سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

لحظات سخت وداع شهید حمید سیاهکالی با همسر

روزی آخری که قرار بود برود، دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمی‌توانی ایمانم را بلرزانی. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که می‌شناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که می‌دانستم دیگر برنمی‌گردد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شهید «حمید سیاهکالی مرادی» از مردانی است که از مال و جان خود گذشت تا ثابت کند عشقش به وسعت یک دریا است، دریایی که پایانی ندارد و همه را شامل می‌شود، این مرد جهادگر که با قدم‌های استوار و قاطع در راه رضای خداوند پای گذاشت می‌تواند نمونه‌ خوبی برای انتخاب قهرمان برای زندگی و ایجاد سبک زندگی پسندیده و جذاب همسو با آموزه‌های آیینی و ملی کشور ما باشد.
 
شهيد مرادی كارشناسی ارشد نرم‌افزار و مدرک دان دو كاراته داشت؛ وی در آذرماه سال ۱۳۹۴ به آرزوی دیرینش رسيد و جانش را در راه رضای خداوند و حفظ حریم اهل بیت(ع) فدا كرد. فرزانه سياهكالی مرادی، همسر شهيد متولد سال ۱۳۷۲ و دانشجوی مهندسی بهداشت حرفه‌ای است. او که پس از شهادت حميد با خاطرات و يادگاری‌هايش زندگی می‌كند، جوانی است که ثابت کرده نسل جدید نیز با بصیرت و انقلاب‌گری قدم در راهی گذاشته‌اند که رضای خداوند و حفظ عزت و امنیت دین و کشو در آن نهفته است، همسر شهيد سياهكالی مرادی گاهی با بغض و گاهی با لبخند از دلتنگی‌ها، آروزها، خاطرات و روزهای خوشی که در کنار همسرش گذرانده است می‌گوید؛
 
حمید روحیه‌ای لطیف و دوست‌داشتنی داشت. همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم می‌کرد از او تشکر می‌کردم اما می‌گفت این حرف‌های یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم. اوایل من از گفتن این دعا ممانعت می‌کرد و دلم نمی‌آمد اما آنقدر اصرار می‌کردند تا من مجبور می‌شدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم.
 
همیشه خیلی راحت جمله‌های احساسی را بیان می‌کرد، اما صبح روزی که قرار بود برود به من گفت: من در کنار دوستانم شاید بتوانم بگویم دلم تنگ شده اما نمی‌توانم بگویم دوستت دارم، باید چه کنم؟ من نیز برنامه‌ای را دیده بودم که همسر یک شهید تعریف می‌کرد وقتی به همسرش نامه می‌نوشت احتمال می‌داد که کسی نامه را بخواند، بین خودشان رمز گذاشته بود. من نیز دوستت دارم را یادت باشد گذاشتیم، وقتی از پله‌های خانه پایین می‌رفت بلند بلند داد می‌زد، یادت باشد، یادت باشد، من هم می‌گفتم یادم هست.
 
در خرید کردن بسیار سخت‌پسند بود و وقتی باهم خرید می‌رفتیم من خسته می‌شدم، دفعه اول که به خرید رفتیم آنقدر وقت برای خرید کردن گذراند که خسته شدم. نماز شب او هرگز قضا نشد و عادت داشت در اتاق تاریک نماز می‌خواند، همیشه صدای دعاهای او را می‌شنیدم، همواره با گریه طلب شهادت می‌کرد و این آرزوی او بود.
 
در دوران نامزدی بودیم که فهمیدم هرگز برای ابد حمید را نخواهم داشت و یک روز با شهید شدنش او را از دست می‌دهم، او عکس‌هایش را به من نشان می‌داد و می‌گفت ببین چقدر برای بنر اعلام شهادت مناسب و زیبا است. جالب است که خیلی از همان عکس‌ها برای بنرهای او استفاده شده است.
 
