به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، آرام و نحیف روی تخت نشسته، با چشمانی بی رمق که دردی بزرگ را به دوش میکشند. چشمانی معصوم که حالا روایتگر دردهای "مهتاب" شده اند و از دردی بزرگ بر شانه های نحیفش روایت می کنند. مهتاب هنوز کودک است؛ 9 ساله ای که این روزها خبری از خنده ها و شیطنت های کودکانه اش در محیط خانه و مدرسه نیست.
او با چهره ای غمگین تنها به انتظار نشسته است، انتظاری تلخ برای زنده ماندن! همه بدانید که مهتاب می خواهد زنده بماند، درست مثل همکلاسی ها و هم سن و سال هایش. می خواهد برای عید لباس نو بپوشد و یک سال دیگر را با همان چشمان معصومش مرور کند.
امروز پانزدهمین روز بستری شدن مهتاب در بخش مراقبت های ویژه مرکز طبی کودکان تهران است. دکترها می گویند قلبش تنها با 20درصد از توان خود کار می کند و غیر از پیوند راهی دیگر برای زنده ماندن ندارد.
روپوش صورتی رنگ بخش مراقبت های ویژه را به سختی بر تنم می کنم و به دیدن مهتاب می روم. درگوشه ای از بخش، برایش یک اتاق اختصاصی در نظر گرفته اند. با نگاهی بی روح سرش را به سمت صدا بر می گرداند و سلامم را با تکان دادن سر جواب می دهد. فضای اتاق را سکوتی عجیب پر کرده است و تنها صدای بوق های مقطع دستگاه ضربان قلب است که سکوت مرگبار اتاق را می شکند؛ بوق هایی که یک پیام دارند و آن زنده بودن مهتاب است.
مردی روستایی با یکی از همان روپوش های صورتی رنگ به سمتم می آید. نامش سید عبد علی ابراهیمی است. به تازگی وارد 50سالگی شده و 15 روزی می شود که بار سفر را از روستای عزیزکشته در شهرستان دلفان به قصد درمان دختر بیمارش بسته و راهی تهران شده است.
پدر کوهی از درد است اما استوار. گویی بودنش در کنار مهتاب به او امیدی دوباره می دهد. درست مثل کوهی که می توان به او تکیه داد و خستگی و دردها را به فراموشی سپرد. عبد علی اما پر از درد است؛ درد فقر، درد بیماری و دختری که هر لحظه ممکن است دیگر در بینمان نباشد.
بیرون از این اتاق اما خبری از آن کوه استوار نیست. درد بیماری دخترک، درد غریبی در هیاهوی پایتخت و فقری که تا استخوانش را می سوزاند. با بغضی در گلو می گوید: اگر قلب پیوندی برایش پیدا نشود زنده نمی ماند. دکترها نامش را در لیست انتظار نوشته اند، درست مثل یکسال قبل که از قضا قلبی هم برایش پیدا شد اما به دلیل دوری راه نتوانستیم به تهران بیایم و فرصت از دستمان رفت.
عبد علی می گوید: پارسال بود که مهتاب سرمای سختی خورد. چندین بار به دکتر رفتیم اما حالش بدتر می شد. نفسش به شماره افتاده بود و هر روز نحیف تر می شد. تا اینکه یکی از پزشکان دلفانی تشخیص داد که قلبش مشکل دارد و برای درمان باید به تهران بیاید.
فرصتی که با دوری راه از بین رفت
ادامه می دهد "به تهران که رسیدیم، مهتاب را برای 45روز در مرکز طبی کودکان بستری کردند و در نهایت در سخت ترین دوراهی زندگی قرار گرفتم. مرگ تدریجی مهتاب یا عمل پیوند قلب. چاره ای نداشتم و دومین گزینه را انتخاب کردم."
"نام مهتاب در لیست انتظار دریافت قلب قرار گرفت و ما راهی لرستان شدیم. چند ماه بعد اما از طرف بیمارستان تماس گرفتند و گفتند تا سه ساعت دیگر خودتان را برای پیوند به اینجا برسانید. ولی ما فقط سه ساعت تا نزدیکترین شهر به روستایمان فاصله داریم و همین باعث شد فرصت پیوند قلب از دست برود."
فرصت دوباره زندگی به لطف جهادگران بسیجی
عبد علی با نام بردن از چند بسیجی، خدا را شکر می کند و می گوید: تا اینکه 15 روز پیش به لطف جهادگران بسیجی که برای اردوهای جهادی به روستای عزیزگشته آمده بودند به تهران آمدیم و در خانه ای که از طرف یکی از خیرین در اختیارمان قرار گرفته ساکن شدیم. مهتاب هم در بیمارستان بستری است تا به لطف خدا قلبی که مناسبش باشد پیدا شود.
اشک در چشمانش حلقه می زند و می گوید: مهتاب بی قرار مادرش بود. به همین خاطر همسرم و کوچکترین فرزندم که الان 9 ماهه است را به تهران آوردم. شرایط اقتصادی خیلی سخت است و خرج و مخارج بچه ها و بیماری مهتاب کمرم را شکسته است. تا قبل از این برای خرید داروهایش که همگی خارجی و گران قیمت بودند گوسفندهایمان را می فروختم و هزینه می کردم. اما الان دیگر گوسفندی برایمان باقی نمانده و شرایط برایم خیلی سخت شده است.
نگرانی های عبد علی تمامی ندارد. در خوشبینانه ترین حالت به روزهای بعد از پیوند قلب فکر می کند و داروها و هزینه ای که باید برای نگهداری قلب پیوندی کند. به اینکه دکترها گفته اند تا چند سال باید در تهران زندگی کنی و دخترت را دائم زیر نظر داشته باشیم. به روستای محرومشان که حتی کشاورزی هم در آن از رونق افتاده است.
به تمام این روزها که فکر می کند ناگهان می گوید: الان هم در خانه ای که ساکن هستیم موقتی است؛ اگر صاحبخانه، خانه اش را بخواهد، تکلیف مهتاب چه می شود؟ از آنطرف بچه های بسیج سازندگی دلداری اش می دهند، می گویند خدا بزرگ است هزینه های درمان، مراقبت و اسکان تان در تهران جور می شود. شما برای پیدا شدن قلب دعا کن.
ساعت ملاقات تمام است. پرستار به آرامی به بیرون از بخش هدایتمان می کند و به دور از چشم پدر می گوید: ما هر کاری از دستمان بر بیاید انجام می دهیم اما حال مهتاب اصلا خوب نیست. خدا کند برایش قلب پیوندی پیدا شود و عمرش به دنیا باشد.
از هزینه های بعدش که می پرسم می گوید: مهتاب اولین و آخرین نفر نبوده است. مردم خوبی داریم مطمئن باش پدرش را تنها نمی گذارند.
حالا تا فرصت باقی است و آفتاب زندگی مهتاب، بر بام زندگی می تابد می توان با اندک همت و هزینه ای، زندگی مجدد را به لطف الهی، برای او جاری ساخت و با این فکر خشنود شد که حیات این کودک معصوم، با کمک ما تداوم یافته است.