زمانی که پانزرام تنها یک پسربچه بود پدرش خانواده را ترک کرد و وی در سن ۱۲ سالگی اولین سرقت خود را مرتکب شد، پانزرام از خانه همسایه یک کیک، یک سیب و یک تپانچه دزدید.
اولین دزدی پانزرام باعث شد که به دارالتأدیب ایالتی مینه سوتا منتقل شود، جایی که توسط مسئولین دارالأدیب به شدت کتک خورده و شکنجه شد.
وی بعد از مدتی از این مرکز آزاد شد و به خانه بازگشت اما خیلی زود از خانه نیز فرار کرد. پانزرام با سوار شدن بر واگن های قطار از مکانی به مکان دیگر می رفت و در یکی از همین سفرها بود که توسط گروهی کارگر دوره گرد مورد تجاوز قرار گرفت.
رنج هایی که وی در این دوران کشید برایش بسیار سخت و شوکه کننده بود اما به گفته ی خودش باعث شد خیلی چیزها یاد گرفته و باهوش تر رفتار کند و البته به فکر تلافی کردن این شکنجه ها بیفتد. بدین ترتیب وی رفته رفته اعمال خبیثانه خود را آغاز کرد. پانزرام به سوار شدن بدون بلیط به قطارها، سوزاندن ساختمانها و دزدی ادامه می داد اما در سال ۱۹۰۸ بار دیگر به خاطر دزدی به دردسر افتاد. در سال های آینده وی بارها و بارها دستگیر شده و به زندان رفت اما دیگر برای او همه چیز بی معنی بود، در سال ۱۹۱۵، پانزرام به خاطر دزدی های متعدد به ۷ سال زندان در زندان ایالتی اوریگون محکوم شد.
زندگی در این زندان بسیار سخت و مشقت بار بود و نگهبانان زندان به زودی به دلیل رفتارهای خشن و دردسرسازیهای پانزرام با او به دشمنی پرداختند و زندگی اش را از آن چه که بود جهنمتر کردند. بدین ترتیب همواره او را کتک زده، از سقف آویزان کرده و یا او را به سلول انفرادی می انداختند، جایی که پانزرام تا روزها چیز زیادی جز تعدادی سوسک برای خوردن پیدا نمیکرد. در اولین سال از محکومیت خود در زندان ایالتی اوریگون، پانزرام به یکی از هم سلولی هایش به نام اوتو هوکر کمک کرد تا از زندان فرار کند و هوکر نیز در حین فرار یکی از نگهبانان را به قتل رساند.
همین موضوع باعث شد که پانزرام بار دیگر به عنوان شریک جرم در قتل نگهبان زندان محاکمه شود. اما پانزرام خیال نداشت از زندان رهایی پیدا کند بنابراین در سال ۱۹۱۷ از زندان فرار کرد، اما دستگیر شده و بار دیگر به زندان بازگردانده شد. وی که هیچ گاه از گذشته عبرت نمی گرفت بار دیگر در سال ۱۹۱۸ از زندان فرار کرد. در سال ۱۹۲۰ یک قایق تفریحی به نام «آکیسکا» خرید و با فریب دادن سربازان آمریکایی، آن ها را در حالی که مست بودند به قایق خود کشانده و پس از تجاوز آنها را می کشت و جنازه هایشان را در دریا می انداخت. یک روز در نتیجه ی طوفان، قایق پانزرام غرق شد و وی تصمیم گرفت به آفریقا برود. به محض ورود به آنگولا یک پسر نوجوان را فریب داده و پس از تجاوز او را به قتل رساند. وی بعدها در مورد این جنایت چنین گفت:” وقتی که او را رها کردم مغزش داشت از گوش هایش بیرون می زد و هیچوقت نمیتوانست از ان لحظه مرده تر باشد”.
