نوشته پیش رو در سه بخش ابتدا به روندهای گذشته و چارچوب همکاری های سیاسی، امنیتی و اقتصادی اروپا و آمریکا می پردازد. در بخش دوم، اختلافات و شکاف ایجاد شده در نتیجه تحولات اخیر مورد بررسی قرار می گیرد و بخش سوم ابعاد و گستره این شکاف در روابط دوطرف را مورد بحث قرار می دهد.
از پایان جنگ جهانی دوم، بروز یک تهدید امنیتی مشترک از جانب شوروی و کمونیسم اروپا و آمریکا را متقاعد کرد که پیوندهای سیاسی و امنیتی خود را مستحکم تر و گسترده تر از گذشته کنند. در واقع، دوطرف چاره ای جز این نداشتند. باتوجه به تضعیف کشورهای قدرتمند اروپایی و ظهور نظام جهانی دوقطبی، اروپا که خود را در محاصره دوابرقدرت میدید، ناچار باید یکی از دوطرف را برمیگزید. لذا برای مصون ماندن از تهدیدات شوروی و کمونیسم، سلطه و تحتالحمایگی آمریکا را پذیرفت. از سوی دیگر، امریکا نیز از گسترش روابط خود با کشورهای اروپایی استقبال مینمود و تلاش کرد تا ضمن تقویت انسجام درونی و حمایت از روند همگرایی اروپا، روابط خود را با کشورهای اروپایی در سطوح مختلف افزایش دهد. در نتیجه، در طول جنگ سرد نهادها و چارچوب های مختلفی برای توسعه و تعمیق روابط ایجاد شد که چارچوب و مبنای آنها را توافقاتی مانند منشور آتلانتیک، طرح مارشال، و پیمان واشنگتن تشکیل می داد.
در سال ۱۹۵۳ اولین ناظران امریکایی در جامعه دفاعی اروپا و جامعه زغال و فولاد اروپا تعیین شدند. در سال ۱۹۶۱، دفتر هیات نمایندگی امریکا نزد جامعه اروپا تاسیس گردید و متقابلا کمیسیون اروپا هیاتی را در واشنگتن پایتخت امریکا در سال ۱۹۶۴ تعیین و منصوب کرد. همچنین در همین سال دفتری در نیویورک بعنوان دفتر ناظر جامعه اروپا در سازمان ملل تشکیل گردید. در سال ۱۹۷۱، دفتر جامعه اروپا در واشنگتن به سطح نمایندگی کامل سیاسی همراه با مصونیت سیاسی ارتقاء پیدا کرد. در حال حاظر، مقر هیات کمیسیون اروپا در امریکا، طرف اصلی ارتباط با دولت امریکا در تمامی موارد میباشد و فعالیتها و اقدامات امریکا را به مقر اصلی کمیسیون اروپا در بروکسل گزارش میدهد و بعنوان یک نمایندگی سیاسی کامل با دیگر نمایندگیهای سیاسی در واشنگتن دی سی ارتباط و تماس دارد[۵].در مجموع میتوان گفت که، روابط امنیتی اروپا و ایالات متحده در طول جنگ سرد عمیق و یکنواخت بود و دوطرف درباره لزوم تقویت و تداوم آن تردیدی نداشتند.
پس از فروپاشی شوروی و با از بین رفتن تهدید مشترک، از سطح این همکاریها کاسته شد و اتحاد غرب به شکل جدی مورد تردید قرار گرفت. برخی از نظریه پردازان رئالیست معتقد بودند که پس از فروپاشی شوروی، اساس همکاری فراآتلانیکی (وجود دشمن مشترک) به کلی فروپاشیده است. از نظر آنها، ناتو فلسفه وجودی خود را از دست داده و ادامه حیات آن بعید به نظر میرسید[۶]. والتز نیز ضمن تاکید بر از بین رفتن فلسفه وجودی ناتو (به عنوان نماد اتحاد اروپا و آمریکا) معتقد بود که از این پس باید روزهای ناتو را شمرد و نه سالهایش را.
