سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

اشعار فاطمی؛

بسته شعری ویژه شهادت حضرت زهرا (س) ۱۳۹۵/۱۲/۰۷

زیباترین سروده های فاطمی را در این گزارش بخوانید.

به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛شاعران با زبان شعر، عشق و ارادت خود را به بهترین بانوی عالم؛ حضرت فاطمه الزهرا (س) به تصویر می کشند. ما نیز به مناسبت شهادت آن یگانه بانوی اسلام، بخشی از اشعاری که در وصف ایشان سروده شده را در این گزارش آورده ایم.
 
 
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
 
حنّانه و حانیّه و ریحانه و کوثر
انسیّه و حوریّه و انسیّۀ حَورا
 
این‌ها همگی فاطمه هستند ولی نیست
محبوبیت فاطمه محدود به این‌ها
 
مادر که نه! بالاتر از اُمُّ الحَسنِین است
دختر که نه! بالاتر از آن، اُم اَبیها
 
فردوس برین، باغ بهشت است به صورت
فردوس برین خانۀ زهراست به معنا
 
پیچیده در آن عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ»
بیرون زده از پنجره‌اش شاخۀ طوبی
 
روزی که بخندد، همۀ شهر بهاری‌ست
آن شب که بگرید شب عالم شب یلدا
 
آن شب که بگرید همۀ شهر بگریند
آن شب که بگرید...چه می‌آید سر مولا؟
 
از روی لب مادرمان فاطمه چندی‌ست
لبخند فراری شده کاری بکن اَسما
 
کاری بکن اَسما که پریشان شده مادر
درد است سراپا و سکوت است سراسر
 
این هیزمِ تر چیست که در آتش آن سوخت
یک مرتبه هم مادر و هم دختر و همسر
 
در سوخت، ولی مانده به یادم که محمد
یک مرتبه بی‌اذن نشد وارد از این در
 
من خواب بدی دیده‌ام اَسما، چه بگویم؟
دور کمرش شال عزا بست پیمبر
 
از عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» در این شهر
خالی‌ست مشام همه، کافور بیاور...
 
محمدحسین ملکیان
 
دمِ آخر وصيتی دارم
 اي علی جان به خاطرت بسپار
 نيمه شب‌ها حسينِ دلبندم
 با لب تشنه می شود بيدار
 
بارِ سنگين اين وصيت را 
از سرِ شانه های من بردار
قبل خوابيدنش عزيز دلم
ظرف آبی برای او بگذار
 
گريه كردم ز غربتش ديشب
تا سحر سوختم برای حسين
با همين دست ناتوان امروز
پيرهن دوختم برای حسين
 
كفنش را به زينبم دادم
حرف های نگفته را گفتم
چند ساعت برای دختر خود
فقط از رنج كربلا گفتم
 
گفتمش ميوه ی دلم زينب
كربلا باش يار و ياور او
ظهر روز دهم به نيتِ من
بوسه ای زن به زير حنجر او
 
وقت افتادنش به روی زمین
چشم خود را ببند مثل خدا
صبر كن دختر عقيله ی من
قهرمان بزرگ كرب و بلا
 
