سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

احسان علیخانی برای کاربران صفحه اینستاگرامش داستان سازی را ممنوع کرد

احسان علیخانی با انتشار متنی با ادبیات خاص از طرفدارانش خواست برای این متن و رابطه آن با وی داستان سازی نکنند.

به گزارش خبرنگار حوزه هنرمندان گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ مجری مشهور سیما در صفحه اینستاگرام خود با انتشار عکسی سیاه و سفید از خود متنی را به اشتراک گذاشته است که مخاطبی مبهم دارد و دنبال کنندگان صفحه اش را به کنجکاوی وا داشته است، دلتنگی هایی که از پیر شدن و بزرگ شدن، نزدیکی به خدا و ... حکایت دارد، اما وی در پایان این متن به کنجکاوی کاربران پاسخی روشن می دهد.

علیخانی در صفحه اینستاگرامش نوشت: "بهت گفتم : اگر تو دروغ باشي ، تموم ميشم... نااميدم كني ، ميميرم... هم دروغ بودي هم نااميدم كردي ، تموم شدم اما نَمُردَم ،،، گريه كردم ، زار زدم ، قرص خوردم ، مريض شدم ، كَمَرَم شكست اما نَمُردَم ،،،اون بالايي صِدام كرد، گفت: بلند شو ، من هستم ، هر چي بشه من هستم ، نترس ، بلند شو ... بلند شدم ، سخت بود اما بلند شدم ، با چشمهاي تار، با دستِ لرزان، با سر گيجه هاي مداوم ، با پاهاي خسته، با خندهاي مصنوعي به مردم، با كتُ و شلوارِ زوركي به تَنَم... گذشت ، ٩٠ روز گذشت و من با زخمي كه زدي با دردي كه دادي رفيق شدم حتي دوستشون دارم چون از تو دارم رفيق... پيرم كردي اما بزرگ شدم ، انقدر كه ديگر هيچ خبري شوكه ام نميكند ... من تو را بخشيدم اما فراموش نميكنم چه كردي با من ، بخشيدم ، چون نميخواهم شبيه تو سنگدل باشم ، من بخشيدم اما حسابِ تو و آن بالايي باقيست ...دروغ ، حيله و نيرنگهايت من را فريب داد اما نقشه تو براي اون بالايي چيست؟! تمام عمر جا خالي دادي ، مواظب لحظه اي باش كه بي هوا مي آيد...همه ميميريم و چيزي براي بُردن نداريم اما من حداقل زخم و دردي كه تو به من هديه دادي را با خود ميبرم براي اون بالايي، شايد ديوانگيهايم را ببخشد ، تو كه طبيب نبودي شايد اون بالايي طبيب زخم من شد ، كه حتما ميشود... راستي اين روزها اميد و زندگي كدام بيچاره اي هستي؟ بهش رحم كن و نقابَت را زودتر بردار ، اجازه بده زودتر با دردَش آشنا شود،، اين روزها از آدمهاي بدون درد بيزارم ، چون بدون درد زندگي از معنا خاليست ، جهان از شعر خاليست ، تنهايي از دعا خاليست ، آدمِ براي حرف زدن با اون بالايي خاليست ، و من بدون درد از خودم خالي ميشوم ، درد به درد ميخورد رفيق ، كاش با دردهايت رفيق ميشدي كه به آدمها زخم نزني ، اي كاش ، اما افسوس كه دردهايت را پشتِ هزار دروغ رنگي پنهان ميكني ...حداقل مواظب هديه كريسمَسي كه بهت دادم باش ، بابانوئل در گوي ِ شيشه اي با موسيقي ِ قبلِ خواب، هر بار كه ميبينيش به اين فكر كن كه چقدر دنيايِ كوچكي داري ، انقدر كه هميشه بايد با دروغ از مردم عشق و احترام دزدي كني... بي خيال رفيق ،، ممنونم به خاطر آشتي دادنم با اون بالايي... با احترام : (رَوي ، وكيل دادگستري )

توضيح: دوستان اين صرفا يك متنِ و مربوط به يك نويسنده اسپانيايي و من از لحن و ادبياتش خوشم اومد ، همين ، جان ماماناتون ،لطفا داستان و افسانه نسازيد و به من ربطش نديد،كه من بتونم بدون دغدغه هر از گاهي متن يا شعر بزارم".

 
 

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.