به خاطر دارم عصر روز ۱۶ آبان بود که از دانشگاه به منزل بازگشتم، حمید خانه بود و به من گفت بیا کنارم بنشیم، این جمله را که شنیدم بند دلم پاره شد، نشستم و گفتم باز هم سوریه؟ حمید خندید و گفت: آفرین! خیلی باهوش هستی. باهم صحبت کردیم، لازم بود تا با لباس نظامی عکس داشته باشد و حاضر شد که برود و با لباس‌های نظامی عکس بگیرد. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که می‌شناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که می‌دانستم دیگر برنمی‌گردد.
 
بعداً هرگز نتوانستم گریه کنم و می‌ترسیدم اگر گریه کنم نزد اهل بیت(ع) شرمنده شوم؛ یک طرف ایمانم بود و یک طرف احساسم، احساسم می‌گفت اجازه نده برود اما ایمانم عکس احساسم بود. گفتم برو و با مادرت خداحافظی کن و برگرد اما زود برنگرد، ساعت ۶ عصر رفت و ساعت ۱۱ شب بازگشت، از او پرسیدم مادرت چه گفت؟ پاسخ داد: هیچ کلامی نگفت و فقط گریه کرد من هم که این را شنیدم خیلی گریه کردم. دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمی‌توانی ایمانم را بلرزانی.
 
وقتی که برای آخرین لحظات در خانه بود آرزو می‌کردم جایی از تنش درد بگیرد و دلیلی باشد که نتواند به سوریه برود اما بعد با خودم گفتم هرگز راضی به درد کشیدنش نیستم، اشکالی ندارد برود و باز می‌گردد. نفسم را می‌گرفت وقتی در راه پله داد می‌زد: یادت باشد، یادت باشد.
 
شب قبل از شهادتش قرآن باز کردم و آیه ۱۷ سوره انفال آمد که «(به کشتن دشمنان بر خود مبالید) شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت. [ای پیامبر!] هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاک کند] و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید زیرا خدا شنوا و داناست». شهادت پیامد خوشی است اما برای بازماندگان بسیار زجرآور است.
 
گاهی انسان دوست دارد یک دروغ را باور کند، به خودم می‌گفتم حمید سالم است و باز می‌گردد، وقتی پیکرش را آورده بودم با خودم زمزمه می‌کردم که این حمید نیست و تابوت خالی است، صورتش را که لمس کردم سردی جسمش جانم را گرفت، تنش خیلی سرد بود، هرگز آن سردی صورتش را فراموش نمی‌کنم، به گوشش گفتم که مرا ببخش اگر آن شب به خاطر من لحظه‌ای تردید کردی، آن ۱۵ دقیقه‌ای که باهم بودیم را نمی‌دانستم چه کنم فقط در آغوش گرفته بودمش و می‌گفتم دوستت دارم.
 
همیشه وقتی از سرکار به منزل می‌آمد برایم گل می‌خرید، وقتی با پیکرش صحبت می‌کردم با گریه گفتم از این به بعد من باید برای تو گل بخرم، پس چرا وقتی برگشتی برایم گل نیاوردی؟
شهید علمدار می‌گفت اینکه وقتی به معشوقت فکر می‌کنی و نمی‌دانی او هم به تو فکر می‌کند خیلی آزاردهنده است. تمام لحظات حضورش را حس می‌کنم و بوی او را احساس می‌کنم اما با این چشم خاکی نمی‌توانم او را ببینم و این بسیار آزاردهنده است. به خاکش گفتم تو چقدر از من خوشبخت‌تر هستی که می‌توانی تا قیامت حمید را در آغوش بگیری.
هر بار که به دیدنش می‌روم برای او گل «نرگس» می‌برم، حمید گل نرگس را خیلی دوست داشت. گاهی از زندگی در دنیا خسته می‌شوم، کفش‌های حمید را می‌پوشم و حس می‌کنم پاهایم به پاهایش می‌خورد. با همه دلتنگی‌هایم خوشحالم که همسرم به شهادت رسیده است. حمید همیشه به هرچیزی که دوست داشت رسیده بود، کربلا را دست داشت و به آن رسید، مرا دوست داشت و به من رسید و شهادت را دوست داشت و به شهادت رسید و من به‌خاطر همسرم از تمام خواسته‌هایم می‌گذرم و خداوند را شاکرم.