در مقابل این دیدگاه، لیبرال ها نسبت به تداوم همکاری فراآتلانتیکی در دوره پس از جنگ سرد خوشبین بودند. برای لیبرالها، جامعه فراآتلانتیک نماد یک جامعه سیاسی بینالمللی بود که هم یک جامعه امنیتی محسوب میشد و هم یک حوزه ژئوپلیتیکی با ارزشها، نهادها، منافع و رویکردهای مشترک بود.
آنچه در عمل اتفاق افتاد، ترکیبی از نظرات دو رویکرد بود؛ به این معنا که، مطابق پیشبینی واقعگرایان روابط امنیتی امریکا و اروپا تا حدودی دچار تردید شد و کشورهای اروپایی از این پس تلاش کردند که سیاستهای دفاعی و امنیتی خود را بهطور جدی پیگیری نمایند و وابستگی خود را به امریکا کاهش دهند. از سوی دیگر، همکاریهای اروپا و امریکا همچنان در بسیاری از حوزهها ادامه پیدا کرد. در این مقطع، نگرشهای دوطرف به مسائل امنیتی تا حدودی تغییر یافت و موضوعاتی مانند جنایات سازمانیافته بینالمللی، حمل و نقل مواد مخدر و مهاجرت غیرقانونی در دستور کار قرار گرفتند. این تهدیدات باعث شدند که روابط امنیتی فراآتلانتیکی تداوم یابد با این تفاوت که از این پس همکاریهای از حوزه نظامی و سخت به حوزه مسائل نرم حرکت کرد. علاوه بر احساس ضرورت وجود نهادهایی مانند ناتو، اتحادیه اروپا و امریکا تلاش کردند تا با ایجاد چارچوب و نهادهای جدید برای همکاری مناسبات مستحکم خود را ادامه دهند. سندی که این چارچوب را تنظیم میکرد، “اعلامیه فراآتلانتیکی” در نوامبر ۱۹۹۰ بود که از “اهداف مشترک” بین اروپا و امریکا صحبت میکرد و تروریسم و مواد مخدر را بهعنوان مهمترین چالشهای امنیتی جدید معرفی میکرد [۹]. همچنین، سران اتحادیه اروپا و امریکا در ۳ دسامبر ۱۹۹۵ در مادرید “دستورکار جدید فراآتلانتیکی” را امضاء کردند. بر این اساس، دو طرف متعهد شدند با یکدیگر به منظور ارتقای صلح، برقراری دموکراسی، ثبات، رشد اقتصادی، آزادسازی اقتصادی، مبارزه با تروریسم و بهبود شرایط محیط زیست در جهان تلاش و کار مشترک انجام دهند. در سال ۱۹۹۸ نیز، چارچوب “مشارکت اقتصادی فراآتلانتیک” تدوین شد که بهطور خاص بر دستیابی به توافقهای دوطرف در حوزههای فنی و مدیریت تجارت و رقابت اقتصادی تمرکز داشت . این چارچوب مستحکم و گسترده باعث شد تا نه تنها روابط فراآتلانتیکی پس از فروپاشی شوروی و از بین رفتن تهدید مشترک تضعیف نشود، بلکه در حوزه ها و سطوح مختلف در دهه ۱۹۹۰ گسترش یابد.
با این حال، در آستانه قرن جدید بار دیگر اختلافات اروپا و آمریکا گسترش یافت؛ پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، آمریکا رویکرد یکجانبه گرایی را برای پاسخ به این حملات و اقدامات خود در عرصه بین المللی در پیش گرفت که اروپایی ها چندان با آن موافق نبودند. در نتیجه، بار دیگر بحث ها درباره اختلاف و جدایی اروپا و آمریکا قوت گرفت[۱۲]. اما در دوره دوم ریاست جمهوری بوش دوطرف به سمت مدیریت اختلافات و تقویت همکاری های خود به ویژه در زمینه مبارزه با تروریسم و گسترش سلاحهای کشتار جمعی حرکت کردند. با روی کار آمدن اوباما که از محبوبیت زیادی در نزد اروپایی ها برخوردار بود و او را اروپایی ترین رئیس جمهور آمریکا تا کنون قلمداد می کردند، سطح روابط دوطرف بیش از پیش گسترش یافت و همکاری های آنان در رابطه با مسائل مختلف بین المللی افزایش یافت. همچنین سطح روابط اقتصادی دوطرف در دوره اوباما افزایش یافت. آمریکا و اتحادیه اروپا در فوریه ۲۰۱۳ توافق کردند تا مذاکراتی را برای یک مشارکت جامع فراآتلانتیکی در زمینه تجارت و سرمایه گذاری[۱۳] با هدف آزادسازی بیشتر همه بخش های اقتصادی در روابط فراآتلانتیکی اعم از کالاهای صنعتی، محصولات کشاورزی، سرمایه گذاری و خدمات آغاز کنند. در واقع، روابط اروپا و آمریکا در دوره اوباما در بهترین وضعیت از زمان جنگ سرد تا کنون قرار داشت.
