سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

همنشینی با نسل جدید کافه‌نشینان

خانه فنجان‌ها وطعم‌ها. فضایی با ٦پنجره بزرگ شیشه‌ای که تصویر خیابانی بدون هیاهو را قاب گرفته است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ نوری ملایم و زرد روی میز و صندلی‌‎های‌‌ چوبی‌ را تاریک و روشن کرده. روی بزرگترین دیوار آجری کافه به قدر ٢٠ وجب، طاقچه‌ای هست که کتاب‌ها در آن‌جا خوش کرده‌اند. چیدمان کتاب‌ها یادآورکافه‌‌‌های قدیمی است.

خانه فنجان‌ها وطعم‌ها. فضایی با ٦پنجره بزرگ شیشه‌ای که تصویر خیابانی بدون هیاهو را قاب گرفته است. نوری ملایم و زرد روی میز و صندلی‌‎های‌‌ چوبی‌ را تاریک و روشن کرده. روی بزرگترین دیوار آجری کافه به قدر ٢٠ وجب، طاقچه‌ای هست که کتاب‌ها در آن‌جا خوش کرده‌اند. چیدمان کتاب‌ها یادآورکافه‌‌‌های قدیمی است.

٦ساعتی از ظهر رد شده است و کافه‌نشین‌های امروزی از راه می‌رسند باز و بسته شدن در، هوا را جابه‌جا می‌کند. بعضی‌ها کوله‌ای بر دوش دارند و تنها می‌آیند و بعضی‌ها باهم.

پشت میز نشسته است. برای خودش یک قهوه لاته درست کرده و یک زیر سیگاری هم سُر می‌دهد کنار دستش تا کمی استراحت کند. فنجان قهوه را تا زیر لبش بالا می‌آورد اما با آمدن مشتری فنجان را به دایره نعلبکی برمی‌گرداند. کارش که تمام شد دوباره برمی‌گردد روی همان چهارپایه کوچک آبی‌ رنگ لبه بار می‌نشیند و در هوای کرخت و خنک کافه شروع به پک‌زدن سیگار می‌کند.

رامین خرداد امسال ٣٦‌سال را پر کرده. مترجم است و کافه‌داری شغل دوم او است.

مدام با تیزی سبیل‌های قهوه‌ای و قاجاری‌اش بازی می‌کند: «همیشه برای خودم از مشتری‌هام قصه می‌سازم. گفت‌وگوهای مردم جالبه این‌که ‌هزار نوع رابطه وجود داره و‌ هزار نوع برخورد مختلف. آن‌قدر معاشرت آدم‌ها را دیدم که می‌توانم بگویم کی با کی چه نسبتی داره. مثلا آنها که حساب‌شان دنگی است، معلوم است چند سالی با هم بوده‌اند و سنگ‌های‌شان را از هم واکندند، اما امان از وقتی که هر دوطرف می‌گویند از کارت من حساب کن.»

لیوان‌های شربت‌های رنگارنگ را از یخ پر می‌کند و لیوان‌های چرب بستنی را هم راهی سینک. «مردم در کافه‌ها خود واقعی‌شان هستند. مخصوصا آنها که تنها می‌آیند. انگار می‌خواهند هیچ‌کسی نباشه. به نظرم خیلی از آدم‌ها بخش افسرده پنهان وجودشان را به کافه می‌آورند.»

کمر ٦سیگار را در زیرسیگاری خم کرده و انگار که طعم دهانش از این همه دود گس شده باشد چند حبه قند می‌جود: «بیشتر کسانی که به این کافه می‌آیند، مشتری ثابت هستند، نه این‌که هرروز بیایند ولی معمولا از صبح هستند و با یک سفارش ارزان که عموما هم یک قوری چای هست صبح را ظهر می‌کنند. اگر کارشان به درازا بکشد خودشان را به یک وعده غذا هم مهمان می‌کنند.»

رفت‌وآمدها ادامه دارد. مشتری‌های جدید می‌آیند. سفارش جدید دو فنجان قهوه است با یک برش کیک هویج و کیک شکلاتی. رامین گوشی‌اش را سر می‌دهد توی جیب قهوه‌ای روی پیشبندش و مشغول کار می‌شود. چند قاشق دانه آسیاب‌شده قهوه را در قهوه‌جوش می‌ریزد و دور میله بخار می‌چرخاند تا فقط سطح قهوه را بخار بدهد و قهوه به آرامی‌کف کند و یک لیوان خیلی قد کوتاه را از آب‌معدنی پر می‌کند و می‌گذارد کنار نعلبکی: «این‌جا همیشه شلوغه اما برای قرارهای دو تا چند نفره.

