وی نوشت:
"محمد مسعود نخستین: قورباغه به کانگورو گفت: من می توانم بپرم و تو هم.پس اگر باهم ازدواج کنيم بچه امان می تواند از روی کوهها بپرد، يک فرسنگ بپرد، و ما می توانيم اسمش را «قورگورو» بگذاريم. کانگورو گفت: "عزيزم" چه فکر جالبی. من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره ي قورگورو بهتر است اسمش را بگذاريم «کانباغه».هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم !!کانگورو گفت: «بهتر» قورباغه ديگر چيزی نگفت.کانگورو جست زد و رفت.آنها هيچوقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوهها بجهد و يا يک فرسنگ بپرد !!چه بد، چه حيف که نتوانستند فقط سر يک اسم توافق کنند !!اين قصه ی زيبا از شل سيلور استاين مفهوم جالبی دارد; پتانسيل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود!!"
انتهای پیام/