در ادامه نگاهی به وصیت‌نامه این شهید بزرگوار می‌اندازیم:
 
با سلام و صلوات بر محد و آل محمد(ص) اینجانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب نمایم.
 
ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب(س) را بر خود واجب می‌دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند میخواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد.
 
آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی‌ها و بی بصیرتی‌های برخی از انسانها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا درکنارشان بوده اند ولی در صحنه‌های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر.
 
وای از آن روزی که آنان ولایت دارند ولی قدر آن را ندانسته و به بی راهه رفته اند زیرا مادامی که پشت سر ولی فقیه باشیم و مطیع ولایت باشیم و در راه و مسیر همیشه سرافراز حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیریم پیروز خواهیم بود چرا که نقطه قوت ما ولایت است.
 
اما من می‌نویسم تا هر آن کس که میخواند یا می‌شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنه‌ای (مدظله العالی) فدا کنم.
اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند.
 
به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصا بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعا دارم. 
منبع: ایکنا
انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۴۹
در انتظار بررسی: ۰
صادق
۲۳:۵۸ ۱۹ آبان ۱۴۰۰
سلام درود بر شما همسر شهید بزرگوار
التماس دعا دارم ان شاء الله شهید سیاهکالی با حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام محشور گردند و شفاعت این بنده حقیر را نیز نزد ایشان داشته باشند
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم الرزقنا شهادت
پرستو
۰۰:۱۱ ۳۰ مهر ۱۴۰۰
این کتاب بار سوم میخونمش خیلی کتاب قشنگیه و سرشار از معنوی است چقدر دلم میخواهد از نزدیک همسر شهید ببینمشون ان شاء الله یک روزی به گلزار شهید می آیم پیش همسرشهید .....
ناشناس
۱۵:۲۷ ۱۸ فروردين ۱۴۰۰
سلام
این کتاب رو دوسال پیش از دوستی هدیه گرفتم .قسمت شد طی این چند روز بخونم من هم با خاطرات شما زندگی کردم با خنده های ما خندیدم و با گریه هاتون گریه کردم و هی در ذهنم مرور می کنم و برای تهران شروع کردم
خیلی دوست دارم شما رو از نزدیک ببینم و به مزار شهدا ی قزوین بیام
صـالـحی
۲۳:۴۴ ۲۳ دی ۱۳۹۹
شهدا شرمنده ایم
الهم ارزعنا توفیق شهاده فی سبیلک
ناشناس
۱۳:۰۹ ۰۸ آذر ۱۳۹۹
سلام بر قلب صبورتان خانم فرزانه سیاهکالی مرادی
برایتان از اعماق قلبم آرزوی عاقبت بخیر ی می کنم در رازو رمزهایتان با سهید بزرگوار ،مرا هم سفارش کنید به ایشان ♥️
ناشناس
۱۷:۰۰ ۰۶ آذر ۱۳۹۹
بجز افسوس برای خودمان و ایمان ناقص مان هیچ چیز نمی توانم بگویم
