سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایتی متفاوت و واقعی از حاجی حاضر در فاجعه منا

کمترین کاری که سعودی ها می‌توانستند بکنند این بود که میان مردم آب توزیع کنند تا از تشنگی جان ندهند. اگر این هم مشکل بود حداقل ماشین‌‌‌های آتش‌نشانی یا بالگرد‌‌ها‌یی که بالای سر ما حرکت می‌کردند می‌توانستند آبپاشی کنند.

 به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ،‌ یک‌سال از فاجعه‌ی منا می‌گذرد؛ واقعه‌ای که حتی گذر زمان هم نتوانست زخم‌‌‌ها‌ی عمیق مسلمانان را التیام دهد. حجت‌الاسلام مهدی رجبی از اعضای کاروان قرآنی حج تمتع سال 94 از بازماندگان واقعه‌ی مرگبار مناست.
 
او توانست اسفندماه 93 در مسابقات کشوری تبریز رتبه‌ی نخست را کسب کرده و یکی از سهمیه‌‌‌ها‌ی حج واجب سال بعد را از آن خود کند. حجت‌الاسلام رجبی مثل خیلی از حاجیان بر اثر سوء تدبیر سعودی‌‌‌ها ‌در روز عید قربان در خیابان 204 منا ساعاتی را با مرگ دست و پنجه نرم کرد. سراغ او رفتیم تا از واقعه‌ی عید قربان 94 در مکه و از لحظاتی پر از دلهره که مسلمانان به ویژه ایرانی‌‌‌ها در خانه‌ی امن الهی سپری کردند برایمان بگوید. او عضو کاروانی بود که پنج نفرشان در آن‌جا به شهادت رسیدند.
 
*شما با کاروانی قرآنی به حج مشرف شده بودید. درست است؟

‌بله، ما 20 نفر بودیم که پنج نفر عضو گروه تواشیح، یک نفر حافظ و باقی افراد قاری قرآن بودند. همان‌طور که می‌دانید زائرینی که به حج مشرف می‌شوند سه دسته‌اند. برخی مدینه‌ی اول، بعضی مدینه‌ی دوم و برخی هم در هر دو مدینه‌ی هستند. بر همین اساس کاروان قرآنیان سال 94 قسمت‌بندی شدند و قرار شد تعدادی از قراء، اعضای گروه تواشیح و حافظ قرآن در هر دو مدینه حاضر باشند. بنابراین من در گروه سوم زائرین قرار گرفتم و روز هشتم شهریورماه برای پیوستن به کاروان قرآنیان به تهران اعزام شدم. با این‌که من و شهید حاج محسن حاجی‌حسنی ‌کارگر هر دو اهل مشهد بودیم اما او در گروه مدینه‌ی بعد قرار گرفت. برای همین ابتدا با هم نبودیم.
 
 
*برنامه‌‌‌های کاروان قرآنی در مدینه و مکه از چه قرار بود؟
 
کاروان قرآنی ایران، هم در بعثه‌ی رهبر معظم ‌انقلاب و هم در سایر کاروان‌‌ها- چه ایرانی و چه غیرایرانی- برنامه اجرا می‌کرد. یکی از پایگاه‌‌‌های مهم شیعه در مدینه مسجد شیعیان است. ما هر روز ظهر آن‌جا تلاوت اذان‌گاهی داشتیم. یعنی در این بازه‌ی زمانی، قرائت اذان و قرآن با اعضای کاروان قرآنی ما بود. بعد از اقامت‌مان در مدینه به سمت مکه‌ی مکرمه حرکت کردیم و حدود ساعت یک نیمه شب به آن‌جا رسیدیم و به کاروان قرآنیان ملحق شدیم.
 
قبل از ورود ما به این شهر، بین ساعات 8 تا 9 شب حادثه‌ی جرثقیل در مسجدالحرام اتفاق افتاده بود. هنگامی که ما رفتیم هنوز بقایایی از جرثقیل و آثار خون‌آلود روی زمین مشخص بود. یکی از برنامه‌‌‌های ثابت و همه ساله‌ی اعضای کاروان قرآنی، برگزاری حلقه‌ی تلاوت در مسجدالحرام بود؛ به طوری که محل عبور و مرور و سد معبر نباشد. ما چندین روز در آن‌جا برنامه داشتیم و همگی از جمله من و حاج حسن دانش و محسن حاجی‌حسنی ‌کارگر هم در آن‌جا قرآن کریم می‌خواندیم. منتها شرطه‌‌‌ها‌ی آن‌جا متعرض ما بودند و گاهی ما را تهدید می‌کردند. گاهی اوقات با اشاره به پنکه‌‌‌ها‌ی سقفی بزرگ مسجدالحرام با شوخی به شهید حاجی‌حسنی‌ کارگر می‌گفتیم حاج محسن حواست به بالای سرت هست؟! الان است که جدا شود و روی سرت بیفتد!
 
