به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، احمد عزیزی شاعر توانای معاصر در دی ماه 1338 در خانواده ای شیعی با پدری خوش ذوق و اهل شعر متولد شد و پس از سالهای تلاش در زمینهی شعر و ادب، شانزدهم اسفندماه 95 در سن 57 سالگی درگذشت.
در اینجا بخشی از سرودههای احمد عزیزی را میخوانید:
******
ای غزل خوان بلبل باغ خدا میرسد این مژده از گلشن به گوش مرغ حق هرگز نخواهد شد خموش
گر به تاراج خزان گلبن رود خون رز خود در قدح آید به جوش
بار دیگر تازه گردد جان ما ای همه مغبچگان میفروش
ای غزلخوان بلبل باغ خدا یاسمن بیمار گردد رخ مپوش
گوش ما نامحرم اسرار نیست لب گشا از بهر پیغام سروش
ای صبا از کوی جانان نکهتی آور آخر سوی این دلرفته هوش
گر به جای باده زهرت میدهد یار داند چیست ای عاشق بنوش
بارالها مرغ باغ خویش را در امان دار از خطرهای وحوش
ای عجب گر دیده خون گرید ازین نالهها کز نای دل آید به گوش
در غمت ای راحت روح و روان دل به درد آمد -خدا- جان در خروش
احمد عزیزی7 تیر 1360 **************************** ابرهای اجابت
ای خدای مهربان و پاک ما! دفن کن شمشیر را در خاک ما
ما ز شرک و شمر و شیون خستهایم ما ز برق کوه آهن خستهایم
سوختیم ای کرت کار بامداد ما نداریم ابر و باران را به یاد
شهر باران را به رومان باز کن خاکمان را معدن آواز کن
نسل ما صد پشت خنجر دیده است قرنها این خاک قیصر دیده است
خان علیا، خان سفلی، خان خواب خان صد شبنم ده و صد پاچه آب
بارالها! عرصه بر گل تنگ شد روح شبنم در صحاری سنگ شد
بارالها! ناودانهامان کرند خوشههامان خسته و ناباورند
خاک ما نسبت به گل مسؤول نیست کشت شبنم بین ما معمول نیست
ما به تعویق زمان افتادهایم ما به کنج کهکشان افتادهایم
از تو میجوییم سمت باد را سایههای سبز بیفریاد را
ما گرفتاریم با جرمی جهول در ظلومستان عصری بیرسول
رقص ما برگردد تشییع تن است بهترین آوازمان از شیون است
ما گرفتاریم در قرنی مذاب زیر سقف سرب عصری لاکتاب
خاک خواهان، دشمن سنجاقکند دوستداران شقایق اندکند
نهر راه سبزه را گم کرده است نرخ زیبایی تورم کرده است
جز صدای شوم شبنم خوارها نیست باغی در طنین سارها
نسترن رسوای خاص و عام شد خون داوودی مباح اعلام شد
زاهدان رفتند شب با قافله نیست آواز نماز نافله
هیچ کس با گریه خود قهر نیست لولی بربط زنی در شهر نیست
ماه رفت و یاسها یاغی شدند سیبهای کرمکی باغی شدند
کودکان با نیلبک بیگانهاند دختران در حسرت پروانهاند
کس چراغ عشق را روشن نکرد عکس گل را نقش پیراهن نکرد
این همان عصر سیاه ثانی است این کمون آخر ویرانی است
دامداران ولایت غافلند گوسفندان رسالت بزدلند
ما به فرعونیترین قصر آمدیم ما به موسیترین عصر آمدیم
باغداران «فلسطین» مردهاند شاعران «دیر یاسین» مردهاند
کس نیارد در قدمگاه هجا مستحبات شقایق را به جا
ما به سوی آبهای ناگوار بستهایم از برکه بابونه بار
ای خدا! آواز ده خورشید را بین ما تقسیم کن توحید را
گلهای بخش از شبانان امین رسم شیون را برانداز از زمین
دست هر آلاله یک بیرق بده کسب و کار باد را رونق بده
قفل شبهای «حرا» را باز کن کوه بعثت را طنین انداز کن
از زمین بردار رسم لرزه را منزوی کن آبهای هرزه را
**************************** بر فراز بیشه ی الهام خود ساریم ما
در سکوت برکه ها صد نی لبک زاریم ما
از سفال خاک تا آیینه ی شفاف روح
هر چه انسان ساخت از آتش خریداریم ما
در نیستانهای ما آواز عرفانی تر است
مثنوی های پر از تصویر نیزاریم ما
باغبان لهجه ایم و در تکلم می وزیم
ناخدایان هجا را موج تکراریم ما
کیست مشعل دار شبهای تخیل خیز روح
پرده داران شبستانهای پنداریم ما
می شود اندوه مارا روی هر جا پهن کرد
سفره های بی ریای وقت افطار یم ما
ای رسولان زمین ! از جلگه ی ما سر زنید
چین حیرت ، روم غیرت ، هند اسراریم ما
در تب اندوه ما جوشانده ی شبنم بس است
بستر نرگس بیندازید بیماریم ما
یک نفس کافی ست در آیینه ناپیدا شدن
زآن سپس هر جا به صورت پدیداریم ما
**************************** انتهای پیام/