منتظر شهادت
۱۶:۵۷ ۰۶ آذر ۱۳۹۹
من نمایش صوتی ای کتاب رو گوش دادم از خواندن کتاب شان هم برایم لذت بخش تربود خیلی لحضات زندگی شون قشنگ بوده ان شاء الله این لحاظت قشنگ نصیب همه جوانان بشه
لیلا دانشی فرد
۰۲:۰۲ ۱۸ آبان ۱۳۹۹
سلام فرزانه جون من از طریق یکی از دوستام با سر گذشت زندگی شما اشنا شدم و خیلی خیلی ناراحت شدم عزیزم بهت تبریک میگم که همچین دل و صبری دارید خدا ایشااله بهشت جاویدان را نصیب شهید گلتون بکنه التماس دعا دارم ازت برای ماهم دعا کن همچین همسرهای نصیبمان شود
ناشناس
۱۹:۲۴ ۰۷ مرداد ۱۳۹۹
خوش به حال شما که شهید را دارید و ان شاء الله به او ملحق میشید .من و امثال من بدبخت که کسی را نداریم که مایه شفاعت ما باشند. از روی امامان بزرگوار هم که شرمنده ام که در حدی نیستم که ایشان شفاعتم را کنند.
فاطمه
۲۰:۲۰ ۰۱ تير ۱۳۹۹
من می خواستم تولد همسر شهید رو بهشون تبریک بگم ولی هیچ راهی پیدا نکردم تا اینکه این نظر سنجی رو دیدم فرزانه خانوم اگه پیام من رو می خونید تولدتون رو تبریک میگم
مریم
۰۰:۲۲ ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۹
ابجی فرزانه مطمین باش راهشون ادامه داره
رفیق شهیدمن حمید سیاهکالی
محمد حسین
۰۵:۳۰ ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۹
نمی دانم چه کلمه ای را در وصف این شهید وهمسربزرگوارش بگویم خدا به همه مخصوصا همسرش صبر عطا فرماید و ما هم لیاقت داشته باشیم که در روز قیامت از ایشان شفاعت طلب کنیم همه ی شهیدان عاشق امام علی وامام حسین بودند و ماهم بتوانیم راه این افراد را ادامه دهیم
احمد
۲۳:۰۲ ۰۲ اسفند ۱۳۹۸
شهیدراهت ادامه دارد به امیددیدار
مهدیه
۲۱:۲۷ ۲۴ آذر ۱۳۹۸
کتاب واقعا بی نظیری است ممنون بابت مطالب خوبی که گذاشتید .
احمد
۲۳:۰۰ ۰۲ اسفند ۱۳۹۸
عشق است درک پیام متن کتاب انشالله راه شهداراادامه خواهیم داددراولین فرصت به زیارت آرامگاه این شهید خواهم رفت
فدایی رهبر
۲۳:۵۴ ۰۶ آبان ۱۳۹۸
من این کتاب رو نخوندم ولی همین الان با شناختن این شهید تصمیم گرفتم یکی از گناهای خودم رو ترک کنم. برام دعا کنید که موفق بشم.
مهدیه
۲۱:۲۷ ۲۴ آذر ۱۳۹۸
ان شاالله با لطف شهید
فاطمه
۲۲:۵۵ ۲۰ مهر ۱۳۹۸
روحش شاد
سمیه
۲۳:۴۸ ۱۳ شهريور ۱۳۹۸
من این کتاب را این هفته خواندم با فصلهای نه وده بسیار اشک ریختم تا چند روز کارم اشک ریختن بود دلم طاقت نیاورد وا اول شروع کردم به خواندن با این تفاوت که این بار از همان ابتدای مقدمه اشک ریختم تا آخر وفقط به این نتیجه رسیدم که این شهدا را خدا خودش وبدون واسطه گلچین میکند برای خودش خانم فرزانه مرادی ماهم یادمان میماند این فداکاری شما
یادت باشد .یادم هست
۰۳:۵۱ ۱۲ شهريور ۱۳۹۸
سلام من امروز این کتاب تمام کردم لذت بردم از این کتاب واقعا این کتاب را باید به تمام دختر وپسرهای جوان که قصد ازدواج دارن توصیه کنیم به امید شفاعت