تحولات چند سال اخیر اعم از حمله روسیه به اوکراین، توافق هسته ای ایران، ظهور داعش و تشدید بحران مهاجرت، خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و تدارک اروپا برای آمادگی و استقلال بیشتر در مواجهه با این مسائل، تا حدودی زمینه را برا شکاف در روابط اروپا و امریکا ایجاد کرده بود. اما موضوعی که به این شکاف عینیت بخشید و باعث رواج مجدد مباحث مربوط به جدایی آمریکا و اروپا شد، روی کار آمدن ترامپ به عنوان چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکا بود. دیدگاهها، مواضع و اقدامات اروپا در قبال اروپا و اختلاف نظر وی با اروپایی ها در موضوعات گوناگون باعث شده است که بسیاری از تحلیلگران در اروپا و آمریکا از “شکاف جدی و بی سابقه” در روابط اروپا و آمریکا سخن بگویند
طیف متنوعی از موضوعات باعث می شود تا اروپا رویکرد مستقل و متفاوتی از ترامپ داشته باشد. نخست اینکه ترامپ با کنار گذاشتن اصل چندجانبه گرایی در سیاست خارجی اوباما بار دیگر یکجانبه گرایی را در سیاست خارجی این کشور حکمفرما کرده است و این موضوعی است که با ذائقه و منافع اروپایی ها سازگار نیست. چندجانبه گرایی، مذهب اروپایی ها در صحنه بین المللی و مدیریت بحرانهای جهانی است. به میزانی که آمریکا به یکجانبه گرایی متمایل شود، نقش و تاثیرگذاری اروپایی ها در تحولات جهانی کمرنگ تر خواهد شد و طبیعتا با آن مخالفت خواهند کرد. اختلاف دوم اروپایی ها با ترامپ بر سر مواضع وی در زمینه رویکردهای حمایتی در اقتصاد و متضاد با اصول و قواعد تجارت آزاد است که منافع اروپا به ویژه در حوزه صنایع خودروسازی را تحت تاثیر قرار خواهد داد. اختلاف مهمتر و بزرگتر اروپا با ترامپ در رابطه با روسیه و ناتو است؛ پس از تحولات اوکراین و الحاق کریمه به روسیه و همچنین تحرکات این کشور در حوزه بالتیک و شرق اروپا در چند سال اخیر، حالا اروپا روسیه را اصلی ترین تهدید خود می داند. اما ترامپ روسیه را مشکل اروپا دانسته و هرگونه حمایت از اروپا در برابر روسیه در قالب ناتو را مشروط به افزایش سهم آنان در هزینه های نظامی می کند. توافق هسته ای ایران و ضرورت پایبندی به آن نیز یکی از حوزه های مهم مورد اختلاف اروپا با آمریکا است. در حالی که اروپایی ها توافق هسته ای ایران را به عنوان فرصتی برای بهبود روابط و پیگیری منافع اقتصادی تلقی می کنند و بر ضرورت پایبندی به آن تاکید دارند، ترامپ از ابتدا آن را یک توافق بد دانسته و وعده لغو آن را داده است. موضوعاتی مانند مهاجران، توافقنامه تغییرات آب و هوایی پاریس و ترتیبات اقتصادی بین المللی از مهمترین حوزه های اختلاف اروپا با آمریکا در شرایط کنونی است.
