؛ دفتر تاریخ به بزرگان خود میبالد و صفحه تقویم امروز به نام «مولانا» تزین یافته است.
مولانا جلال الدین محمد بلخی که در دوران زندگیاش القابی چون خمش، خداوندگار و خداوندگار مولانا را هم یدک میکشید، ششم ربیع الاول سال ششصد و چهار، معادل قرن هفتم هجری قمری در بلخ چشم به جهان گشود.
پدر او بهاءالدین ولد، از بزرگان صوفیه و درویش مسلک بود و در عرفان و سلوک صاحب نظر به حساب میآمد و از همین جا زمینه تمایز مولوی با دیگر افراد رقم خورد.
اما در ادامه، یکی از رویدادهای مهمی که در زندگی مولانا رخ داد تا آوازه نام او پس از گذران سالها باز هم در تاریخ جهان به یادگار بماند، میتواند دیدارش با عطار نیشابوری باشد که در ملاقاتی که زمان کودکیاش با وی داشته، عطار لب به تمجید از او میگشاید و کتاب «اسرارنامه» خود را به وی هدیه میکند و ممکن است این امر هم یکی از دلایل جاودانگی نام مولانا در تقویم تاریخ باشد.
جالب است که مولوی به سفر کردن هم علاقه داشته و بغداد و شام از جمله شهر هایی هستند که دمی را در آن ها گذرانده و توشه ای از تجربه برای نگارش اشعارش کسب کرده است.
اما نقطه عطف زندگی مولانا را می توان سی و هفت سالگی اش نامید که با شمس تبریزی آشنا شده و شیفته وی شد. این احساس تاثیرات زیادی هم در زندگی شخصی و هم در قلم زنی این عارف شاعر داشت و با غیبت دائمی شمس و خروجش از زندگی مولانا رقص سماع هم شکل گرفت و مولوی شب و روز در غم فراق شمس به سماع می پرداخت و در جست و جویش به سفر رفت ولی هیچ گاه وی را نیافت.
مولانا در طول زندگیاش آثاری پر محتوا را از خود به یادگار گذاشت که از جمله آن میتوان به مثنوی معنوی، دیوان شمس، مجموعه رباعیات، فیه ما فیه، مجالس سبعه و مکتوبات اشاره کرد.
بـــی همگــــان بســـــر شـــــود بی تـو بســـــر نمـــی شــــود
داغ تـــــو دارد ایــــن دلـــــم جــــای دگـــــــر نمــــی شـــود
دیـــده عقــــل مســـت تــــو چـرخــــه چـــرخ پســـت تــــو
گــــوش طـــرب بــــه دســت تــــو بــی تـــو بســـر نمی شود
جـــان ز تــــو جــوش مـــی کند دل ز تـــو نـوش می کند
عقـــل خـــــروش مــــی کنــد بـــی تــــــو بســـر نمـی شــود
خمـــــر مـــن و خمـــــار مـــن بــــاغ مـــن و بهـــار مــــن
خـــواب مـــن و خمــــار مــــن بــی تـو بســر ن می شود
جـــاه و جلال مــن تـــویی ملکت و مــــال مـــن تـویی
آب زلال مــــن تــــویی بــــی تــــو بســــر نمی شـود
گـــــاه ســــوی وفــــا روی گــــاه ســوی جفــــا روی
آن منــی کـــجا روی بـــی تــــو بســـــر نمی شـــود
دل بنهنـــد بــــر کنـــی تـــوبـــــه کــننـــــد بشــکنــی
ایــن همــه خــود تـــو میکنی بــی تو بســر نمی شــود
بی تـــو اگـــر بســـر شدی زیــر جهــان زبر شدی
باغ ارم سقــر شــدی بــی تــو بســر نمــی شـود
گــــر تـــو ســری قــدم شـوم ور تــو کفی علم شوم
ور بــــروی عــــدم شــــوم بی تـو بسـر نمی شود
خــواب مــــرا ببستــــه ای نقـــش مــرا بشسته ای
وز همـــه ام گسسته ای بــی تــــو بسر نمی شود
گـــر تـــو نباشی یار من گشت خراب کــار مــن
مــونس و غمگـــسار مـــن بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
ســر ز غـم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود
هر چه بگویم ای صنم نیست جـدا ز نیــک و بـد
هم تو بگو ز لطف خود بی تو بسر نمی شود
انتهای پیام/
من کلاس ششم هستم
بهمون گفتن که راجب مولوی و عطار نیشابوری تحقیق کنیم
تو هیچ سایتی چیزی که مناسب درس من باشه نداشت جز سایت شما
ممنون از مطالب مفیدتون