*چه زمانی به صحرای عرفات رفتید؟ کمی از حال و هوای آن‌جا بگویید.
 
پس از حدود دو هفته وقوف در مکه به سمت صحرای عرفات حرکت کرده و در مراسم برائت از مشرکین شرکت کردیم. طبق روال هر ساله، دعای عرفه توسط مداحان در آن‌جا قرائت شد. آن روز هوا به شدت گرم بود و وقتی هم که با دو حوله‌ی تن‌مان مُحرم شدیم بر شدت این گرما افزوده شد اما چیزی از حال و هوای معنوی و وصف‌ناپذیر مراسم کم نشده و شور و شوق و گریه‌ی عجیبی میان زائرین دیده ‌می‌شد. بعداز مراسم عرفات، شب را در مشعر بیتوته کردیم و نماز صبح را در آن‌جا خواندیم و پس از طلوع آفتاب همراه سایر زائرین به سمت منا حرکت کردیم.
 
 
*حادثه‌ی منا چگونه رقم خورد و وضعیت شما و سایر اعضای کاروان قرآنی به چه صورت بود؟

ابتدا در چادر‌‌ها ‌مستقر شدیم و صبحانه‌ی مختصری خوردیم. پس از صرف صبحانه، یکی از اعضای کاروان گفت اگر آماد‌‌ه‌اید حرکت کنیم. گفتم اگر امکان دارد تجدید وضویی بشود و سپس حرکت کنیم. اعضای کاروان ساعت 7:45 صبح حرکت کردند. منتها من تا وضو گرفتم و برگشتم به فاصله‌ی 10 دقیقه از آن‌‌ها‌ عقب ماندم. وقتی در مسیر حرکت به سمت منا قرار گرفتم طی مسیر اغلب دوستان کاروان من‌جمله شهید دانش را دیدم و با تعجب از او پرسیدم شما که زودتر از ما رفته بودید، چرا الان اینجا هستید؟! شهید دانش گفت من مسیری را رفتم اما گفتند این مسیر بسته است و باید برگردید. این تقارن و همراهی من با او حدود 30 دقیقه به طول انجامید و بعد از آن به دلیل تراکم بالای جمعیت، دیگر او را ندیدم. تراکم جمعیت به قدری زیاد بود که حتی کسانی که دست‌شان را به هم می‌دادند نیز همدیگر را گم می‌کردند. بر تعداد جمعیت افزوده می‌شد. غافل از این‌که درب جلو بسته است. هنوز علت بسته بودن آن برای ما مشخص نشده. هرچه جلوتر می‌رفتیم گرما و خستگی ما بیشتر می‌شد. در آن وضعیت به اندازه‌ی چهار قدم حرکت می‌کردیم اما به اندازه‌ی پنج دقیقه می‌ایستادیم. گاهی اوقات به قدری جمعیت متراکم می‌شد که اگر دست‌تان به سمت پایین می‌افتاد دیگر توانایی بالا آوردنش را نداشتید. شرایط به قدری سخت و طاقت‌فرسا شده بود که احساس می‌کردم نیم متر بالاتر از سرم اکسیژنی نیست. به زور نفس می‌کشیدم. طوری بود که هرگاه نفس می‌کشیدم باد گرمی تمام مجرای بینی‌ام را می‌سوزاند. من به خودم امید می‌دادم و می‌گفتم هنوز نیرو دارم اما برای افراد کهنسال و بیمار نگران بودم.
 
تقریبا ساعت 9:30 ‌شد و همه برای زنده ماندن تقلا می‌کردند و جمعیت هم کم‌کم شروع کرد به هل دادن. علتش هم وخامت حال برخی حاجیانی بود که زیر دست و پا مانده بودند چراکه نمی‌توانستیم فردی را که روی زمین افتاده بود ببینیم. در چنین وضعیتی اگر یک نفر ناخواسته روی زمین می‌افتاد کنترل جمعیت از دست می‌رفت. حالا اگر تعداد افرادی را که بر اثر وخامت حالشان به زمین می‌افتادند چندبرابر کنید، چه اتفاقی می‌افتد؟ ناگهان ما با تلی از جمعیت مواجه شدیم. در همین حال و هوا بودم که یکی از هم‌کاروانی‌‌ها‌یم به نام ابراهیم فلاح از قاریان اهل رشت را دیدم که گفت به سمت میله‌‌‌ها‌ی دو طرف بالای چادر‌‌ها ‌در مسیر می‌رود. ابتدا معترضش شدم و او را نگه داشتم اما او بعد از حدود پنج دقیقه مسیرش را به سمت نرده‌‌‌ها ‌کج کرد و رفت تا این‌که بعد از 10 دقیقه او را بالای چادر‌‌ها ‌دیدم. او توانست از آن مسیر نجات پیدا کند.
 
