سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بسته شعر / از تو ممنون که چنین راه نشانم دادی

هرگاه منظومه ای سروده می شد در ابتدای آن مناجات با خداوند و ذکر ربوبیت پروردگار می امد.

به گزارش حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ مناجات و راز و نیاز با خداوند همواره با انسان همراه بوده است. گاه این مناجات ها بر زبان جاری می شدند و گاه بر صفحه نقش می بستند و شاعران و نویسندگان در اثار خود به این مسئله توجه می کردند. هرگاه منظومه ای سروده می شد در ابتدای آن مناجات با خداوند و ذکر ربوبیت پروردگار می امد. هیچ کتابی به رشته تحریر درنمی آمد مگر آنکه یاد خداوند بر صفحه های آغازین آن نقش می بست و همواره شاید نعت و ستایش خداوند و پیامبر اکرم در ادب درخشان فارسی بوده ایم. در این مقال به ذکر اشعاری می پردازیم که در آن شاعر با خداوند مناجات کرده است:

شاعر:روح الله دانش

از  تو  ممنون که چنین راه نشانم دادی
هدیه از جنس خودت در رمضانم دادی

داشتم غرق به گرداب گنه می گشتم
حال در ماه خودت خط امانم دادی

در مسیر گنه و معصیت افتاده منم
باز  هم با کرمت مژده به جانم دادی

شدم آلوده ی دنیای گنه تا اینکه
تو ز احسان خودت جا و مکانم دادی

روزه با اذن تو از عشق خودت میگیرم
شاکر هستم که مرا باز توانم دادی

لحضه های سحری یا که دم افطاری
تو چه احساس خوشی وقت اذانم دادی

از تو ممنون که مرا در نظرت آوردی
وقت افطار کمی خرده ی نانم دادی

کربلایی شدنم فوق بهشتی شدن است
لطف کردی که چنین شوق جنانم دادی

حسین ایمانی

چشمهایی که شده ابرِ بهار
می شود خرج دعا یا ستار

تو خطا پوشی وُ من سرتاپا...
جرم وُ عصیان وُ خطا یاستار

راه بدها به حـرم وا کردی
من کـجا وُ تو کـجا؟! یاستار

نامه ام پر شده از این کلمات
غیـبت وُ کـِذب وُ ریا یاستار

روسیـاهم من وُ تنـها کارم
روضه ی کـربُ وبلا یاستار

دختری گفت چرا؟! رویِ طبق
شده پوشـیده خدا یا ستار

بویِ بابایِ غـریـبم آمد
فاش کن راز مرا یاستار

عمّه روپوش طَبَق را برداشت
روضه شد یا اَبَتا...یا ستار

لب وُ دندانُ و سرُ و روی پدر
غرقِ خون است چرا؟!یاستار

رویِ لبها اثر کَعب نی است
دست و پا مانده کجا؟!یا ستار

پیشِ پایِ طَبق افتاد از پا
نُدبه شد نغمه یِ ما یا ستار

حسن کردی

رسیدم مرا غرق احسان کنی
جهان مرا نور باران کنی

مرا در خیابان تنهایی ام
پریشان تر از هر پریشان کنی

الهی و ربی و یا سیدی
لبم را به نامت غزل خوان کنی

ستاره ستاره به هر قطره اشک
شب صورتم را چراغان کنی

دل رو به ویرانی ام را خدا
دوباره در این ماه بنیان کنی

مرا در نسیم سحرهای نور
به عطر مناجات مهمان کنی

الهی اعوذ به وجه الکریم
منم بنده عاصیت یا رحیم

به مهمانیت بی نوا امدم
پریشان و بی دست و پا امدم

من از هر چه محتاج محتاج تر
به درگاه لطف شما امدم

پی لحظه هایی که از دست رفت
به دنبال یک روشنا امدم

من از خود صدایی ندارم خدا
به لطف ابوحمزه ها امدم

و من این لی خیر یا ربنی
ببین مانده از هر کجا امدم

و الحمدلله یدعوننی
شنیدم که گفتی بیا امدم

من از سمت تنهایی ام می رسم
برای شکوفایی ام می رسم

به یا ربنای شب مرتضی
در این ماه عاشق ترم کن خدا

به تسبیح زهرا از این روزه ها
مرا تشنه جام وصلت نما

پس از تشنگی عاشقی در پی است
سر سفره افطار و اشک و دعا

زبان روزه و دل پی روضه است
عجب روضه ای دارد این روزه ها

در این روزهای گرم پر از تشنگی
شده ذکر قلبم عطش کربلا

عطش بود و شرمندگی رباب
عطش بود و لالایی بی صدا

عطش بود و در خیمه ها کودکی
که فریاد میزد عمو جان بیا

عطش بود و گودال و باران سنگ
و زینب که می دید این صحنه را

لب تشنه از دشنه سیراب شد
لب تشنه بر نیزه ها قاب شد

جواد حیدری

چرا ز من بریده ای بنده ی پر خطای من؟ 
چرا صدا  نمی زنی خدای من خدای من؟

مگر ز من چه دیده ای مگر بدی کشیده ای؟
چرا صفا نمی کنی به ذکر دلربای من؟

خدای مهربان منم کریم و میزبان منم
عاشق میهمان منم بیا بیا گدای من

اگر چه کرده ای خطا تباه کرده ای عطا
بیا بیا دوباره ای بنده ی بی وفای من

بیا بیا به نیمه شب بزن تو زانوی ادب
بخوان شکسته دل مرا تا بچشی صفای من

به معصیت زدی چو دست، دل حبیب ما شکست
بیا بیا گنه مکن به یاد او برای من

ای تو که شکسته ای مریض و زار و خسته ای
مرا بخوان تو در سحر، سحر بود شفای من

تو شیعه ی علی بُدی، چرا سیه چهره شدی؟
مرو به جای دیگری سرت بنه به پای من

شود دل تو صیقلی فقط به ذکر یا علی
ذکر علی علی بود برای تو دوای من

به عشق مرتضی بگو لعنت حق به خصم او
که شد به کوچه روبرو به مظهر وفای من

دعای توست مستجاب سحر دهم تو را جواب
به عشق روی بوتراب رسد تو را ندای من

بیا بیا تو مرد باش عاشق رنج و درد باش
ز غصه چهره زرد باش تا که شوی فدای من

غلامرضا سازگار

عبد گناهکار من چرا ز من جدا شدی
بر در غیر رفتی و دور ز آشنا شدی

قرار ما نبود این، مرا رها کنی چنین
دیده ز هم گشا ببین خود به کجا رها شدی

بندۀ بی‌ وفای من عبد گریز پای من
چرا گریختی ز من چه شد که بی‌وفا شدی

هر چه گناه کرده‌ای عفو نمودم از کرم
هر چه صدا زدم تو را باز ز من جدا شدی

حاصل خویش سوختی وصل مرا فروختی
اسیر نفس گشتی و هوایی هوی شد 

من همه هست خویش را بهر تو خلق کرده‌ام
تو همه را ندیدی و غرق یم خطا شدی

خداست یار و یاورت چگونه نیست باورت
دمی به خود بیا ببین که غافل از خدا شدی

رشتۀ وصل ما و تو پاره نمی‌شود بیا
خدای تو منم چرا بندۀ غیر ما شدی؟

مرا بس است آه تو گذشتم از گناه تو
دست بده به دست من از چه گریز پا شدی؟

خداست با تو «میثما» تو نیز باش با خدا
به سوی دوست کن سفر در به درِ کجا شدی؟

انتهای پیام/ 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.