سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بسته شعری ویژه وفات حضرت ام‌البنین (س)

در این گزارش به اشعاری پرداخته ایم که به زیبایی هر چه تمام از حضرت ام‌البنین (س) سخن می گویند.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ حضرت ام‌البنین سلام الله علیها بانویی بزرگوار، پاک و وفادار است که نزد خداوند از مقام و منزلت والایی برخوردار بوده و به دلیل جایگاه رفیع‌اش واسطه فیض الهی برای زمینیان است. شاعران آیینی کشورمان به دلیل ارادت به این بانوی گرانقدر و عباس علمدار او، با عشقی وصف ناشدنی دست به خلق اشعاری زده اند که بخشی از این اشعار را در ادامه با هم می خوانیم.
 
بار دیگر قافیه «یا فاطمه جان» می شود
شاد از آنم طبع شعرم خرج جانان می شود
 
با نگاه لطف تو من صاحب دیوان شدم
شاعری غافل شود از تو، پشیمان می شود
 
چهره ی زهرایی ات همواره ثابت می کند
هر که «زهرایی» شود خورشید تابان می شود
 
 یا ابوالفضلی بگو تا که ببیند عالمی
ارمنی در روضه های تو مسلمان می شود
 
مادر باب الحوائج! خانه ات دارالشفاست
درد هر کس که به تو رو کرده درمان می شود
 
آب کردی قلب سنگی را میان نوحه ات
دشمنت هم پا به پای روضه گریان می شود
 
شهر را به گریه ی در روضه دعوت می کنی 
هرکسی مهمان تو شد اهل باران می شود 
 
هم زمان با ناله ی جانسوز هر روز رباب
فکر و ذکرت مشک آب و کام عطشان می شود
 
عمه ی سادات را بزم تو کم دارد فقط
با عقیله روزی اشک ات دوچندان می شود
 
 «چشم گفت و چشم داد و چشم پوشید از عطش»
اینقدر با خود نخوان، زینب پریشان می شود
                                    
مادر عباس های بی نظیر عالمی
یک نفر از نسل تو «عباس دوران» می شود
 
علیرضا خاکساری   
 
بنال ای دل شبِ ام البنین است
شب تاب و تبِ ام البنین است
 
صدای قطره‌های آب لرزان
غم روز و شبِ ام البنین است
 
به طفلان حال عباسش بگوید
وفا چون مذهبِ ام البنین است
 
میان ناله‌ها امشب بنالد
اباالفضلم گلِ ام البنین است
 
اگر شد کار عباسش دلیری
شجاعت مکتبِ ام البنین است
 
اگر عباس او باب کرم شد
سخاوت منسبِ ام البنین است
 
کتاب غیرت و عشق و شهادت
نمی از مشربِ ام البنین است
 
حسن فطرس
 
به که باید بسپارم خبر این غم را
داغ عباس کمر می شکند عالم را
 
بنویس ام بنین! نوکری عباست
افتخاریست مبارک پسر مریم را
 
کمترین مرتبه از وصف اباالفضلی اوست
بنویسید اگر خاک درش آدم را
 
گریه کمتر کن از این داغ که می ترسم اشک
کم کم از رو ببرد آبروی زمزم را
 
بنویس ام بنین در صف محشر داری
برروی دست، دو تا دست جدا از هم را
 
علم فاطمه ای بودن تو کاری کرد
که خدا داد به دست پسرت پرچم را
 
محسن ناصحی
 
خوب است كه مادر دلِ نَر داشته باشد
دور و بَرِ خود چند پسر داشته باشد
 
خوب است كه مادر نرود جز به ره عشق
چون فاطمه احساس خطر داشته باشد
 
خوب است برای مددِ زادۀ حیدر
از نسل علی سایۀ سر داشته باشد
 
می گفت به فرزندِ یَلَش مادر عباس:
بایست علمدار جگر داشته باشد
 
خوب است كه در لشگرِ خود زاده زهرا
بالای سرِ خیمه قمر داشته باشد
 
وقتی خطری مایۀ تهدید امام است
اینجاست كه بایست سِپر داشته باشد
 
روزی كه امان نامۀ كفّار بیاید
دل باید از این فتنه خبر داشته باشد
 
حیف است كه خون با عَرَقِ شرم نریزی
تا اهلِ حرم دیدۀ تر داشته باشد
 
با فاطمه گویم كه منم دل نگرانت
جانِ پسرانم به فدای پسرانت
 
محمود ژولیده
 
روایت ها فراوان است و حتما این چنین بوده