اما پانزرام هنوز از جنایت سیر نشده بود. او مرگ بیشتر، ویرانی بیشتر و خونریزی بیشتری می خواست. چند روز بعد او ۶ راهنمای محلی که میخواستند او را به شکار کروکودیل ببرند به قتل رساند و کروکودیل ها با لذت تمام جسدهای آنان را بلعیدند. یک سال بعد، پانزرام دیگر از جنایت در آفریقا خسته شده بود به همین دلیل به راه افتاد. مقصد بعدی او لیسبون بود اما به زودی مشخص شد که پلیس پرتغال در جستجوی اوست زیرا از قتل هایی که در آفریقا انجام داده بود باخبر شده بودند. پانزرام که فکر میکرد دارد به سمت تله میرود به آمریکا بازگشت. در آمریکا نیز پانزرام همانند قبل به تجاوز و قتل مردان جوان ادامه داد.
او هیولایی پرزور بود و هیکلی تنومند داشت به همین دلیل به راحتی مردان جوان و حتی مردان قوی مانند خود را مغلوب میکرد. هر چقدر که پانزرام یک قاتل زبردست بود به همان اندازه در دزدی افتضاح عمل میکرد. در سال ۱۹۲۸ وی بار دیگر بخاطر دزدی دستگیر شده و به زندان فدرال لیون وورث فرستاده شد. وقتی پانزرام به قتل ۲ نوجوان اعتراف کرد وی را به ۲۵ سال زندان محکوم کردند. پانزرام به شدت از زندان بیزار بود و این موضوع در مورد زندان لیون وورث نیز صدق می کرد بنابراین مانند همیشه تصمیم به فرار گرفت اما موفق نشد. در حین فرار، نگهبانان او را دستگیر کرده و ان قدر کتکش زدند تا بیهوش شد. سال بعد پانزرام مسئول بخش شستشوی زندان را با ضربات یک میله ی آهنی به قتل رساند. این بار پانزرام به مرگ محکوم شد.
مجازات مرگ درست مانند یک رویا بود که برای پانزرام به حقیقت پیوست. وقتی که گروه های مدافع حقوق بشر سعی کردند او را از مجازات مرگ نجات دهند، پانزرام آن ها را مسخره کرده و اعلام کرد که ای کاش میتوانست همه ی آن ها را بکشد. اما این مرد روانی زمانی که در انتظار حکم اعدام به سر می برد توانست بالاخره با یک نفر دوست شود. یکی از نگهبانان زندان به نام هنری لسر دلش به حال پانزرام سوخت و به او یک دلار داد تا بتواند در روزهای اخر عمرش چند سیگار بخرد و دود کند و این دو به سرعت دوست شدند. خیلی زود لسر برای پانزرام کاغذ و قلم تهیه کرد و از او خواست که داستان زندگی اش را بنویسد. پانزرام نیز همین کار را کرد و هیچ کدام از جزییات خوفناک جنایاتش را از قلم نیانداخت.
در یکی از جملات خود در این کتاب، پانزرام چنین نوشت:” ای کاش تمام نسل بشر یک گلو داشت و من دستانم را دور ان حلقه می کردم. به نظر من تنها راه برای تغییر دادن مردم کشتن آن هاست”. در نهایت این نوشته ها توسط لسر چاپ شد اما در سال ۱۹۷۰٫ توصیفات دقیق و پرجزییات این قاتل روانی از جنایت هایش برای بسیاری قابل تحمل نبود.
پانزرام تنها یک سال وقت داشت تا زندگی نامه پر از جنایت و البته مشقت بار خود را به رشته تحریر درآورد و در نهایت در سال ۱۹۳۰ به دار مجازات آویخته شد. آخرین جملاتش قبل از اعدام این بود:” زود باشید! حرام زاده های ایندیانایی! در همین زمانی که شما دارید وقت تلف میکنید من میتوانستم چندین مرد را به قتل برسانم”. در سال ۱۹۹۶ از روی داستان زندگی او فیلمی با عنوان «قاتل: خاطرات قتل» (Killer: A Journal of Murder) با بازی جیمز وودز در نقش پانزرام ساخته شد.
منبع:روزیاتو
انتهای پیام/
هيچكس به او محبت نكرد تا اينكه دل او هم نرم شود
همش بي احترامي و حق كشي ديد تا اينكه متاسفانه ياد گرفت با كشتن مرد باصطلاح از حق خود دفاع كند اما هم مردمي كه به او ظلم كردند هم خود او ، هر دو به خطا رفته بودند همه اينها راه ديگري داشت