وحید قاسمی
 
ای مهربانِ من، دلِ ریشم نظاره کن 
پشتم شکسته شد به نگاهی تو چاره کن
 
این کوکب فتاده به پایت حسین توست
خورشید من، نظاره به این ماهپاره کن
 
از داغ غربتت شرر افتاده بر دلم 
یکدم نظر بر این جگرِ پرشراره کن 
 
مَشکن به ناله های حَزینت دل مرا 
رحمی به چشم‌های چو ابرِ بهاره کن
 
چون مُصْحَفِ ورق ورقی گشته قلب من 
قاریِ من قرائت اوراقِ پاره کن
 
ای رهسپارِ کوی خداوندگارِ عشق 
لختی برای رفتن خود اِستخاره کن 
 
ای یاس قدشکسته بر این شام تار من
دُردانه های شبنمِ اشکت ستاره کن
 
امید "ساده" روزقیامت نگاه توست
بهر شفاعتش تو فقط یک اشاره کن
 
مجتبی تاجیک
 
غم های من از ضربت میخ است به دیوار
آن میخ که پرهای تو را بست به دیوار
 
این کوچه درِ باغ بهشت است و به ظاهر
خورده است چنان کوچه ی بن بست به دیوار
 
هر چند که آن کوچه و آن خانه دگر نیست
اما اثر سیلیِ در هست به دیوار
 
از کوچه به خانه دو قدم بوده و ‌مادر
صدبار در این فاصله خورده است به دیوار
 
با قد خمیده کسی از دور می آید
یک دست به پهلو زده یک دست به دیوار
 
مهدی رحیمی
 
اَسماء بریز آب که قلبم مذاب شد
این مرد از خجالتِ این چهره آب شد
اَسماء بریز آب که آتش گرفته‌ام
دیدی چگونه خانه‌ی من هم خراب شد
 
من چند بار شُسته‌ام و هَم نیامده
خونت هنوز می‌چکد از زخمِ تازه‌ات
این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخِ توست
ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه‌ات
 
دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان
با گریه آستین سرِ دندان گرفته‌اند
حالا كه وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است
از من نشانِ خانه‌یِ سلمان گرفته‌اند
 
حالا عزایِ کندن قبرت گرفته‌ام
حالا برای بردنِ تابوت مانده‌ام
این جایِ تیغ کیست که بر بازویِ توست
این نقشِ دستِ کیست که مبهوت مانده‌ام
 
آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت
لبخندها به دیدنِ یارِ تو می‌رسند
برخیز ذوالفقارِ نبردِ مرا ببند
فردا برایِ نبشِ مزارِ تو می‌رسند
 
باید که چند قبر برایت درست کرد
باید مرا به جای تو در قبر جا دهند
دست پدر رسید تو را گیرَد از علی
شاید که زخم آتش در را شفا دهند
 
 حسن لطفی  
 
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم دست بابا را نشد
 
مادرم او را گرفت و تازیانه پشت هم،
هی فرود آمد، ولی دستان مادر وا نشد
 
دست مادر آخرش واشد، نمی گویم چطور
اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد
 
من فقط می دانم آن روز و در آن کوچه، چه شد
من فقط دیدم، چرا افتاد مادر، پا نشد
 
حال و روزش فکر می کردم که بهتر می شود
هر چه ماندم منتظر، فردا وفرداها... نشد
 
هر چه گشتم کوچه را، فردا و فرداها... نبود
هر چه گشتم، گوشواره آخرش پیدا نشد
 
من عصای پیری مادر شدم در کودکی
پیر هجده ساله، جز با تکیه بر من، پا نشد
 
آخرش خم شد به درگاه علی، ماه علی
آری، آن قامت به جز در پای یکتا، تا نشد
 
تا که مادر رفت، انگار از پدر چیزی نماند
در جهان هرگز امیری این قدر تنها نشد
 
پیش زینب بغض‌هایم در گلویم گیر کرد
خواستم زاری کنم پیش حسین، اما نشد
 
چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین
ناله هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد
 
خون نشد پاک آخرش از برگ لاله، هر چقدر
ریخت بر دست علی آب روان، اسماء، نشد
 
قاسم صرافان
 
سوزم و سازم و ناید ز درون فریادم
کاش من زودتر از فاطمه جان می دادم
 
از زمانی كه شریک غمم از دستم رفت
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
 
تا قيامت نه، پس از واقعه ي محشر هم
ناله ي "يا اَبَتايش" نرود از يادم
 
مرگ در خانه ي بي توست مرا در شب تار
بِهْ از آن روز كه در كعبه ز مادر زادم
 
کاش روزی که زدی ناله کنار دیوار
چون در سوخته می سوخت همه بنیادم
 
كس نداند كه در آن دم به تو و من چه گذشت
تو نفس می زدی و من ز نفس افتادم
 
خصم خوشحال كه بال و پر من بشكسته
رفتي و از غم خود كرده ای دشمن شادم
 
استاد غلامرضا سازگار  
 
 
 
انتهای پیام/
 
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.