 *پس شما هم به نوعی با مرگ دسته و پنجه نرم کردید.

من و سایرین مرگ را به چشم خود می‌دیدیم و به معنای واقعی کلمه در ناامیدی مطلق به سر می‌بردیم. بسیاری از افراد شهادتین می‌گفتند. در دو طرف مسیر خیمه‌ی سایر کشور‌‌ها قرار داشت. در همین احوالات و در اوج ناامیدی بودم که ناگهان گوشه‌ی یکی از همین خیمه‌‌‌ها بالا رفت. این چادر‌‌ها با هل دادن عادی پاره نمی‌شوند و دارای یک مهندسی خاص و محکمی هستند. هنوز برای خودم سوال است که چگونه این چادر‌‌ها پاره شدند! بلافاصله خودمان را داخل چادر‌‌ها پرت کردیم. این چادر‌‌ها مربوط به کشور‌‌ها‌ی آفریقایی بودند. بدنم از درون به خاطر اتفاقات و فشار جمعیت می‌لرزید. مردم آن چادر‌‌ها به حاجیان کمک کردند و میانشان آب و شربت توزیع کردند. همراه باقی افراد کمی استراحت کردم و وقتی سر حال شدم مسیری را از لا‌به‌لای چادر‌‌ها که تعدادی از مردم از آن‌جا به رمی جمرات می‌رفتند پیدا کردم.
 
*با این حال باز هم به مسیرتان برای ادای رمی جمرات ادامه دادید؟

با توجه به اتفاقی که افتاده بود تردید داشتم. از طرفی با خود می‌گفتم مبادا جلوتر بروم چون ممکن است باز هم چنین اتفاقی بیفتد و از طرفی اگر هم نمی‌رفتم عمل دینی‌ام را انجام نداده بودم. تا این‌که به این نتیجه رسیدم که بهتر است بروم. حالا هر اتفاقی که می‌خواهد بیفتد، بیفتد. در آن مسیر قبلی لنگ بالاتنه و دمپایی‌ام گم شده بود. هوا بسیار گرم و آفتاب بسیار سوزان بود اما استرس مسیر قبلی به حدی بود که من اصلا متوجه نشدم چطور با آن وضعیت به جمرات رفته‌ام. هنگامی که برگشتم ساعت 12:30 بود. کم‌کم خبر رسید که تعدادی ایرانی در آن‌جا کشته شد‌‌ه‌ا‌ند اما آمار دقیقی از کشته‌‌‌ها در دست نبود. چشم به راه اعضای کاروان خود بودم. کم‌کم تا اذان مغرب باقی اعضا هم آمدند اما از میان 20 نفر فقط 15 نفر برگشتند و پنج نفر برنگشتند.
 
*خانواده‌ی شما در ایران چگونه پیگیر احوالات شما بودند؟

هنگامی که برگشتم بلافاصله سراغ گوشی همراهم رفتم و با خودم گفتم اگر کسی زنگ نزده بود من هم تماسی نمی‌گیرم. خبر‌‌ها تازه داشت برای ایران مخابره می‌شد. آن طور که خانواده‌ام تعریف می‌کنند آن‌‌ها مشغول نا‌هار خوردن بودند که خبر فاجعه‌ی منا را شنیدند. بلافاصله هم با تلفن همراهم تماس گرفتند و جویای احوالم شدند.
 
*به نظر شما اصلا وقوع چنین حادثه‌ای عمدی بوده یا غیرعمدی؟

اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم شاید قرار گرفتن زائرین ایرانی در این مسیر و بسته شدن درب جلویی اتفاقی و غیرعمد بوده اما از یک جایی به بعد واقعا نیرو‌‌های سعودی مقصر بودند. کمترین کاری که می‌توانستند بکنند این بود که میان مردم آب توزیع کنند تا از تشنگی جان ندهند. اگر این هم مشکل بود حداقل ماشین‌‌‌های آتش‌نشانی یا بالگرد‌‌ها‌یی که بالای سر ما حرکت می‌کردند می‌توانستند آبپاشی کنند.
 
به ازای هر 10 یا 20 متر ورودی‌‌‌ها‌یی در مسیر قرار داشت که این ورودی‌‌‌ها هم بسته بود. صالح اطهری‌فرد مدیر کاروان ما برای یافتن سایر اعضای کاروان بسیار زحمت کشید. همان‌طور که می‌دانید سعودی‌‌‌ها پیکر‌‌ها را در کانتینر‌‌ها‌ی مخصوصی نگه می‌داشتند و برای مشاهده‌ی آن‌‌ها به نیرو‌‌ها‌ی ایرانی اجازه‌ی تفحص نمی‌دادند یا اگر هم می‌دادند با همین ماسک‌‌‌ها‌ی معمولی مجاز بودند در حالی که خودشان از ماسک مخصوص استفاده می‌کردند. اطهری‌فرد با چنین وضعی برای یافتن پیکر‌‌‌ها به کانتینر‌‌ها می‌رفت و دیگر برایش رمقی نمانده بود. نخستین فردی که شهادتش تایید شد، شهید حاجی‌حسنی ‌کارگر بود.
 
