گاما و چارلی که متوجه شدند با یک زن خشن طرف هستند، سریعا پا به فرار گذاشتند، اما زن نپالی دست بردار نبود و مسافت بسیار طولانی را به دنبال گاما و چارلی دوید.
این زن در بین راه از روی زمین سنگ بر می داشت و به سمت آنها پرتاب می کرد ، مسیر بسیار باریک و خطرناک بود چرا که دره عمیقی در پایین آن قرار داشت.
چارلی با سرعت بیشتری و جلوتر از مادرش فرار می کرد و گاما مدام در وحشت بود که مبادا خود یا پسرش به دره پرتاب و جان خود را از دست بدهند.
به این ترتیب یک چای خوردن ساده به کابوسی وحشتناک برای این مادر و پسر ماجراجو تبدیل شد.
چارلی موفق شد تا از دست زن دیوانه بگریزد اما گاما دیگر خسته شده بود و دویدن را بیهوده می پنداشت، همچنین از ترس پرت شدن به دره، دیگر مجبور به توقف شد.
در این لحظه زن به گاما رسید و با تخته جوب های عجیبی که در دست داشت گاما را تهدید می کرد و پشت سر هم به او ناسزا میگفت.
زن بیچاره که بسیار ترسیده بود مدام از صاحب چایخانه عذرخواهی می کرد و در تلاش بود تا وی آنها را ببخشد.
بالاخره پس از کلی خواهش و تمنا زن خشن آنها را ترک کرد در حالی که حتی تا لحظات آخری که از دید گاما محو شود، مشغول تهدید کردن و دشنام دادن بود.
پس از رفتن زن نپالی گاما روی زمین نشست و نفس راحتی کشید.
چارلی تا دهکده بعدی خود را به اولین پاسگاه پلیس رساند و از آنها برای مادرش درخواست کمک کرد، زیرا از حال مادرش بی خبر بود.
پس از تحقیقات پلیس مشخص شد که آنها اولین قربانی خشونت این زن نبوده اند و مسافران دیگری نیز مورد حمله او قرار گرفته بودند.