اگر کافه‌ای نزدیک دانشگاه باشه، مشتری‌ها بیشتر در قالب گروه‌های٧ تا ٨نفره هستند ولی ما که دور از دانشگاهیم پاتوق قرارهای دونفره‌ایم. خیلی از کافه‌نشین‌های نسل جدید نمی‌خواهند جایی برای‌شان پاتوق باشد و دوست دارند‌ به هر کافه‌ای سر بزنند. حالا کافه‌نشین‌ها کافه‌گردی می‌کنند و به جای یک کافه ثابت هر هفته چند کافه را کشف می‌کنند و می‌روند برای بررسی محیط و غذا و موسیقی. درواقع تنهانشین‌ها بیشتر کافه‌ها را پاتوق می‌کنند و تعدادشان رو به افزایش‌ است.»

یکی از تنهانشین‌ها آرمین است، نشسته پشت آخرین میز دو نفره کافه. هر یک ربع یک‌بار نگاهش را از گوشه عینک بالا می‌کشد. نفسش به چای گرم می‌خورد و شیشه‌های عینکش بخار کرده: «خیلی روزها در زندگی من با در و دیوارهای کافه شب شده. از روزهایی که عاشق شدم تا این روزها که چهارماهی از جدایی‌ام گذشته. در و دیوارهای خانه اذیتم می‌کنند، در سکوت خانه خاطرات سراغم می‌آیند، ولی این‌جا حداقل رفت‌وآمدی هست و زندگی جریان داره.» انیمیشن‌کار است و به گفته خودش کمترین بی‌حواسی کافی است تا کل کارش به هم بریزد: «آدم‌هایی که تنها می‌آیند، درواقع از بقیه دوری می‌کنند و ترجیح می‌دهند کنار کسانی باشند که غریبه‌اند. من این‌جا را ٦ماه پیش اتفاقی پیدا کردم. این‌جا کسی نمی‌گوید چرا کج نشستی؟ چرا خندیدی؟ می‌روم در دنیای خودم و کار می‌کنم.»

زندگی در کافه‌ها به سبک آدم‌های امروزی همیشه برای کار‌کردن در کنار جمع و فرار از تنهایی و سکوت خانه نیست. خیلی‌ها به کافه‌ها می‌آیند چون کافه‌گردی بخشی از انتخاب‌های آنها برای زندگی امروزی است. زندگی که بیشتر در ویترین شبکه‌های اجتماعی ساخته و به نمایش گذاشته می‌شود و برای این نمایش چه جایی خوش‌رنگ‌تر از کافه‌ها.

چند میز آن طرف‌تر دختری با روسری روشن نشسته. بیست‌وچندساله به نظر می‌رسد لنز دوربینش را روی بشقاب غذا تنظیم می‌کند و چندبار شات می‌زند. حالا نوبت چک‌کردن عکس‌هاست. راضی نمی‌شود زاویه را عوض می‌کند اما فایده ندارد. درنهایت به یک سلفی با دوست همراهش رضایت می‌دهد و بعد به او هم مجوز دست زدن به غذا.

این‌جا هر میز داستان خودش را دارد. میز بزرگ دم در میزبان گروهی٩ نفره است، ٤ پسر و ٥ دختر. هرکدام نگاه‌شان به صفحه روشن تلفن همراه دوخته شده، یکی عکس میلک شِیکش را تلگرام می‌کند، یکی درحال هشتگ‌نویسی پست اینستاگرام است و یکی هم درباره جذابیت‌های این کافه توئیت می‌کند.

آنها که زیاد کافه آمده‌اند و به اصطلاح خودشان کافه‌نشینند، معتقدند کافه رفتن تنها با انگیزه غذا و خوردن و آشامیدن نیست و کافه‌ها سبک زندگی آدم‌ها را تغییر می‌دهند، آنها را گفت‌وگوپذیر و آماده شنیدن نظرات دیگران می‌کنند و شاید هم آنها را متصل می‌کنند به جریان زندگی بیرونی.

اگر در دهه ٧٠ کافه‌نشینی اتفاقی غیرقابل پذیرش برای گروه‌های سنتی‌تر جامعه بود و به همین دلیل هم عمر کافه‌های شلوغ و به اصطلاح پاتوق‌های روشنفکری در پایتخت چند‌ سال بیشتر نمی‌پایید، حالا تعداد کافه‌ها آنچنان رو به افزایش گذاشته که انتخاب از میان آنها سخت است. یکی از یکی جذاب‌تر و هرکدام در رقابت با دیگری.

کافه‌نشینی و زندگی روزمره در کافه‌ها علاوه بر جنبه‌های تفریحی و فراغتی همواره کارکردهای اجتماعی و فرهنگی و فراتر از اینها کارکردهای سیاسی داشته، آن‌قدر که مبنای نظریه‌پردازی‌های مهمی در علوم اجتماعی شده‌اند. مثلا نظریاتی که‌ هابرماس درباره فضای عمومی داشته. او ریشه‌های تاریخی و مکانی ظهور حوزه عمومی را در سالن‌ها و مجامع عمومی بحث‌های آزاد و علنی پیگیری می‌کند. ازجمله باشگاه‌ها، کافه‌ها، روزنامه‌ها و مطبوعات که درواقع طلایه‌دار و پیشگام روشنگری ادبی و سیاسی به شمار می‌آیند. حوزه یا حوزه‌های عمومی در هر فضایی تشکیل می‌شود که در آن تعقل و گفت‌وگو درباره مسائل عمومی صورت گیرد.