 سوله‌هایی که درشان بسته شده بود
 
حجت‌الاسلام رجبی لحظات قبل از فاجعه‌ی منا را این‌گونه توصیف می‌کند: «قبل از ورود به مسیر از آن‌‌ها که با‌تجربه‌تر بودند پرسیدیم آیا لازم است آب برداریم اما آن‌‌ها در جواب گفتند در طول مسیر آب، آبمیوه و شیر توزیع می‌کنند و نیازی به این کار نیست. اما من برای احتیاط دو شیشه آب معدنی کوچک همراه خودم بردم. هنگامی که در فشار جمعیت قرار گرفته بودم، ذره ذره آب را می‌نوشیدم و علاوه بر این به سایر حاجیان غیرفارسی‌زبان هم که با ناله آب طلب می‌کردند آب ‌دادم. حتی گاهی آب را روی سرم می‌ریختم چرا‌که بالای سرم چیزی نبود. به قدری هوا گرم شده بود که گاهی دست‌مان به تن نفر جلویی می‌خورد، انگار به جسمی سفت و داغ خورده. در صحرای منا در کنار مسیر منتهی به رمی جمرات، سوله‌‌‌ها‌ی سرپوشیده‌ی بزرگ و خنکی داشت که متاسفانه نیرو‌‌ها‌ی رژیم سعودی آن‌‌ها را بسته بودند».
 
دغدغه‌های شهدای قرآنی منا

‌حجت‌الاسلام رجبی از رفتار و منش دوستانش که در منا به شهادت رسیدند، می‌گوید: «این پنج نفری که به شهادت رسیدند انسان‌‌‌های عجیبی بودند. خوش به حالشان که بهترین نوع مرگ را انتخاب کردند. شهید محمدسعید سعیدی‌زاده مسئول گروه تواشیح باقرالعلوم(ع) آبادان می‌گفت من یک‌سال با عشقی خاص هر شب بچه‌‌‌ها را جمع و تمرین می‌کردم تا این گروه به چنین موقعیتی دست یابد و گروه اول در سطح کشور بشود اما حالا که به اینجا رسیده‌ایم حمایتی از ما نکردند. با این حال ما به کار خود ادامه می‌دهیم. یا شهید ‌امین‌ باوی عضو دیگر این گروه تواشیح بعد از شهادتش تعدادی از کودکان بی‌سرپرست‌‌‌ به خانه‌اش آمده بودند. آن‌جا متوجه شدم که شهید باوی هر ماه به طور مرتب برایشان غذا می‌برده و مقدار مشخصی از حقوقش را به خانواده‌‌‌ها‌ی بی‌بضاعت اختصاص داده بود و چندین نفر تحت سرپرستی او بودند. همیشه ورد زبانش ذکر «ربنا و لک الحمد» از زبانش نمی‌افتاد. یا وقتی برای اولین بار در رستوران بعثه‌ی مکه شهید حاج ‌حسن دانش را دیدم از او درباره‌ی نحوه‌ی استقبالش به خاطر نفر اول شدنش در مسابقات بین‌المللی تهران در یزد پرسیدم. زیرا من و او در آن مسابقات با هم بودیم. او گفت هیچ خبری نبود و فقط دوستان و اعضای خانواد‌‌ه‌ام آمده بودند و از مسئولان استان کسی به استقبالم نیامده بود. شهید دانش گفت تمام تلاشم این است که بتوانم حداقل از آبرویم از استانداری یزد مکانی را به عنوان مرکزی را برای فعالیت‌‌های قرآنی بگیرم».
 
 پیام رهبری امید را در دلمان زنده کرد

‌حجت‌الاسلام رجبی از امیدی می‌گوید که با پیام مقام معظم رهبری در دلش زنده شد: «زمانی که فرماندهی معظم کل قوا در دانشگاه علوم دریایی بوشهر در رابطه با برخورد سخت و خشن ایران سخن گفتند ما هنوز در مدینه بودیم. تا قبل از این پیام ایشان، نیرو‌‌ها و مقامات ایرانی تقاضای زیادی برای کمک‌رسانی داشتند اما سعودی‌‌‌ها مانع می‌شدند اما پس از پیام ایشان احساس غرور عجیبی میان زائرین ایرانی ایجاد شد؛ به طوری که تا قبل از آن احساس خیلی‌ها بر این بود که در چنگال کفار قرار گرفته‌اند».
 
منبع:همشهری 
 انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.