نجاری
۱۸:۴۳ ۰۲ شهريور ۱۳۹۸
خوشا بسعادت این شهید وزندگی شیرین وعاشقانه اش خدا به همسر وخانواده اش صبر جمیل عطا کنه....
ناشناس
۰۰:۵۳ ۲۳ مرداد ۱۳۹۸
زیبابود..زندگی که مانوس شده بود بااهل بیت چه عاشقانه های زیبایی.خداوند انشاااعاقبت ماروهم شهادت قراربده.
مرزبان
۰۰:۳۴ ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
عالی بود من که خیلی لذت بردم شب کتاب مطالعه میکردم در طول روز تو ذهنم مرورش میکردم وفصلهای آخر کتاب رسیدم میخوندم و گریه میکردم امیدوارم که بتونیم ازشون الگو بگیریم و سرلوحه کارامون قرار بدیم.
ناشناس
۲۰:۱۷ ۲۵ تير ۱۳۹۸
من کتاب به تازگی خوندم واقعا عالی بود بهترین نمونه زندگی برای جوانان و اینکه می شه عارفانه و عاشقانه زندگی کرد بدون هیچ تجملاتی و غم عجیبی بعد از خواندن کتاب به سراغم آمده و دوست دارم ساعتها گریه کنم و از خدا می خواهم به خانم فرزانه مرادی صبر بده
یاس
۱۶:۵۲ ۰۸ تير ۱۳۹۸
اللهم التوفیق الشهادة فی سبیلک
ناشناس
۰۱:۵۰ ۰۲ تير ۱۳۹۸
فقط میتونم بگم شهدا شرمنده ایم...
ناشناس
۱۰:۰۳ ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
من کتاب و تازه امروز تموم کردم.نذر کردم اگه حاجتم برآورده بشه یه تعداد ازین کتاب و بخرم و هدیه بدم.نمیدونم چرا اینقدر به این کتاب وابسته شدم دلم میخواد همش به سینه م بچسبونمو همه جا دنبال خودم داشته باشم
زهرا اسکندری
۱۴:۱۸ ۲۶ خرداد ۱۳۹۸
عالی بود واقعا کتاب قشنگی بود خوش به سعادت شهید مرادی و خوشا به حال فرزانه عزیز
ناشناس
۰۵:۲۷ ۱۲ خرداد ۱۳۹۸
خوشا ب حالتون آقا مرادی لطفادعاکنید که من هم در راه خدا و اسلام شهید شم
فدائی سید علی
۰۲:۳۴ ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸
سلام و صلوات به روح پاک شهدای اسلام
احساس میکنم با تمام وجود دوسشون دارم .وسعی میکنم الگوی زندگیم باشن .به به چه زندگی عاشقانه و عارفانه ای .اللهم الزقنا شهادت فی سبیلک
ناشناس
۱۰:۴۴ ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸
من هم خیلی دوست دارم مثل این شهیدبشوم ازخداخاسته ام ویقین دارم روزی میایدکهک من هم باشم برایم دعاکنیدچراکه شهادت بهترین مرگ هاست
ناشناس
۱۶:۲۲ ۲۷ فروردين ۱۳۹۸
من نخوندم کتاب رو اما با گفته های بقیه اونقدر دلم گرفت که ساعت ها اشک ریختم کاش خدا بهمون توفیق بده بتونیم وصیت شهدامون رو عملی کنیم ..
ناشناس
۱۶:۲۲ ۲۷ فروردين ۱۳۹۸
درود برشهدا و روحشان شاد
رمضانی
۱۹:۲۸ ۱۸ بهمن ۱۳۹۷
من چندوقتی هست که عکس این شهید رو دیواراتاقمون زدم کانالشم دارم خیلی دوست داشتم کتابشونو بخونم تازه این توفیق نصیبم شد و خوندمش.خیلی قشنگه.مخصوصا آخراشو خوندمو گریه کردم
احمد
۱۴:۴۸ ۰۶ بهمن ۱۳۹۷
سلام بر شهیدان و سلام بر مادران وهمسران صبور شان.
من این کتاب را تازه مطالعه کردم.خیلی عالی نوشته شده.
