سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

اصفهان؛

دسته گلی برای عزیزان خفته در خاک

مردم اصفهان در پنجشنبه آخر سال بنا به سنت گذشته و دیرینه ی ایرانیان به زیارت اهل قبور و شهدا رفته اند.

به گزارش  گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اصفهان،روز های آخر سال است و این روزها مردم ایران چون سال های گذشته خود را برای برای استقبال از سال نو  آماده می کنند.
 نوروز آداب و رسوم خاص و پر محتوایی دارد و یکی از آیین های کهن پیش از نوروز  زیارت اهل قبور می باشد.
یاد کردن از اموات و دیدار با خانواده های عزا دار آن ها یکی از آیین ها و سنت هایی است که سالیان سال است اجرا می شود و مردم اصفهان هم بر اساس همین سنت دیرینه در آخرین پنجشنبه سال به زیارت اهل قبور و شهدا می روند و بر سر مزار عزیزان از دست رفته شان شمع روشن می گزارند و برایشان خیرات می کنند.
قاب عکس مادر بزرگم را از روی طاقچه برمی دارم و می بوسم و با خود از اتاق بیرون می برم به سمت حیاط می روم،پدرم وسایلی را که مادرم آماده کرده بود را داخل ماشین می گذارد و مادر سبزه به دست به سمتمان می آید و همگی سوار بر ماشین راهی مزار مادر بزرگم می شویم.
پدر گلیم کوچکی را کنار مزار پهن می کند و با گلاب سنگ مزار مادر بزرگ را می شوید و مادر شیرینی، میوه، حلوا و سبزه  را روی مزار می چیند و من قرآن و قاب عکس را بالای سر مزار می گزارم و برای آرامش روحش حمد و سوره ی می خوانیم.
بوی عطر گلاب همه جا پیچیده است و کودکی با چند دسته گل به سمتمان می آید و من به سمتش می روم و به او شیرینی تعارف می کنم و سه دسته گل از آن خریداری کردم، به سمت مزار مادر بزرگ برگشته و یکی از آن دسته گل ها را پرپر کرده  و بر روی مزارش می چینم، حمد و سوره ی می خوانم و دسته گل ها را برداشته و از خانواده دور می شوم.
 این جا فضای عجیبی دارد آدم دلش می گیرد، اینجا آدم هایی در زیر خاک خوابیده اند که تا دیروز با خانواده به لنز دوربین لبخند می زدند و عکس یادگاری می گرفتند اما امروز خانواده به عکس تکی او بر روی مزار خیره شده و گریه می کنند در حالی که همچنان به خانواده لبخند می زند.

همینطور که قدم می زنم دست در دسته گل دوم برده و شاخه گلی را بیرون می کشم و بر روی مزار کسانی می گذارم که سالیان سال است کسی به سراغشان نیامده و در میان همسایگان خود تنها و غریب در انتظار کسی هستند تا از بهار برایشان عیدی بیاورند، برای همگی اموات زیارت اهل قبور می خوانم و راه گلزار شهدا را در پیش می گیرم.
گلزار شهدا حال و هوای خاصی دارد و حضور در این مکان به آدم حس عجیبی می دهد، اینجا جای دلیر مردانی است که برای حفظ ناموس و طن به جنگ با دشمن رفته اند و برای برقراری کشور مان جان شریفشان را در راه خدا داده اند.
اینجا نه صدای توپ و تانک و انفجار و نه صدای شلیک گلوله می آید، دلاور مردان کشورم اینجا در بستر آرامش اند و گاهی میان این موج آرامش کسی سکوت را می شکند و آرام می زند زیر گریه و از دلتنگی هاو بی قراری هایش برای جگر گوشه اش می گوید.
مادران و همسران شهدا عاشق تر از همیشه عید را برای عزیزانشان به گلزارآورده اند، پیرزنی را می بینم که برای پسران و همسر شهیدش عود روشن کرده است و با دستان پر مهرش قاب عکسشان را دستمال می کشد، کمی آن طرف تر پسر جوانی با شور و حال قلم مو و رنگ به دست گرفته و بر نوشته های روی مزار شهدا رنگ مجدد می زند تا برای سال نو مزارشان نو  نوار شود.


بوی عود همه جا پیچیده است، کمی جلو تر می روم اینجا قطعه ی شهدای مدافع حرم است و خانواده های که با داغ تازه بر دل نشسته شان هنوز رخت عزا بر تن دارند و کودکانی که برای پدرانشان بی تابی می کنند و باور ندارند که این عید بابا دیگر کنارشان نیست تا با هم سال را تحویل کنند واز دستانش اسکناس تا نخورده عیدی بگیرند و بعد بابا روی ماهشان را ببوسد.
باز حرکت می کنم به قطعه ی شهدای گمنام رسیده ام جایی که در آن مردان و پسرانی به دور چشمان پدر و مادر و بی نام و نشان در خاک آرمیده اند، و مادران و پدرانی که فرزندشان را در خدا داده اند ولی نشانی از آن ها ندارند به اینجا آمده اند تا کمی از چشم انتظاری هایشان را با شهدای گمنام تقسیم کنند و برایشان سبزه و شیرینی می آورند تا آخرین پنجشنبه ی سال را در کنار هم باشند و جوانانی که با مزار شهدا عکس یادگاری می گیرند تا یک قاب زیبا و خاطره ساز از امروزشان بسازند.
دسته گل سوم را به اینجا، قطعه شهدای گمنام آورده ام تا به پاس تمامی زحمات و جان فشانیشان یک شاخه گل و حمد و سوره ی را نثار روح پرفتوحشان کنم.
نزدیک غروب شده است و خورشید آرام آرام با آخرین پنجشنبه سال وداع می کند، از راهی که آمدم بر می گردم و تمای خاطرات و تصاویر امروز را با خود مرور می کنم و راهی خانه می شوم و این جمله را چند بار با خود زمزمه می کنم:
 باز سال نو با همین قصه، سر آغاز می شود،
یکی بود، یکی نبود    یکی رفته بود،یکی مانده بود.


گزارش از هدا سراج همدانی





انتهای پیام/م

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.