سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

کسی باور نمی‌کرد مقام معظم رهبری به منزل ما بیاید

آرام‌بخش‌ترین مرهم زخم‌های خانواده‌های شهدا دیدار با مقام معظم رهبری است، دیداری که آرزوی مادران و پدران شهدا بوده و هنوز هم هست.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، آرام‌بخش‌ترین مرهم زخم‌های خانواده‌های شهدا دیدار با مقام معظم رهبری است، دیداری که آرزوی مادران  و پدران شهدا بوده و هنوز هم هست، دیداری که اگر اتفاق نیفتد حسرت  ابدی خواهد بود و اگر اتفاق بیفتد زیباترین خاطره‌ای که شیرینی هر محفل خواهد شد، دیدار با مقام معظم رهبری آرزوی مادر و پدر شهیدان گلستانی نیز بوده که محقق شده سال‌هاست التیام بخش زخم دوری از فرزندان و زیباترین خاطره از یک مهمان اسمانی شده است.
در ادامه گفت‌و‌گوی مادر شهیدان عبدالرحیم و قدرت الله  گلستانی را درباره دیدار با رهبر معظم انقلاب و فرزندان شهیدش می‌خوانید.

امام خمینی (ره) نحوه شهادت شهید عبدالرحیم را در خواب به او گفت

یک شب عبدالرحیم در پشت‌بام خوابیده بود، صبح که پایین آمد خیلی خوشحال بود. گفتم: پسرم چه خبر است امروز خیلی خوشحالی. گفت: مادر من به هدفم رسیدم. گفتم: چطور؟ گفت: یا من بر نمی‌گردم یا اگر برگردم چند استخوان از من بیشتر برنمی‌گردد.

گفتم: چرا این حرف را می‌زنی؟ گفت: دیشب خواب حضرت علی (ع) و امام خمینی (ره) را به همراه یک نفر دیگر دیدم دنبال آنها دویدم امام خمینی (ره)  را صدا زدم به ایشان گفتم می‌خواهم بدانم چگونه شهید می‌شوم امام خمینی (ره) مشت خود را باز می‌کند سه تکه زغال در دستش بود گفت این‌گونه اگر با ما هستی بیا.

اگر برگردم هم شهید می‌شوم اگر برنگردم هم  شهید می‌شوم

فرزندانم هر دو تخریبچی بودند، در عملیات بدر وقتی می‌خواستند به خط مقدم مهمات ببرند داوطلب می‌خواستند عبدالرحیم داوطلب می‌شود که مهمات را ببرد. روز قبل تپه‌ای را گرفته بودند اما شب قبل تپه به‌دست نیروی‌های بعثی افتاده بود و رزمندگان اسلام متوجه نشده بودند که تپه به‌دست دشمنان افتاده، پسرم می‌گوید: من نمازم را می‌خوانم و مهمات را می‌برم. در راه وقتی مهمات را می‌برد یکی از همزمانش می‌گوید من را هم سوار کن بیایم. گفت نه ان شالله دیدار ما  به قیامت، وقتی نزدیک منطقه می‌شود متوجه می‌شود که تپه به‌دست دشمنان افتاده و محاصره می‌شود. در همان هنگام وصیت نامه‌اش را می‌نویسد و می‌گوید اگر برگردم هم شهید می‌شوم اگر برنگردم هم  شهید می‌شوم.

پس تصمیم می‌گیرد ایستادگی کند، خمپاره دشمن به موتوراش که پُر از مهمات بود اصابت می‌کند و آتش می‌گیرد بر اثر این انفجار تعدادی از نیروهای دشمن هم به درک واصل می‌شوند فردای آن روز نیروهای بعثی به منطقه باز می‌گردند و پیکر نیمه جان  عبدالرحیم  را پیدا می‌کنند پسرم دو روز زنده بوده بعد به شهادت می‌رسد و بعد از 18 سال همان‌گونه که خودش گفته بود پیکرش باز می‌گردد.

اسلحه برادرم را باید از زمین بردارم

هنگام  شهادت  عبدالرحیم، قدرت الله دانش‌آموز راهنمایی بود، عزم رفتن به جبهه کرد.  گفتم بمان درس بخوان. گفت: نه من خواب دیدم باید برم و اسلحه برادرم را به دوش بگیرم، چهارمین شب سالگرد  عبدالرحیم خبر شهادت قدرت الله را آوردند.

اگر همه فرزندانم هم به جبهه می‌رفتند خوشحال بودم امروز هم اگر اختیار با من بود آنها را راهی دفاع از حرم اهل بیت (ع) در عراق و سوریه می‌کردم.

این‌ها را بدون نوبت گرفتید من از آنها نمی‌خورم

قدیم خریدهای کوپنی با صف انجام می‌شد آن زمان گوشت‌های یخ زده هم با صف بود، مغازه دار آشنا بود دو نفر جلوتر از من بودند به من گفت حاج خانم شما بیا زودتر سهمیه‌ات را بگیر و برو وقتی به منزل آمدم عبدالرحمان گفت: چرا زود آمدی؟ گفتم بدون نوبت سهمیه ما را دادند ناراحت شد عبدالرحیم پسر بزرگم خیلی منصف بود از گوشت ها نخورد گفت این‌ها را بدون نوبت گرفتید من از آنها نمی‌خورم.

