یادم نمیرود که یکوقتی کسی به من رسید و گفت: من در خدا شک دارم. گفتم: خیلی خوب، در خودت هم شک داری؟ گفت: نه در خودم شک ندارم، من هستم. گفتم: همین، به خودت نگاه کن، خدا را میشناسی. من هستم! یعنی تو هستی. گفت: بله! من هستم. گفتم: سؤال من این است. آیا خودت، خودت را ساختی؟ فکر کرد گفت: نه. گفتم: پس ۱- هستی؟ ۲- خودت هم خودت را نساختی. گفتم: هر قدرتی تو را ساخته، اسم آن قدرت خداست. تمام شد و رفت.
یا یک شبههای که ما چرا نیاز به پیغمبر و امام داریم. در نیم دقیقه جوابش است. در سی ثانیه. انسان عقلش ناقص است. چرا؟ چون پشیمان میشود. پشیمان که میشویم یعنی چه؟ یعنی اشتباه کردیم. اگر آدم عقلش کامل باشد پشیمان نمیشود. پس هرکس در عمرش صدها بار پشیمان میشود، پشیمانی یعنی عقل ما ناقص است. آدمی که عقلش ناقص است، نیاز به راهنما دارد. راهنما هم باید معصوم باشد. چون اگر بنا باشد او هم کج برود، خوب من خودم هم کج میروم، راهنمای من هم کج برود. اینکه نشد.
چرا قیامت هست؟ برای اینکه مردم خوب و بد دارند و در دنیا هم نمیشود جزا داد. شما جزای بدها را نمیتوانی بدهی. مثلاً صدام را در دنیا چه میکنی؟ فوقش یک گلوله در مغزش میزنی. صدام هزارها جوان را از بین برد. حالا یک گلوله برای یک نفر که نمیشود. خوب و بد داریم، دنیا هم جای جزا نیست.
مثلاً پیغمبر را جزا بدهیم. چه میدهید؟ مثلاً الآن پیغمبر وارد اینجا شود، بگویید: میخواهید جزایش بدهیم. چه میکنید؟ عسلش میدهید؟ جوجه کبابش میدهید؟ کاخ به او میدهید؟ باغ به او میدهید؟ قالیچه ابریشمی به او میدهید؟ خوب اینها گیر یک یهودی هم میآید. نه برای صدام جز گلوله چیزی هست. نه برای پیغمبر جز قالی ابریشمی و هواپیمای شخصی و برج و فلان. ۱- مردم دو دسته هستند، ۲- در دنیا هم جای جزا نیست. ۳- خدا هم عادل است. پس باید جای دیگر باشد. تمام شد و رفت.
ذرات پخش شده چطور جمع میشوند؟ شما مشک دوغ را دیدی؟ تکانش میدهی. وقتی زدی، چربیهایش یکجا جمع میشود. این چربی قبلاً یکجا بود، با چند حرکت چربیها در این حل شد. چطور شما مشک را میزنی ذرات چربی یک جا جمع میشود. خدا هم کرهی زمین را میزند، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالهََا» (زلزله/۱) کمک کنید... همینطور که شما مشک را میزنید و چربیها جمع میشود، خدا زمین را میزند، هر جا هستیم جمع میشود. مگر خود انسان، این پارچههای نفتی چیه؟ پارچههای نفتی که ما میپوشیم، این نخ را از دل نفت بیرون کشیدیم. اگر انسان توانست نخ را از دل نفت بیرون بکشد، این گاو علف میخورد، شیر میدهد. خدایی که شیر را از شکم علف بیرون میکشد. یعنی شیر سفید را از شکم علف که سبز است بیرون میکشد؛ و ما نخ را از دل نفت بیرون میکشیم؛ و شما کره را از دوغ بیرون میکشی. این چه اشکالی دارد؟ «رَضِیتَ بِاللَّهِ رَبّا» با استدلال آسان، روان، علمی ولی روان، این برای رضای خدا.
منبع:میزان
انتهای پیام/