همانطور که اشاره شد، قبلا هم در دو برهه بحث درباره جدایی و شکاف اروپا و آمریکا پس از جنگ سرد قوت گرفت. اما این بار این مساله به سه دلیل جدی تر و مهم تر به نظر می رسد. دلیل نخست، تغییر در اولویت های راهبردی دوطرف در مقایسه با دهه ۱۹۹۰ است. در شرایط کنونی در حالی که اروپا بیش از هر زمانی از بعد از جنگ سرد از جانب روسیه احساس خطر می کند، آمریکا چین را به عنوان تهدید اولویت دار خود معرفی کرده و چرخش به سوی آسیا که حتی پیش از ترامپ و در دوره اوباما اعلام شده بود با سرعت و شدت بیشتری دنبال می شود. و در حالی که اروپا باید با خاورمیانه ای ناآرام و مسائلی از قبیل مهاجرت و پناهندگان دست و پنجه نرم کند، رئیس جمهور آمریکا اساسا این موضوعات را متعلق به اروپا می داند و دغدغه ای در این زمنیه ندارد. بازتاب این تغییرات در اولویت های راهبردی را می توان در سند “راهبرد جهانی اتحادیه اروپا” که سال گذشته منتشر شد، مشاهده کرد. در این سند، در واکنش به تهدیدات و شرایط جدید ضمن تاکید بر سیاست دفاعی و امنیتی مشترک بر ضرورت استقلال راهبردی اروپا به معنای توانایی عمل کردن بدون آمریکا در هر زمان که لازم باشد، تاکید شده است[۱۸]. نکته دوم که شاید با گذر زمان اهمیت آن بیشتر احساس شود، خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا است. از زمان عضویتش در اتحادیه اروپا، بریتانیا همواره پل ارتباطی و رابط اتحاد و انسجام فراآتلانتیکی و در عین حال ابزار نفوذ آمریکا در اتحادیه اروپا بوده است. به گونه ای که در مقاطع مختلف مانع حرکت واگرایانه اروپا و استقلال دفاعی و امنیتی این اتحادیه از آمریکا شده است. حالا با نبود بریتانیا در اتحادیه، کشورهای اروپایی با اتحاد و آزادی بیشتری در مقابل آمریکا اعلام موضع می کنند. به ویژه که همزمان با این روند شاهد گسترش نقش روزافزون آلمان بوده ایم. از پایان جنگ سرد، هماهنگی و همراهی با ایالات متحده ستون اصلی سیاست خارجی آلمان بوده است و این کشور چندان تمایلی برای ایفای یک نقش فعال در مسائل سیاسی بین المللی نداشته است. حالا با تغییر اولویت های راهبردی و درگیر شدن بیش از پیش منافع این کشور، آلمان نه تنها تمایل و تلاش روزافزونی برای مشارکت فعال در مسائل جهانی و به طور خاص منطقه خاورمیانه دارد بلکه صدراعظم آن با قاطعیت و آشکارا اعلام می کند که “اروپا دیگر نمی تواند مانند گذشته به متحدان دیرینه خود آمریکا و بریتانیا متکی باشد و باید خودش سرنوشت خود را در دست بگیرد”. نکته سومی که بر اهمیت شکاف کنونی در رابطه اروپا با آمریکا در مقایسه با دوره های گذشته می افزاید، این است که رئیس جمهور آمریکا نه تنها هیچ تمایلی برای رفع اختلافات و بهبود روابط نشان نمی دهد بلکه اساس و مبنای این روابط را به چالش کشیده و آن را در تضاد با منافع آمریکا می بیند. بنابراین، در مقایسه با دوره بعد از جنگ سرد و ریاست جمهوری بوش پسر باید گفت که این بار شکاف در روابط اروپا و آمریکا جدی تر و مهمتر خواهد بود و به نظر می رسد که در آینده شاهد گسترش ابعاد آن باشیم.
