به گزارش
حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ بهار آمد و هر يك از ما شايد بهارانهای را به اميد شادی و وصال به روح درست زندگی و طراوت بسراييم؛ جواد محقق شاعر كشورمان هم بهارانهای زيبا سروه است.
در ادامه آن را بخوانيد:
بوی بهار که میآید
دلت هوای تازه شدن میکند
دوست داری جوانه بزنی
سبز بشوی و برگ و بار بدهی
دوست داری که خستگان
در سایهسار قامتت تن را به آسایش بخوانند
و پرندگان مهاجر بر شاخههای بلند دستانت خستگی بالهایشان را بتکانند.
بهار که میآید
حس میکنی تولدی دوباره یافتهای
معصومیتی شگفت در جانت جوانه میزند
آرزو میکنی که همواره
همچنان پاک و سبک بال بمانی
و سرود سبز شکفتن بخوانی
دلت میخواهد ... اما
اما خیلی زود فراموش میکنی
و باز در روزمرگیهایت غوطه میزنی
و همان آدم پارسالی میشوی،
همان آدم کهنه
همان آدم زنگ زده و زنگار گرفته
همان موجود حریص، طمعکار، تنبل
لاابالی و باری به هر جهت.
دوباره سموم پاییزهای بیخیال
-با خیالاتی شدنها- تو را در خویش میپیچند
و روزنههای تنفس روحت را غبار غفلت پر میکند
رود روانت از سفر دریا باز میماند و تن در مرداب مینشاند
دلت بو میکند و مشام -نه تنها دیگران-
که خودت را نیز میآزارد
آن وقت، سر برمیداری
و از پنجره زمستانی دیگر بهاری دیگر را چشم اشتیاق میدوزی و باز...
دلت هوای تازه شدن میکند
میخواهی جوانه بزنی، سبز شوی و برگ و بار بدهی
و خستگان در سایهسار قامتت تن را به آسایش بخوانند
و پرندگان مهاجر
بر شاخه بلند دستانت خستگی بالهایشان را بتکانند!
باز هم بهار آمده است و حس تولدی تازه
حس معصومیتی غریب، پردههای جانت را مینوازد
دلت میخواهد پاک و سبکبال
سرود شکفتن بر لب
حیاتی تازه بیآغازی
اما مباد که امایی دیگر
روزمرگیهایت را تداوم ببخشد
و روح نستوهت از ملکوت خدا بازگردد
و در چاه و چالههای تفریح و تفنن و تفرعن اسیر شود!
به هوس باش که هر بهار
رستاخیزی بشکوه است و باید ذهن و زبانت را
به تماشا و تذکر روزی بکشاند
که به تعبیر قرآن؛
«لَایَنفَعُ مَالٌ وَ لَابَنُونَ» است.
چنین باد.
انتهای پیام/