به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شاعران آیینی کشورمان هر کدام با فرا رسیدن ماه محرم و به یاد عزای سالار شهیدان و یاران وفادارشان، به اشعاری در آستانه روز پنجم که تعلق دارد به عبدالله بن الحسن(ع)، در اینجا اشاره شده است.
صبر كن پای گلوی تو ذبیحت باشم
صورتم غرقۀ خون شد كه شبیهت باشم
ذكر الغوث بریده ز لبت می آید
سعی كن تشنۀ اذكار صریحت باشم
آمدم باز بخندی و بگویی پسرم
كشته ومردۀ لبخند ملیحت باشم
دست من رفت نشد سینه زنت باشم حیف
دم دهم تا دم گودال مسیحت باشم
بدنم خوب قلم خورده به سر نیزه و نعل
تن پر زخم رسیدم كه ضریحت باشم
مانده ام مات كه با سنگ تو را زد چه كنم
خون زخم سر تو بند نیامد چه كنم
خرمن موی تو در پنجۀ دشمن دیدم
عمه این صحنه ندیده است ولی من دیدم
دور تا دور تو از بغض حرامی پر بود
پیكرت را هدف نیزه و آهن دیدم
سر تقسیم غنائم چقدر دعوا بود
دزدی و غارت عمامه و جوشن دیدم
شمر بی خیر تو را از بغلم كرد جدا
پشت و رو كرد تو را لحظۀ مردن دیدم
زیر لب آه كشیدی و پر از درد شدم
سهم از درد تنت برده ام و مرد شدم
عمو فدای جراحات پیکرت گردم
شهید مکتب عباس و اکبرت گردم
نماز عشق بجا آور و عنایت کن
که من مکبّر در خون شناورت گردم
ز خیمه بال زدم تا کنار مقتل خون
به این امید که سرباز آخرت گردم
مگر نه بر سر دست تو ذبح شد اصغر
بده اجازه که من ذبح دیگرت گردم
به جان مادر پهلو شکسته ات بگذار
که رهنورد دو فرزند خواهرت گردم
مگر نه نالۀ هل من معین زدی از دل
من آمدم که در این عرصه یاورت گردم
بدست کوچک من کن نگاه رخصت ده
که جانشین علمدار لشکرت گردم
تو در سپهر ولا مهری و شهیدان ماه
عنایتی که به خون خفته اخترت گردم
ز شور شعر تو شد محشری بپا (میثم)
بگو که شافع فردای محشرت گردم
سر می نهد تمام فلک زیر پای او
دل می برد ز اهل حرم جلوه های او
عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت
با این حساب عالم و آدم گدای او
انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی است
هر لحظه می تپد دل زینب برای او
او حس نمی کند که یتیم است و خونجگر
تا با حسین می گذرد لحظه های او
بالاتر از تمامی افلاک می نشست
وقتی که بود شانه ی عباس جای او
نیمش حسن و نیمه ی دیگر حسین بود
بوی مدینه می رسد از کربلای او
مثل رقیه روح و روان حسین بود
او همچو عمه دل نگران حسین بود
من یتیمم ولی پدر دارم
دست لطف عمو به سر دارم
رفته میدان عمو و از دوریش
دل خون و دو چشم تر دارم
دست من را رها کن ای عمه
به خدا نیت سفر دارم
نگرانم نباش من مَردَم
من کجا ترس از خطر دارم?
در رگم خون فاتح جمل است
نوه ی شیرم و جگر دارم
میروم تا فدای او بشوم
من برای عمو سپر دارم
سمت میدان دوید اما , آه...
لشکر بی حیا و عبدالله
دید در انتهای یک گودال
گوییا رفته است عمو از حال
آمد و بر سر عمو افتاد
رجز عاشقانه ای سر داد
این عموی من است , بی کس نیست
می زنیدش , مگر گناهش چیست?
برد پیش امام دستش را
تیغ یک بی مرام دستش را...
باز دستی شکست , یاالله
روضه را برد جای دیگر , آه ...
مادری در مصاف یک نامرد
دست مادر , غلاف یک نامرد
انتهای پیام/