مک دونالد (2005) کشورهای صنعتی اروپایی را بر اساس سطوح باروریشان به دو دسته تقسیم میکند: دسته اول شامل کشورهای شمال، همه کشورهای انگلیسی، فرانسه و هلندیزبان در اروپای غربی است که TFR در آنها بالای 5/1 فرزند به ازای هر زن است؛ دسته دوم، شامل همه کشورهای اروپای جنوبی و همه کشورهای آلمانی زبانِ اروپای غربی است که TFR در آنها پایین 5/1 قرار دارد.
کشورهای صنعتی آسیای شرقی هر چند خارج از محدوده اروپا هستند، اما در گروه دوم جای میگیرند. وجه اشتراک کشورهای گروه دوم وجود ارزشهای سنتی قوی در خصوص مسئولیتهای خانوادگی و جنسیتیشدن کارِ خانه و بچهداری است. مک دونالد معتقد است باروری بسیار پایینی که در کشورهای گروه دوم دیده میشود ناشی از گسیختگی و شکاف بین دو سطح (فردی- خانوادگی) است؛ بدین معنی که در این کشورها هرچند برابری جنسیتی در سطح نهادهای فردمحور نهادینه شده، اما این برابری در درون خانواده نهادینه نشده است.
در این کشورها، زنان در نهادهای تحصیلی مانند دانشگاه یا بازار کار حضور چشمگیری دارند که حاکی از برابری جنسیتی در سطح نهادهای فردمحور است، اما در درون خانواده همچنان بر اساس کلیشههای جنسیتی مبنی بر اینکه زن را مادر خانواده و کسی که باید از بچه مراقبت کند، تلقی میکنند؛ بهعبارت دیگر، برابری جنسیتی برخلاف نهادهای فردمحور در درون خانواده تحقق نیافتهاست. مک دونالد علت پایین بودن سطوح باروری در کشورهای دسته دوم را عدم تطابق در برابری جنسیتی موجود در خانواده و نهادهای فردمحور میبیند. مفهوم «فشار مضاعف» شالوده تئوری مک دونالد را تشکیل میدهد. او با پیوند زدن مفهوم «فشار مضاعف» به باروری توانسته است، ایده و نگاه نظری نوینی را در ادبیات جمعیتشناختی توسعه دهد.
افت باروری به زیر سطح جانشینی و همراه شدن آن با تغییرات گسترده در شکل و ساختار خانواده و تغییرات ساختاری دیگر در کشورهای اروپای غربی زیربنای مفهومی گذار دوم جمعیتی را تشکیل میدهد. در سالهای اخیر فردگرایی شدید، تأکید روی نیاز به تصمیمسازی بر مبنای نیازهای فردی، حقوق فردی و آزادی در کشورهای اروپایی امری شایع و جاافتاده است.
منابع چندگانهای از قبیل افزایش در فردگرایی، استقلال فردی، مخالفت با ایدئولوژی اقتدارگرایی، مصرفگرایی مفرط، فرسایش کنترل اجتماعی توسط نهادها و بهخصوص فرآیند سکولار شدن را میتوان بهعنوان عواملی در نظر گرفت که منجر به افزایش همخانگی، حاملگی مادران مجرد، افزایش فرزند نخواهی، همجنسگرایی و یا افزایش روابط جنسی خارج از چهارچوب ازدواج شده و تیشه به ریشه سنتی رابطه بین رابطه جنسی و ازدواج و رابطه بین والدین و بچههایشان زده است.
لستاق وون ابتدا با مفهومسازی ویژگیهای گذار دوم، شواهدی ارائه میدهد که متفاوت از گذار اول بوده و کشورهای غربی در حال تجربه کردن آن هستند. او این تغییرات عمدتاً فرهنگی را که کانون و ریشه سنتی مفهوم خانواده را درنوردیده است، بهعنوان فرآیندی در نظر میگیرد که منجر به افت باروری و افزایش مهاجرتهای بینالمللی شده و از این فرآیند با عنوان گذار دوم جمعیتی یاد میکند.
نشانههای سطح خردی که لستاق بر آنها تأکید میکند افزایش همخانگیهای پیش از ازدواج و عدم جایگزینی طلاق با ازدواجهای مجدد است. در دهه 1980 حتی مشروعیتِ داشتن بچه در همخانگی از کشورهای اسکاندیناوی به سایر نقاط اروپای غربی کشیده شده است و هماکنون در فرانسه و بریتانیای کبیر بیش از 40 درصد از موالید در خارج از چهارچوب ازدواج رخ میدهند؛ این در حالی است که در سال 1960 این میزان برای هردو کشور تنها 6 درصد بوده است.
پرواضح است که تئوری «ناهماهنگی برابری جنسیتی بین نهادهای فردمحور و خانوادهمحور» و تئوری گذار دوم جمعیتی، بهدلیل شواهدی که در بالا ارائه شد، قادر نیستند وضعیت تحولات باروری و بهطور کلی خانواده در ایران را بهطور کامل تشریح نمایند، اما این بدین معنی نیست که این تئوریها برای تحلیل وضعیت ایران اصلاً سودمند نیستند، بلکه تنها قادرند بهطور جزئی تحولات صورتگرفته در جامعه ایرانی را تبیین نمایند.
به نظر میرسد هر دوی این تئوریها به نوعی تکمیل و تداوم تئوری نوسازی باشند و ایران هم اکنون حتی نوسازی را نیز به طور کامل تجربه نکرده است و همچنان در بخشهایی از جامعه ایرانی مقاومتهای گستردهای در مقابل آن وجود دارد. با اینحال به نظر میرسد با تئوری نوسازی بهتر بتوان وضعیت تحولات جامعه ایران و خانواده را درک نمود.
به نظر میرسد تغییرات جمعیتی در ایران تحت تأثیر عوامل فرهنگی متفاوتی قرار دارد که پس از انقلاب اسلامی توسط جریانهای مخالف نظام ترویج و تقویت شده است، اما در تدوین بستههای سیاستی هیچگونه توجهی به آنها نشده است و همین امر سبب شده نرخ کاهش جمعیت در ایران به شدت نزولی باشد تا حدی که امروزه با بحران جدی در این بخش مواجه هستیم.
منبع: مرکز پژوهشی آرا
انتهای پیام/