این یه کتاب زندگی اسلامی و همسرداری و... برای نسل جوان هست.
پاسدار گمنام
۱۱:۲۱ ۰۸ دی ۱۳۹۷
دلم می خواد یه بارم که شده ببینمشون
حسین خانی
۱۰:۲۵ ۰۳ دی ۱۳۹۷
من تازه از تهران اومدم قزوین اوایل دلم خیلی قرص نبود اما ازو قتی با شهید سیاهکلی آشنا شدم قزوین برام لذت بخش شده... خدا به همسر و خانواده شهید اجر و صبر بده
محمد
۱۷:۲۵ ۲۱ آذر ۱۳۹۷
من هم کتاب این شهید بزرگوار رو خوندم و هم ویدیو ملازمان حرم رو دیدم،از وقتی کتاب رو خوندم دلم خیلی گرفته،انگار یه غم بزرگ تو دلمه،
با خوندن این کتاب ها آدم میفهمی که دنیا چقدر پوچ و بی ارزش،
مریم
۰۰:۵۶ ۱۷ شهريور ۱۳۹۷
سلام من تازه کتاب یادت باشد را خوندم و بااین شهید بزرگوار آشناشدم.ب همه همراهان توصیه میکنم کتاب یادت باشد را تهیه و مطالعه کنند. خوش بسعادت شهید و همسرشهید...
روحشان شاد و یادشان گرامی باد
التماس دعا
پگاه
۰۰:۲۲ ۲۷ تير ۱۳۹۷
واقعا عالی بود خدا بهشون صبر .حضرت معصومه نگهدارتون.
پگاه
۰۰:۲۲ ۲۷ تير ۱۳۹۷
واقعا عالی بود خدا بهشون صبر .حضرت معصومه نگهدارتون.
فاطمه
۱۶:۳۵ ۱۵ تير ۱۳۹۷
باسلام انشاءالله خدابه همسرشون ومادرشون صبربدهد وشهیدشان رادرمقامات بالاجای دهد .بعضی قسمت ها یش را درک میکنم خیلی سخته بازهم میگم الهی که خداصبرزینبی به مادر وهمسرشان وخانوادهایشان بدهد.ما شرمنده ایشان هستیم.حالاهمسرشان به چه کاری مشغول هستند؟
زهرا
۲۳:۱۸ ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
"یک فاتحه و یک صلوات نثار روح پاک شهید بفرست"
خیلی خیلی زیبا و تاثیر گذاره من هربار میبینم اشکام سرازیر میشه،اینان رفتند تا من و تو در اسایش و ارامش زندگی خود را به سر ببریم،رفتند تا جنگ در مرزهای ایران و در خود کشور ایران صورت نگیرند،تنها2سال از ازدواجشان گذشته بود.
فاطمه
۲۳:۴۵ ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۷
خدایی از گریه مردم کل زندجی نامه اش رو خودم خیلی زیباست
زهرا
۰۸:۰۹ ۲۸ آذر ۱۳۹۶
دیشب خواب این شهید بزرگوار رو دیدم
خیلی شاد بود یه پسر حدود یکساله هم داشت که بغلش بود و نشون همسرش میداد و میخندید
هرچند در عالم واقعیت ایشون بچه ندارن.
ان شاء الله خدا روحش رو قرین رحمت خودش کنه
و به همسر عزیزشون صبر بده
ناشناس
۱۱:۲۰ ۰۸ دی ۱۳۹۷
خوشا به حالت
ناشناس
۲۳:۵۱ ۰۶ شهريور ۱۳۹۶
دلم ترکید، حس میکنم روی زمین نیستم، خدایش غرق در دریای رحمتش کند
ناشناس
۲۳:۵۱ ۰۶ شهريور ۱۳۹۶
دلم ترکید، حس میکنم روی زمین نیستم، خدایش غرق در دریای رحمتش کند
فاطمه
۰۱:۱۳ ۲۰ خرداد ۱۳۹۶
با سلام من ویدیو سخنان خانمشون رو دیدم خیلی وقت پیش و خیلی گریه کردم هر وقت دلم میگیریه میام و دوباره این مطالب رو میخونم تا آروم بشم و کلی گریه میکنم خوش بحال شهید و خانمشون که بهشت جایگاهشونه التماس دعا
ناشناس
۱۶:۳۳ ۱۵ دی ۱۳۹۵
یادش به خیر و روحش شاد