که با عباس قطعا مادری مرد آفرین بوده
 
سلام حق بر آن شیری که پرورده است شیری را
که اذن اُدخلوهایش سلام آمنین بوده
 
کسی که بعد زهرا می شود هم خانه مولا
یقینا در ادب در پله های آخرین بوده
 
یدالله است اگر مولا علی بن ابیطالب 
همین زن دست مولایم علی،  در آستین بوده
 
مرام حضرت زهرا اثر دارد اگر این طور
کسی بین زنانِ عصر خود فخر زمین بوده
 
و بعد کربلا حق داشت او با روضه ی زینب
اگر با خوردن هر جرعه ای زار و حزین بود
 
و حالا غربت شام بقیع از گریه های اوست
کسی که بعد مرگش هم چنان ام البنین بوده
 
علی یوسفی
 
اهل عالم هنر از خصلت عباس من است
عشق در سایۀ شخصیت عباس من است
 
منم آن یار امین حامی دین، اُم بنین
هرچه دارم همه از دولت عباس من است
 
همسرم شیر خدا و پسرانم همه شیر
شیر مردان وله از صولت عباس من است
 
در شب چاردهم، ماه که پر نورتر است
عکسی از نیم رخ صورت عباس من است
 
هنر آن نیست که لب تشنه بمیری به کویر
هنر آن است که در طینت عباس من است
 
تشنه لب داخل دریا شد و عطشان برگشت
این همان قطره ای از همت عباس من است
 
غیرت الله علی بی بدل است، اما گفت
بدل غیرت من غیرت عباس من است
 
نه فقط یثرب و شامات و نه ایران و عراق
کرده کاری همه جا صحبت عباس من است
 
هر کسی را نتوان باب حوائج گفتن
به حقیقت قسم این، شهرت عباس من است
 
کوه ها شد متحیر به ثبات قدمش
سروها در عجب از قامت عباس من است
 
جثه اش گر چه ز شمشیر جفا کوچک شد
این بزرگی است، که از عزت عباس من است
 
قدرت آن نیست به یک حمله سپاهی بکشی
قدرت لَم یزلی قدرت عباس من است
 
یا علی گفت و امان نامه ز دشمن نگرفت
دین فروشی بری از ساحت عباس من است
 
هی نگویید چرا ام بنین پیر شده
سبب حالت من حالت عباس من است
 
دست های پسرم گشته قلم در لب آب
صفحه ی سینه پر از محنت عباس من است
 
این شنیدم زده فریاد، غریبم مولا
غصه قلب حسین غربت عباس من است
 
استاد کلامی زنجانی
 
قدم اگر خمید، فدای سر حسین
جانم به لب رسید، فدای سر حسین
 
ام البنین سابق این شهر عاقبت
شد مادر شهید، فدای سر حسین
 
یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس
لبخند من ندید، فدای سر حسین
 
هر جملۀ بشیر مرا پیر کرده است
مویم شده سفید، فدای سر حسین
 
گلچین چهار تا گل گلخانۀ مرا
چه وحشیانه چید، فدای سر حسین
 
هر شب به یاد عمرِ کم ناز دانه ها
اشکم به رخ چکید، فدای سر حسین
 
هر شب به یاد تشنگی کودک رباب
خواب از سرم پرید، فدای سر حسین
 
عباس پاسبان حرم شد به جای من
دستش اگر برید، فدای سر حسین
 
گویند جا شده به مزار محقری
آن قامت رشید، فدای سر حسین
 
محمدحسین رحیمیان
 
 گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
 
منال ام بنین و ببال از عباس
تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود
 
سقوط قلعه‌ی خیبر اگر به نام علی‌ست
فرات، خیبر دیگر؛ یَلِ تو حیدر بود
 
ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت
که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود
 
به لرزه بود از او پشت هفت‌پشتِ ستم
یَلِ تو یک ‌تنه یک تن نبود، لشگر بود
 
به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت
ببین که تا به چه حدی مطیعِ رهبر بود
 
اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر
ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
 
استادعلی انسانی
 
 
 
انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.