دوستانم در جبهه  به‌سختی روزگار می‌گذرانند من چطور اینجا روی تشک بخوابم

وقتی به مرخصی می‌آمد نمی‌گذاشت برایش تشک پهن کنم. می‌گفت دوستانم در جبهه  به سختی روزگار می‌گذرانند من چطور اینجا روی تشک بخوابم، آخرین باری که می‌رفت به او پیراهن نو دادم گفت مادر من برای جنگ می‌روم پیراهن نو می‌خواهم  چه کار؟ هنوز آن پیراهن را نگه داشتم گفتم زمانی که  از دنیا رفتم آن را درون قبرم بگذارند.

قدرت الله خیلی دلسوز بود. پول‌هایش را جمع می‌کرد و پرندگان را می‌خرید و آزاد می‌کرد و می‌گفت دلم می‌خواهد من هم مانند این پرنده‌ها یک روز آزاد شوم.

حساسیت به بیت‌المال

عبدالرحیم چنان به بیت‌المال حساس بود که وقتی در آبادان برای خواندن دعای کمیل دستگاه صوتی می‌بردند در راه تصادف کرده بودند، او سرش را روی دستگاه می‌گذارد و می‌گوید  نباید به بیت‌المال آسیب برسد، ترکش به گردنش خورده بود اما نگذاشته بود به بیت‌المال آسیب برسد.

پول شخصی و بیت‌المال را جداگانه در جیبش می‌گذاشت به من می‌گفت مادر اگر می‌خواهی از جیبم پول برداری از این جیبم بردار و به آن یکی کاری نداشته باش این‌ها پول بیت‌المال است مواظب باشید اشتباه نکنید.

ناراحت بودم کارت دیدار رهبری به ما نداده بودند

آن سالی که مقام معظم رهبری به قم تشریف آورده بودند به ما کارت دیدار نداده بودند. من خیلی ناراحت بودم که چرا نمی‌توانم به دیدار رهبر بروم، پیش خودم گله می‌کردم مگر فرزندان شهید من مانند دیگر شهیدان نبودند، پیش خودم می‌گفتم شاید رهبر به منزل ما و خیابان شهیدان فهیمی قم هم بیاید. نمی‌دانم چرا چنین احساسی داشتم اما این‌گونه خودم را آرام می‌کردم.

خواب دیدم مهمان عزیزی دارم

با ناراحتی از عدم توفیق دیدار با مقام معظم رهبری خوابم برد. خواب دیدم به من می‌گویند بلند شو یک مهمان عزیز به منزلتان می‌آید، از خواب برخاستم  خانه را تمیز کردم، پسرم گفت: مادر چه خبر است. گفتم: خواب دیدم عزیزی به منزل ما می‌آید حتماً رهبر که در قم است می‌آید، بچه‌ها سر به سرم می ‌گذاشتند می‌گفتند حتماً بنشینید تا رهبر به منزل ما بیاید.

من توجهی به این حرف‌ها نمی‌کردم، گفتم شما حیاط را آب و جارو کنید، رفتم منزل همسایه، پسرم دنبالم آمد گفت دو نفر از سپاه آمده‌اند مغازه بابا؛ گفت یه موقع نگویید ما فلان چیز را کم داریم و از این حرف‌ها، گفتم  خیالت راحت من از این حرف‌ها نمی‌زنم  می‌روم فقط گله می‌کنم که چرا کارت دیدار رهبری به من نداده‌اید.

رفتم و گفتم: چرا کارت دیدار رهبری به من ندادید من مشتاق دیدار رهبر بودم. آنها هم گفتند: رئیس بنیاد شهید کشور شب به منزل شما می‌آید هر حرفی دارید به او بزنید، فرزندانم گفتند: ما دیگر نمی‌آییم شما حرف‌هایتان را بزنید. گفتم" نه شما هم باشید. شب جمعه بود بچه‌ها همگی آمدند.

از شوق دیدار رهبر فریاد زدم

شب شد در منزلمان را زدند دو نفر پاسدار آمدند تصویر مقام معظم رهبری را آورده بودند. گفتم چه خبر است؟ گفتند: "صدای پای رهبر می‌آید" وقتی این را شنیدم نتوانستم خودم را کنترل کنم فریاد زدم و از خوشحالی شروع کردم به گریه کردن، گفتم خواب دیدم .... خیال هم کردم..... اما باورم نمی‌شد....

مقام معظم رهبری 10 دقیقه منزل ما تشریف داشتند چهره ایشان چنان نورانی بود که جرئت نمی‌کردم نگاهشان کنم.

از انارهای حیاط خانه ما بچینید

در حیاط منزلمان دو درخت انار داشتیم وقتی می‌گفتم رهبر معظم انقلاب به منزل ما می‌آید بچه‌ها سر به سر می‌گذاشتند و می‌گفتند حتماً به همراهان ایشان از این انارها هم بده، به خاطر همین  وقتی همراهان رهبر انقلاب در حیاط بودند می‌گفتم خواهش می‌کنم از این انارها بچینید و ببرید آنها هم از انارهای درخت حیاط ما بردند و من را خوشحال کردند.

منبع: تسنیم
انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۳:۵۱ ۰۱ تير ۱۴۰۲
لبیک آقا جان❤❤