اما عمق و دامنه این شکاف تا کجاست؟ آیا می توان با توجه به مطالب فوق از جدایی اروپا و آمریکا سخن گفت؟ واقعیت این است که در ارزیابی این مساله باید محتاط بود و اختلافات ذکر شده را که در برخی موارد نیز بااهمیت و جدی هستند نباید دلیلی بر پایان اتحاد غرب دانست. اروپا با وجود اینکه تمایل زیادی برای استقلال از آمریکا و اتکای به خود در مواجهه با مسائل و بحران های مختلف دارد و بازتاب این مساله را می توان در اسناد راهبردی تازه منتشر شده و سخنان رهبران فرانسه و آلمان می توان مشاهده کرد، اما واقعیت این است که توان این مجموعه با تمایلات آن در این زمینه چندان همخوانی ندارد. با خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، این اتحادیه از توان لجستیکی و نظامی بسیار پایینی برای مداخله و درگیری مستقیم و هماهنگ با تهدیدات برخوردار است. در میان کشورهای عضو تنها فرانسه است که تجربه و توان نسبی برای مشارکت در چنین عملیات هایی را دارا می باشد. ارتش اروپایی نیز که رهبران چهار کشور فرانسه، آلمان، ایتالیا و اسپانیا بر آن تاکید کرده اند و بار دیگر در دستور کار قرار گرفته است، راه درازی برای تحقق در پیش دارد و در صورت تحقق نیز با اما و اگرهای زیادی در بعد عملیاتی مواجه است.
فراتر از این، آنچه که اروپا و آمریکا را به یکدیگر پیوند داده است مستحکم تر و مستقل تر از این مسائل ذکر شده است. علاوه بر اتحاد و اشتراک ایدئولوژیکی، این دو به طور کلی در یک “اتحاد طبیعی” قرار می گیرند. اروپا و آمریکا به عنوان بازیگرانی که هردو طرفدار حفظ وضع موجود هستند در نظام بین المللی ایفای نقش می کنند و طبیعتا در برابر هر تهدید یا چالشی که نظم موجود را تهدید کند، متحد خواهند بود. از این منظر، اروپا و آمریکا چه از بعد ایدئولوژیکی و ارزشی و چه از جنبه جهت گیری کلان راهبردی در برابر بازیگرانی مانند چین، روسیه و ایران قرار می گیرند. زیرا آنها را به عنوان چالشگران نظم بین المللی موجود تلقی می کنند. از سوی دیگر، همانطور که گفته شد بخش زیادی از اختلافات اروپا و آمریکا در نتیجه روی کار آمدن ترامپ و مواضع وی می باشد که طبیعتا با تعدیل این مواضع از سوی ترامپ و یا تغییر دولت در آمریکا می توان شاهد کاهش این سطح از اختلاف بین دوطرف بود. بنابراین، هنگامی که از جدایی و اختلاف اروپا و آمریکا سخن می گوییم ضمن توجه به واقعیت های موجود در این زمینه و فرصت هایی که برای جمهوری اسلامی ایران از این طریق ایجاد می شود، باید درباره دامنه و محدوده این جدایی هوشیار بود.
نتیجه گیری:
روابط اروپا و آمریکا پس از روی کار آمدن ترامپ دچار چالش جدی شده است و اتحاد دیرینه آنان بیش از هرزمانی مورد تردید قرار گرفته است. این شکاف از یک سو با واقعیت های راهبردی جدید منطبق است و از سوی دیگر تحولاتی مانند چرخش آمریکا به شرق، برگزیت و روی کار آمدن ترامپ آن را تشدید کرده است. اما نکته ای که باید به آن توجه کرد این است که نباید این اختلافات را به معنای جدایی کامل این دو از همدیگر تلقی کرد به گونه ای که تصور کرد می توان اروپا را در مقابل آمریکا قرار داد. اگرچه سطح و دامنه اختلافات اروپا و آمریکا امروزه فراتر از آن چیزی است که رابرت کگان در آستانه قرن جدید با تشبیه تفاوت های “مریخی” و “ونوسی” آن را تشریح کرده بود، اما نباید فراموش کرد که در تقسیم بندی کلان راهبردی آمریکا و اروپا همچنان در کنار یکدیگر قرار دارند.
منبع: پایگاه تبیین
انتهای پیام/