فرار کنند، برادر بهروز هم فرار کرده بود و به سمنان آمده بود و پدرش به او گفته بود برود بیمارستان و به مجروحینی که میآورند کمک کند، اولین کسی را که به بیمارستان میآورند او را میبیند. او برادرش، شهید بهروز بهروزی بود.
منبع:ایسنا
انتهای پیام/
آفرین بر این بینش و آگاهی