رشد و گسترش حوزه عمومی لزوما تابعی از روند نوسازی و مدرنیسم نیست و حتی حوزه عمومی می‌تواند در جامعه سنتی شکل بگیرد، گسترش حوزه عمومی درواقع تابع پیدایش امکان گفت‌وگو و تعقل آزاد است. اما آیا کافه‌های امروزی در شهری مانند تهران می‌توانند چنین کارکردهایی را در جامعه موجب شده و تقویت کنند؟ تقی آزادارمکی، جامعه‌شناس شکل‌گیری شخصیت‌های فرهنگی را در کافه‌ها و پاتوق‌های امروزی غیرممکن می‌داند: «انتخاب گوشه‌های ثابت برای نشستن، همیشه یک نوع نوشیدنی سفارش‌دادن، مطالعه کتاب و روزنامه در پاتوق‌های همیشگی؛ این تصویری است که شکل عینی و واقعی به خود نخواهد گرفت و تکلیف جامعه ایرانی درباره ایجاد یک پاتوق فرهنگی یا یک کافه اجتماعی و ادبی هنوز به درستی معین نیست، چراکه نقاشان، عکاسان، هنرمندان، نویسندگان و شاعران نشست مستمر و ماندگاری در کافه‌ها ندارند.»

او با این وجود برای کافه‌ها کارکرد اجتماعی و فرهنگی قایل است: «اگرچه در جامعه ما کافه‌ها تغییرات اجتماعی و فرهنگی مورد نظر را دربرندارند اما به‌هرحال کافه‌نشینی یک حرکت اجتماعی محسوب می‌شود و نتیجه غیرمستقیم هر نوع اجتماعی نیز یک حادثه اجتماعی است.»

آقا منوچهر و گلچهره خانم

وقتی حرف از کافه و کافه‌نشینی می‌شود خیلی‌ها، جوانان دهه شصتی و هفتادی‌ را به خاطر می‌آورند اما این روزها نباید از دیدن جوانان قدیم و مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها در کافه‌ها تعجب کرد.
از خیابان نگاهی به داخل کافه می‌کنند و بعد از پچ‌پچی کوتاه، اول زن وارد می‌شود، چروک‌های صورتش می‌گوید ٦٠‌سال را ردکرده، پشت سر او مردی وارد می‌شود، مسن‌تر و کمی بلندقدتر. آقا منوچهر روی پیراهن سفیدش یک جلیقه سرمه‌ای پوشیده و درگیر منظم‌کردن آن روی پیراهنش است.

گلچهره خانم کیف کوچکش را روی دوشش انداخته، با یک روسری آبی با لمه‌های سفید، موهای یک‌دست پنبه‌ای‌شده‌اش را پوشانده، عصایش را روی زمین ثابت می‌کند و چشمش دنبال یک میزخالی کنج کافه می‌چرخد. به سمت میز می‌روند و همراه منوچهر روی صندلی‌های به دیوار تکیه داده شده می‎نشینند.

درست زیر طاقچه کتاب‌ها. آمده‌اند تا استراحتی کنند، زن، بند عینکش را با دست پشت سرش می‌اندازد و جای عینک را روی بینی محکم و بعد منوی کافه را نگاه می‌کند با لبخندی که چروک‌های صورتش را بیشتر می‌کند به «رامین» می‌گوید: «پسرم ما که از این اسم‎‌های عجیب سر در نمیاریم خودت بهترین نوشیدنی خنک را برامون بیاور، فقط بگو محتویاتش چیه؟ برای آقا منوچهر بد نباشه، قند داره.»

آقا منوچهر با لبخندی حرف گلچهره‌ خانم را که حالا ٣٨‌سال است با هم زندگی کرده‌اند، تایید می‌کند. آنها درنهایت با دو لیوان موهیتو و یک برش لیمو پذیرایی می‌شوند. «حالا ما هرچند وقت یه بار می‌آییم بیرون یه سری هم به کافه شما جوان‌ها می‌زنیم این‌جا دل‌مان باز می‌شود و یاد جوانی‌های خودمان می‌افتیم، اون موقع‌ها هم کافه بود ولی نه این‌قدر زیاد.»

گلچهره خانم تکیه می‌دهد به صندلی لهستانی. زنی که هم سال‌های دور را دیده و هم این روزها را. یادش می‌آید آن روز را که بی‌اجازه با آقا منوچهر به قهوه‌خانه‌ای رفتند، در آن سال‌هایی که همه‌کاره شاگرد قهوه‌چی‌ بود، خبری از قهوه موکا، آیس کافی و انواع شیک‌ها و منوهای عجیب امروزی نبود، آنها جوان‌های آن روزها هستند دوره استکان‌های کمر باریک با چای لب سوز.

منبع:برترینها

انتهای پیام/

آدم‌ها بخش افسرده پنهان وجودشان را به کافه می‌آورند

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.