شعرهای وی تا کنون به صورت پراکنده در بیشتر روزنامهها، مجلات کثیرالانتشار مجموعه شعرهای گردآوری شده، انتشار یافته است. قزوه تا کنون با روزنامههای جمهوری اسلامی، اطلاعات، ماهنامه ادبستان، صدا وسیما جمهوری اسلامی ایران، حوزه هنری بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس و... همکاری داشته است.
وی از سال ۱۳۶۸تا سال۱۳۷۷مسئولیت صفحه «بشنو از نی» روزنامه اطلاعات را عهده دار بوده است. از سال ۱۳۷۸وابسته فرهنگی ایران در کشور تاجیکستان بود. وی از جمله شاعرانی است که تا کنون در بیشتر همایشهای سراسری شعر دفاع مقدس و شب شعرهای دفاع مقدس و مقاومت حضوری فعال داشته است.
«قزوه» در سال های 1380 تا 1382 مسئولیت کانونها ادبی در فرهنگسراهای تهران را عهده دار بود.
در ادامه شعری را که او در رثای سالار شهیدان سروده، می خوانید:
نمیدانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايی كه رو كردم فقط روی تو را ديدم
تو را در مثنوی، در نی، تو را در های و هو، در هی
تو را در بند بند نالههای بیصدا ديدم
تو مانند ترنم، مثل گل، عين غزل بودی
تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا ديدم
دوباره ليلة القدر آمد و شوريدگیهايم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم
شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر
شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم
صدايت كردم و آيينهها تابيد در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا ديدم
نگاهم كردی و باران يك ريز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگين كمانی از خدا ديدم
تو را در شمعها، قنديلها، در عود، در اسپند
دلم را پَرزنان در حلقه پروانهها ديدم
تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا
تو را در واژههای سبز رنگ ربنا ديدم
تو را در آبشار وحی جبرائيل و ميكائيل
تو را يک ظهر زخمی در زمين كربلا ديدم
تو را ديدم كه میچرخيد گردت خانه كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم
شبيه سايه تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم
شب تنهايی عاشورا و اشباحی كه گم گشتند
تو را در آن شب تاريك، «مصباح الهدی» ديدم
در اوج كبر و در اوج ريای شام ـ ای كعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان كوی كبريا ديدم
دمی كه اسبها بر پيكر تو تاخت آوردند
تو را ای بیكفن، در كسوت آل عبا ديدم
دليل مرتضی! شبه پيمبر! گريه زهرا(س)
تو را محكمترين تفسير راز «انّما» ديدم
هجوم نيزهها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» ديدم
تو را ديدم كه داری دست در دستان ابراهيم
تو را با داغ حيدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم
تو را هر روز با اندوه ابراهيم، همسايه
تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم
همان شب كه سرت بر نيزهها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) ديدم
تنور خولی و تنهايی خورشيد در غربت
تو را در چاه حيدر همنوای ناله ها ديدم
سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم
به يحيی و سياوش جلوه میبخشد گل خونت
تو را ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) ديدم
تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غريبانه
تو را بيتاب در بی تابی طشت طلا ديدم
شكستم در قصيده، در غزل، ای جان شور و شعر
تو را وقتی كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم
تمام راه را بر نيزهها با پای سر رفتی
به غيرت پا به پای زينب كبری(س) تو را ديدم
دل و دست از پليدیهای اين دنيا شبی شستم
که خونت را حنای دست مشتی بی حيا ديدم
چنان فواره زد خون تو تا منظومه شمسی
كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم
مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم
تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم
انتهای پیام/